eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
به نظرم اینایی که شب ها می خوابن یک چیز خونشون کمه اصلا خدا شب و گذاشته برای بیدار موندن یعنی در واقع اصل شب اینه که خوابت بیاد چشم هات بسوزه ولی خوابت نبره که در اصل یعنی شب به وجود اومده برای زجر کشیدن حالا برای هرکس به یک نوع و یعنی یکی باید باشه که شب هات و باهاش سپری کنی اصلا در اصل شب و به تنهایی صبح کردن مرد یل می خواهد و شیر کهن که در واقع خلاصه اصل خلقت آدمیزاد بر میگرده به شب در واقع اون دنیا سوالاتی که ازت میشه از اولین هاش اینه که چطوری شب تا صبحت با یک گوشی گذشت دو نمره و یعنی در واقع الان شما به دل نگیرید که در اصل بعضی از شب ها مخ آدم مثل کلاف در هم می پیچه و یعنی در مثال عامیانه می گن طرف رد داده که یعنی رد دادم شما به دل نگیرید... حالا بقیه این داستان و بعدا براتون می گم.....💔🚶‍♀
یک لحظه هایی توی شب هست که خیلی خاصه یک دفعه دلت می پیچه توی هم آشوب می شی به هم می ریزی حس می کنی تمام حجم قلبت جمع میشه توی گلوت که می خوای بالاشون بیاری اما نمی تونی حس می کنی دلت اینقدر برای یک نفر تنگ شده که نمی دونی باید چیکار کنی یک لحظه هایی توی شب هست که اصلا نمی دونی چی می خوای نمی دونی چه مرگته نمی دونی چی، کجا،چرا حس می کنی کل غم دنیا افتاده توی دلت و تو نمی فهمی چرا این لحظه های شب فقط باید چشم هات و ببندی فقط باید مغزت و آزاد کنی تا به هیچی فکر نکنه چون ممکن یک دفعه بدون اینکه دست خودتت باشه با یک پیام با دوتا کلمه ( شما بخونید دوستت دارم) تمام تلاش هات و به باد بدی....
شب میاد شب میره شب میاد شب میره می دونی دلبر مهم اینه که شبت چطوری می گذره بعضی ها می خوابن.. اصلا می گن خدا شب و گذاشته برای خواب دیگه... اینجور آدما یک .تو. توی زندگیشون کم دارن... بعضی ها می رن بیرون تا صبح با دوست هاشون عشق و حال خیلی از اینا یک تو داشتن که تنهاشون گذاشته... خنده هاشون و نبین دلبر اینا دلشون بد جور خط خطی.. بعضی ها هرشبشون و با یک گوشی می گذرونن با یک تو می گذرونن اینا خیلی خوشبختن... بعضی ها فیلم می بینن بعضی ها درس می خونن اما..... من مثل هیچ کدوم اینا نیستم من یاد گرفتم شب هام و با یک حجم بزرگ از بغض خفه شده توی گلو سر کنم یاد گرفتم مدام به دلم بد و بیراه بگم که داره می زنه زیر تمام قول و قرار هایی که باهاش گذاشتم و باز دلم برای تو تنگ میشه یاد گرفتم با فکرم درگیری داشته باشم واسه تمام خاطره هایی که یک دفعه سرازیر می شه توش می دونم دلبر من یاد گرفتم شب هام و بدون تو بگذرونم......
آسمان خانه ام بارانی است... رفته بودم روی ایوان دیدم که کمی دور تر بالای سر آبادی ایستاده ای و از مردم دل فریبی می کنی... دیدم که همه با دست تو را نشان می دادند و دستشان را دراز می کردند تا تو را لمس کنند.. اما تو درست مثل همیشه با غرور روی سرشان نور می تاباندی حالا چند وقتی است کارم شده تو را از دور تماشا کنم... کاش چشمانم را هم با خودت برده بودی باران را فرستادی سراغ خانه ام و قصد خانه دیگری کردی.. آمدی تابیدی رفتی..... و حالا تمام سهم من از تو از دور تماشا کردنت است...چند وقتی است کارم شده با باران درد و دل کردن...اما این روز ها حتی باران هم به خانه ام کم سر می زند...ابر ها به هم می خورند صدای شکستنشان در سر تا سر وجودم می پیچد اما نمی بارند... می بینی با آسمان دلم چه کردی؟؟؟ باشد نیا من راضیم به همین تماشا کردنت از دور اما باران را بفرست.. باران را بفرست.....
من خوب بلدم دروغ بگویم مثلا اینقدر خوب بلدم دروغ بگویم که بقیه نمی توانند باور کنند حرفم راست نیست... چند وقت پیش تو آمدی و من تو را دیدم... کمی بهم ریختم... کمی آشوب شدم... کمی فکرم درگیر شد...کمی دوستت داشتم.. و کمی عاشقت شدم... می گویند چرا شب ها نمی خوابی؟! می گویم فقط به خاطر اینکه زمان خوابم بهم ریخته می گویند چرا به نقطه ای خیره میشوی و لبخند می زنی می گویم داشتم فکر می کردم آنجا چقدر زیباست می گویم من چقدر از او بدم می آید... می گویم عشق چیز مزخرفی است می گویم من دلم برای هیچ کس تنگ نشده. می گویم من به امید دیدن هیچ کسی از خانه بیرون نمی روم می گویم... میبینی؟ من خوب بلدم دروغ بگویم...
داشتم فکر می کردم آدم وقتی عاشق کسی میشه شبیه دلبرش میشه... مثلا عاشق آهنگ مورد علاقش میشه... عاشق غذای مورد علاقه اش میشه.. عاشق خیره شدن به بارون می شه.. اصلا کسی که عاشق میشه دیگه دنیا رو از چشم خودش نمی بینه... اما امان از روزی که دلبرت عاشق شعر باشه اونایی که دلبرشون پیششونه خیلی خوشبخت میشن.. با هم شعر می خونن باهم از شعر می گن اما وقتی دلبرت و نبینی وقتی دلبرت ازت دور باشه شعر میشه برات حکم طناب دار... وقتی نمی خونی نابود می شی. وقتی می خونی نابود می شی... دیگه تنها مسکنت میشه شعر زندگیت میشه شعر تا یک جایی می رسی که حتی دیگه دلت برای دلبر تنگ نمیشه. دلت تنگ میشه برای شعر... به اینجا اگه رسیدی خوشحال باش... این یعنی دیگه به آخر خط رسیدی.... یعنی داری راحت میشی...
شب که شروع می شود از همان دم غروب دلم بهانه های عجیب می گیرد... بی تاب می شود آسمان یاد تو را در دلم زنده می کند و نسیم عهدی به که با خودم برای فراموش کردنت بسته بودم را با خود می برد و وای به حال لحظه ای که آسمان هم بغض می کند... آنوقت است که دیگر این وجود وابسته ی به تو را نمی شود مهار کرد... قلبم می رود گوشه ای کز می کند و برایت دلتنگ می شود.. فکرم می رود سراغ خاطرات.. چشمانم می روند سراغ عکس هایت گوش هایم جان می سپارند به آهنگ مورد علاقه ات بینی ام پر می شود از عطر به جا مانده ات و من می مانم و من... منی که بعد از تو دیگر من نشد شاید بهتر باشد بگویم اینجور موقع ها تو می مانی و تو
می دانی چیست؟؟ اصلا گمان می کنم بعضی آدم ها را خدا آفریده تا دوستشان بداری... اینجور آدم ها بلد نیستند خود نمایی کنند... بلد نیستند دلبری کنند یک مدلی دارند که هروقت نگاهشان می کنی دلت می لرزد... همیشه سرشان را می اندازند پایین با لبخند کوچکی که روی دارند... اصلا نمی خواهند دلبری کنند اما تا می گویند سلام... تمام وجودت را به آتش می کشند... اصلا نمی خواهند جلب توجه کنند اما کافی است یک بار به چشمانشان نگاه کنی آنوقت دیگر جهان را از چشم های خودت نمی بینی.... اینجور آدم ها کم نیستند اتفاقا اینقدر زیادند که توی زندگی اکثرمان یکی پیدا می شود... و یکی از آن آدم های زندگی تو درست همان کسیست که با خواندن این متن عقل و فکرت اسمش را در آغوش گرفته اند.....
دستت را می گذاری روی دستانم خیره می شوی در چشمانم نمی دانم چقدر گذشته است که در آن رویای قهوه ای چشمانت غرق شده ام...می گویی دوستت دارم و من.... و من چشم هایم را به روی حقیقت می گشایم.... بلند می شوم می روم لب پنجره و خیره می شوم به ماه.... لبخند می زنم با چاشنی چند قطره اشک سمج... من تورا ندارم و نمی دانم حالا به چه چیزی یا به چه کسی فکر می کنی... نمی دانم خوابی یا همین حوالی در هیاهوی شهر قدم می زنی... اما..... من تو را دلتنگم... به اندازه تمام وقت هایی که نبودی به اندازه تمام حجم دوست داشتنم تو نمی دانی اما من با هربار شنیدن صدایت دوباره عاشقت می شوم.. نمی فهمی اما با هربار دیدنت انگار دنیا برا من جای بهتری برای زندگی می شود... تو سرگرم زندگی خودت هستی اما من با هربار مرور خاطراتت به اندازه حجم تک تکشان پیر می شوم من تورا به اندازه تمام امید واهی ام برای دیدنت و برای بودنت دلتنگم....
شاعر که باشی گاهی دلت می خواهد تمام دنیا را فراموش کنی.. یک گچ برداری و مثل کودکی هایت روی خط های لی لی بپری.... شاعر که باشی گاهی دلت خاطره هایی را می خواهد از جنس خش خش برگ های پاییزی و نگاهی که سرکشانه به هر سو می پرد نا شاید اتفاقی کسی را ببیند... و خداوند چقدر زود دعای بندگانش را استجابت می کند.. شاعر که باشی گاهی دلت یک فنجان چای تلخ می خواهد روی همان نیمکت رنگ و رو رفته ای که هنوز هم کسی سراغش را نمی گیرد.. شاعر که باشی گاهی دلت می خواهد پشت چراغ قرمز دخترک فال فروشی را ببینی که از سرما نوک بینی اش به سرخی می زند... شاعر که باشی گاهی دلت می خواهد خودت را بغل کنی و برای خودت لالایی بخوانی تا روی شانه های گرمت خوابت ببرد... اما من شاعر نبودم.... من همان دختر کوچکی بودم که صبح ها با صورت پف کرده و مقنعه ای که خط چانه اش کج بود به مدرسه می رفتم.... همان که وقتی معلم سوالی می پرسید دستم را تا جایی که می شد بالا می گرفتن تا اولین 20 کلاس برای من باشد... و حالا من دیگر نه آن کودک دیروزی بلکه تجربه ای بزرگ از اتفاقات اخیرم.. کسی که با آمدنت بزرگ شد... خندید.. زندگی کرد... و حالا با رفتنت تجربه ایست که گاهی دلش یک فنجان چای تلخ و شاعرانگی هایش را می خواهد.....
زندگی کردن به همین راحتی ها نیست جان من باید باشند بهانه هایی که نبودنشان نابودت کند باید باشند قهوه ای هایی که از فال های بی انتهایت خسته شده باشند باید باشند دیوار هایی که از خطی خطی های یک اسم با زغال پر شده باشند.. باید باشد نیمکت دو نفره ای که بعد از رفتنتان آواز زمزمه های عاشقانه تان را سر دهد... باید باشند کوچه هایی که تنهاییت را در آنها قدم بزنی... باید باشند کاغذ هایی که اشک هایت را روی آنها بچکانی باید باشند بلندی هایی که دلتنگی ات را بر فرازشان فریاد بزنی.. آری جان دل زندگی بدون اینها که زندگی نمی شود اصلا باید کسی باشد که تمام احساست را خرجش کنی باید باشد کسی که پنهانی دوستش بداری کسی که دور از چشم همه توی دلت قربان صدقه اش بروی... زندگی بدون وجود کسی که عاشقش باشی می شود مردگی...
من دلم بیمار است اما من می دانم که تورا دارم... در میان تمام نداشته هایم... من گناه می کنم من از تو روی بر می گردانم من کفر می گویم اما تو همیشه هوایم را داری... من را می بری کربلا و در میان تمام زاءرانت گوشه ای از بین الحرمین جایم می دهی... اصلا می خواهم از آرزوهایم بنویسم.. اربعین سال 99 10 روز مانده به اربعین می رم سفارت ویزایم را می گیرم... بعد می نشینم و کوله ام را می بندم... یادم باشد که حتما لباس خنک بردارم.... سوار ماشین از خود خانه تا مرز مداحی گوش می دهم.. از مرز که رد میشویم انگار تازه اول راه عاشقی است... اول می رویم نجف برای اذن از پدر... مثلا دم غروب ایوان نجف باشی و باران بگیرد... راه می افتیم سمت کربلا خستگی...تاول پاها... چای شیرین عراقی خرمای ارده خورده...چفیه عربی خیس... می بینی حسین آرزو هایم را؟! .. من می میمیرم برای راهی که پایانش تو باشی راهی که آخرش به تو برسم .... من خودم می دانم گناهکارم من می دانم که شاید در بین تمام عشاقت جایی برای من نباشد اما مادرم همیشه می گوید می خری بنده های بد را... این اربعین بخر مرا....
چون امشب بارون میومد :))) باران که می گیرید دلم حال عجیبی می شود... انگار با من قهر می کند با خودش قهر می کند با تمام دنیا قهر می کند باران که می گیرد دلم زبان نفهم تر از همیشه می شود کز می کند یک گوشه و می رود سراغ خاطراتت... آلبوم عکس های به جا مانده ات را ورق می زند و بی تاب می شود باران که می گیرد انگار از بین تمام اسم های دنیا فقط اسم تو را بلدم دیگر نه چشم هایم کسی را می بیند و نه گوش هایم حرف کسی را می شنود... باران که می گیرد دوست دارم برعکس تمام وقت های دیگر با خودم بگویم _ اره... اصلا دوسش دارم خب که چی... دوست دارم بریزم دور تمام باید ها و نباید ها را و با خیال راحت یک دل سیر به تو فکر کنم.... باران که می گیرد فقط من می مانم و تو من و خیالت.... من و چشم هایم.... من و دست هایت... فقط من و تو.....
بین تمام نبودن های دنیا یک وقتی یک جایی یک ساعتی کسی نیست که نبودنش نابودت می کند.. کسی که انگار از تمام دنیا فقط شانه هایش را برای گریه کم داری کسی که شاید اگر کنارت بود حال دلت خوب بود.. شاد بودی می خندیدی... کسی که وقتی اسمش را می برند اشک هایت انگار هوس بازی به سرشان می زند... کسی که انگار بیشتر از سنت می شناسیش آشنا تر از هر آشناییست.. نزدیک تر از هر نزدیکی و زیبا تر از هر زیبایی.... کسی که لفظ عشق را برایت زیبا می کند کسی که هزاربار در دلت دفنش کردی اما هربار جوانه زد و رشد کرد و شکوفه داد... همان کسی که به فکرت نیست اما تو حتی وقتی یک چیز کوچک مربوط به او می بینی دلت می لرزد... کسی که فقط خاطراتش پیشت مانده و خودش نیست کسی که.....
تمام آرزو هایم را که خلاصه کنی می شود یک جا برای نشستن در یک صحن یک کتاب دعا برای توسل یک روضه برای اشک می شود خیره شدن به یک گنبد طلا با پرچم سرخ یا حسین می شود یک دودلی شیرین برای اولین زیارت دلتنگی هایم را اگر خلاصه کنی می شود یک هوای بارانی و یک بهشت می شود بدون کفش دویدن بین دو حرم می شود بین الحرمین دلتنگی هایم خلاصه می شود یک شب جمعه بین الحرمین..... مثلا یک گوشه بین الحرمین زیر نخل های قرمز بنشینی و تمام دلتنگی هایت را زار بزنی... بروی بچسبی ضریح و تمام آرزو هایت را بگویی راستی تا به حال زیر قبه دعا کردی؟! ....
کمی دلتنگم کمی افسرده شاید کمی در اضطراب و فشار شاید جا مانده در میان بغض های نفس گیر میان گلو کمی دلخوشی ساده می خواهم برای ادامه دادن نیمه شب بیشتر از همیشه دلتنگ میشوم و شاید خدا می خواهد در گوشم نجوا کند /فاصبر/ معبود من چاره این دل تنگ را تو بگو تو مهربانیت را نثار این دریای بیابان شده کن تویی که به پیامبرانت معجزه دادی به امامانت عزت به پیشواهایمان قدرت معبود من بیا و کمی در کنارم باش و در آغوش بگیر این عبد ضعیف و ذلیل را من در این نیمه شب با تمام توانی که از جان بی جانم می کشم به سوی صبح می روم دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم بیا و قدم هایم را استوار کن الهی احضني انا عبدک الضعیف الذلیل
شب های ماه رمضون و یادتونه تاخود صبح ناله می زدیم؟! قدیمی هامون یادشونه از آرزو هامون گفتیم از رویاهامون از کسایی که دلمون می خواست پیشمون باشن و ولی نبودن یاد اون شبا افتادم دیدم چقدر از اون موقع همه چی فرق کرده چه چیزایی شروع شده و چه چیزایی تموم چند نفر به دنیا اومدن و چند نفر مردن چند نفر بهم رسیدن و چند نفر تو آتیش جدایی سوختن چه کاخ آرزوهایی که ساخته شد و چه اونایی که ویران می خوام بگم این ما نیستیم که زندگی می کنیم انگار یه عده آدم دیگه دارن به جای ما زندگی می کنن و خاطرات تلخ و شیرین فقط برای ما می مونه فقط درد و عذاب چیزایی که از دست دادیم می خوام بگم برای خودت زندگی کن شاد باش و باور داشته باش هیچی توی این دنیا نیست که بخواد برات باقی بمونه خوش بگذرون از خودت سلفی بگیر آرایش کن و جلوی آیینه با خودت حرف بزن ادای آدمای معروف و دربیار و بخند برای خودت آهنگ بذار و بلند بلند باهاش بخون تو همون آدم اون شبایی همون آدمی که کلی آرزو داشت پس نذار اینا رو ازت بگیرن بمون و بجنگ برای زندگی که قرارع یه روزی تموم بشه اما تهش اینه که روزی که همه نشستن بالا سرت و منتظرن برای همیشه چشمات و ببندی به خودت و زندگی که می تونستی بهترینش و برای خودت بسازی مدیون نیستی تو همون آدم قشنگ و مهربون اون شبیایی رفیق...
من فقط یه بار طعم آرامش و چشیدم ساعت ۳ و نیم صبح دقیقا وسط بین الحرمین ۱۰ روز مونده به اربعین اونجا که یه جوری بغضم شکست انگار بچه ای که بعد چند وقت تنهایی گمکرده اشو پیدا کرده باشه اونجا که دلم آروم شد و تمام غصه هامو فراموش کردم مدام توی راه داشتم فک میکردم که چشمم به گبند افتاد اینو بگم اونو بگم از فلانی بگم از فلانی دیگه که التماس دعا گفته بود بگم اما نمی‌دونم گنبدت چی داره که آدم تا چشمش بهش میفته لال میشه گوشاش کیپ میشه چشاش تر میشه آقای امام حسین شما تنها منبع آرامشمونی همدم دلتنگیمونی پناه خستگیمونی اولین عشق زندگیمونی پدرمونی مادرمونی کسو کارمونی مام تا ابد نوکر این خونه و آستانتیم مبادا یه وقت دستمون از تو دستتون در بیاد دلمون بی راهه بره مبادا تو پستی و بلندیای زندگی یادمون بره شما رو داریم مبادا نا امیدتون کنیم دلسردتون کنیم مبادا یه روز باشیم و نوکر شما نباشیم آقای امام حسین ما رو کمکای شما خیلی حساب کردیم(: