eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا اینو چجوری دکش می کردم اینقدر خوب کارشو انجام میداد که هیچ کس به هفت خط بودنش پی نمی برد اینایی هم که من می دونستم چند بار با آدم های هفت خط و دختر های جور واجور توی خیابون دیده بودمش انگار قسمت بود اینو ببینم با صدای پیس پیس برگشتم عقب ترانه ابرویی بالا انداخت و گفت: _پسر خاله جان بودن؟! خنده ام گرفته بود چه دقتی هم داشت این دختر گفتم: _نه خیر خانوم اون مهراده این آقا مهراده خندید و چیزی نگفت .. ساعت۹ بود دیگه پا کمرررررر برامون نمونده بود امروز صبح رسیدیم اصفهان و اول رفتیم عالی قاپو که اتفاق خاصی نیفتاد بعد رفتیم سی و سه پل که بچه ها کلی شماره گرفتنو یه دعوا هم بین پارسا و پسری که می خواست به ترانه بده رخ داد که با پا درمیونی استاد کلهر رفع شد بنیامین هم مثل عروس دریایی هیییی اینور اونور می رفت و چیز میز می گفت توی دفترچه هامون بنویسیم این چه جونی داشت من مونده بودم ناهار و توی اتوبوس بهمون فلافل دادن دیگه نهایت لطفشون این بود که اگر کسی اضافه می خواست یه نصفه بهش می دادن بعدش رفتیم میدان امام کلی هم اونجا معطل شدیم جونم دیگه داشت از دماغم می زد بیرون رسیدیم مجتمع و رفتیم داخل کلی دار و درخت داشت و سر سبز بود پیاده شدیم از اتوبوس روی پاهام نمی تونستم وایسم اینجا هم دوتا مجتمع دقیقاااااا عین کرمان داشت از پنجره هاش تخت های بالایی معلوم بود پس اینجا هم تخت هاش دو طبقه بود... رفتیم توی طبقات اینجا اتاقمون شبیه پادگان بود شش تا تخت دو طبقه کفش هم هیچی نبود وسایلامون و روی تخت گذاشتیم و تخت کنار پنجره بودیم نشستیم یکم حرف زدیم و یه دفعه ترانه با خوشحالی و جنب و جوش اومد توی اتاق و با خوشحالی گفت: نویسنده:یاس
رفتیم.تو پرو جوری که موهام خراب نشه لباسم و پوشیدم با آرایشم خیلی خوشگل شده بود..کفشامم پوشیدم و وسایلم و توی یکی از کمد های اتاق پرو گذاشتم و کلیدش و برداشتم برگشتم سمت عسل یک پیراهن عروسکی کوتاه سفید _ مشکی پوشیده بود مدلش عین لباش من بود فقط بالا تنه سفید بود و.دامنش مشکی و چون موهای خودش مشکی بود خیلی خوشگل شده کفش پاشنه 10 سانتی مشکی هم پوشیده یود موهاشم.مثل من باز گذاشته بود..رفتیم بیرون یکم نشستیم دیدم حوصلم سر رفته. دست عسل و گرفتم و بلند شدیم رفتیم وسط آهنگ نداشتن مولودی خون آورده بودن..رفتیم به زور یاسمن. و بلند کردیم و مجبورش کردیم باهامون برقصه..بماند که چقدر برای من و عسل خواستگار پیدا شد..از خنده غش کرده بودیم ملت و می گذاشتیم سر کار خلاصه کلی شیطنت کردیم..تا آخر شب خیلی حال داد..شام و خوردیم لباسامون و.عوض کردیم و رفتیم بیرون بابا و عمو ها و.پسر عا یک.جا ایستاده بودن.. رفتیم پیششون و بعد کلی دعوا قرار شد عسل و بردیا و امیر علی بیام تو مماشین من..بردیا هم به زور دست آرشام و.کشید و آورد این طرف اون 3 تا رفتن عقب آرشام هم آومد پیش من قشنگ این ضرب المثل مار از پونه بدش میاد در لونه اش سبز میشه رو برای من گقتن..محسن راه افتاد بقیه هم دنبالش..امیر علی و عسل اینقدر ساکت بودن که حالم داشت بهم می خورد..بردیا هم نقش برادر غیرتی و اون وسط داشت..داشتیم تو اتوبان ویراژ می دادیم که ماشین سامی آومد کدارم شیشه رو.کشیدم پایین حسین که کنارش نشسته بود گفت: _ آوین خانم اتوبان و ببندیم?! به جلو نگاه کردم ساعت 1 شب بود واتوبان ها خلوت برگشتم سمتش و گفتم : _ 300 متر جلوتر.. اون به سامی گفت و.اونم گازش و.گرفت منم گآرش و گرفتم و تو مکان مورد نظر پیچیدیم جلوی هم تا اون ها برسن..اون 3 تا پیاده شدن و فقط من و آرشام موندیم..آرشام پوفی کشید و.گفت: _ این مسخره بازی ها چیه?? بریم خونه.. شونه ای بالا انداختم و گفتم: _ کسی مجبورت نکرده بود بیای می.تونستی با مامان اینها برگردی.. _ اگه بردیا نبود حتما این کا رو می کردم.. _ پس غرش و.سر من نزن.. _ فعلا که... نگذاشتم حرفش و بزنه و پیاده شدم اینقدر این مدت سر درس بودم که اعصابم ضعیف شده بود حوصله کل کل و نداشتم چند دقیقه بعد رسیدن رفتیم جلو و کارت بانکی محسن و با رمز گرفتیم تا رضایت دادیم بره آخه پول نقد نداشت..رسوندیمشون خونه و خودمون برگشتیم خونه ساعت 3 بود رسیدیم خونه ماشین و توی پارکینگ گذاشتم و هر دوپیاده شدیم.و.بی حرف هر کدوم رفتیم تو اتاقمون.... @caferooman ادامه داره....😅😒
دلم می خواست خفه اش کنم بیشعور دارم ازش تشکر میکنم اینطوری میگه به جهنم اصا من چرا باید از این خلافکار قاتل بدبخت عذر خواهی کنم ... ها ... قاتل نبود خودش گفته بود اصلا هرچی نفس عمیقی کشیدمو سعی کردم حواسمو جمع مسیر کنم تا بعداً نشونه هاشو برا ایران بفرستم.. تا آخر مسیر فقط تو اتوبان بودیم از یه فرعی از اتوبان خارج شدیمو بعد 5 دقیقه توی یه محله خیلی قشنگ و اشرافی و جلوی یه ساختمون خیلی بزرگ و خوشگل که مثل قصر بود توقف کردیم...بیرون از ماشینو نگاه کردم اینجا دیگه چی بود یه نه خیلی سبک دور و اطراف بود آسمون خاکستری بود و درختای خشک و برگ ریخته دوطرف خیابونو ماشین های مدل بالا که یه طرف خیابون پارک کرده بودن زمین پر برگ بود و همین منظره رو خیلی رویایی میکرد و البته خیلی دلگیر... رفتیم داخل حدود یک دقیقه یک حیاطو طی کردیمو رسدیم به ساختمون از ماشین ها پیاده شدیم قصر خیلی مجلل و زیبایی بود اسمش هتل بود ولی به قول آنیل عمارت بود... سمت راست و چپش باغ بود پر درخت ولی الان همه شون لخت بودن فقط یه سری گیاه مثل شمشاد باغ رو مرز بندی کرده بودن که اونا سبز بودن آنیل راه افتاد سمت داخل عمارا منم دنبالش رفتم هامونم دنبال من اومد بقیه موندن دخترا رو بیارن درو باز کرد چند تا خدمه اومدن استقبالمون یه مرد شیک پوش حدودا ۳۲ ساله با کت شلوار مشکی و موهای جو گندمی اومد جلو آنیل خیلی جدی باهاش دست داد برگشت سمت من یه نگاه خیره طولانی چشماش مشکی بود با مژه های بلند نه ریش مشکی زیر نگاهش بدجور معذب بودم سلام کرد و دستشو آورد جلو با اخم سری براش تکون دادم تاحالا از هیچ کس اینقدر حس بد نگرفته بودم دستشو مشت کردو کشید عقب و درحالی که سعی میکرد تعجب و خشمشو پناه کنه گفت: _ خیلی خوش اومدید صداش گیرا بود گیراوزنگ دار با هامون هم صمیمی دست داد آنیل شروین معرفی اش کرد صاحب عمارت رفتیم داخل دهنم خورد کف زمین اینجا دیگه چی بود تم کل خونه طلایی سفید بود و نظم خاصی بین همه وسایل برقرار بود یه سالن خیلی بزرگ ورود بود که از وسطش پله میخورد و از دوطرف می‌رفت طبقه بالا سمت راست یه پیست بزرگ رقص و بار بود سمت چپ آشپزخونه که با شیشه کرکره ای از سالن جدا شده بود یه دست مبل چرمی طلایی و سفید دقیقا رو به رومون ینی زیر پله ها بود و نشیمن بود _ تاحالا همچین جایی نبودی؟ اینطوری نگاه میکنی با اخم برگشتم سمت آنیلو گفتم: _ بیشتر از موهای سرت توی همچین خونه هایی زندگی کردم فقط تحت تاثیر معماری و رنگ‌بندی وسایل بودم پوزخندی زد که حس خر خودتی بهم داد گاو .. رفت سمت طبقه بالا ماهم باهاش رفتیم زیر چشمی به شروین نگاه کردم به پله ها تکیه داده بود و با ژست خاص و یه لبخند کج نگام میکرد ناخودآگاه سرعتمو زیاد کردمو با آنیل شونه به شونه شدم... نویسنده:یاس ادامه داره....