ظالم می میرد و حکومتش تمام می شود، شهید می میرد و حکومتش آغاز می شود...
_سورنکییرکگور
به نظرم فیلمی که اسراییل از آخرین لحظات شهید سنوار منتشر کرد سندی بر اوج اوسطوره بودن یه انسانه.
مردی که تنها و زخمی ، نه در داخل تونلهای زیر زمینی، بلکه بر روی زمین با تنی مجروح و خسته، با دستی قطع شده و نفسهایی به شماره افتاده، در آخرین تلاش برای مبارزه با اشغالگر سرزمینش چوبی رو به سمت پهپاد اسرائیلی که به او نزدیک شده پرت میکند.
این صحنه پرشکوهترین لحظات نزدیک به مرگ یک مرد است.
طی اقدامی یهویی اینستامو پاک کردم و تصمیم گرفتم دیگه وقتمو صرف علم و دانش بکنم 😂🚶♂
امیدوارم شب با تو مهربان باشد؛
تو که روز در فرسودنت کم نگذاشت.
تو؛
که از اندوه و خستگی حرف نزدی،
تا خوشحالی عزیزانت را خراب نکنی...
_حمیدسلیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این که دختر بچه بود
این که کمک میخواست
این که چی کشید تا پیداش کنن...
با یه دانشجوی آفریقایی حرف میزدم، گفت از یه خانوادهی بزرگ میاد با بیست و سه تا خواهر و برادر، یه جا هم زندگی میکردن، الانم راضین. روح بزرگی داشت.
ولی من هنوزم وقتی مریض میشم فکر میکنم چون یه خواهر بزرگتر دارم، حتما تو بچگی همهی گوشتای خورشت رو اون میخورده، واسه همین من ضعیف شدم.
من واقعا عاشق اینم که
خسته از بیرون برگردم خونه و وقتی افتادم روی تخت پاهام گزگز کنه و نفهمم کی خوابم برده.
هدایت شده از 🇮🇷 سلسله مباحث استاد امینی خواه🇵🇸
🌿آیت_الله_قاضی ره:
🌿اگر در مسیر معنوی، بیحال شدید، توقف نکنید. باید دست و پا بزنید تا حال
پیدا کنید.
با تلاوت قرآن، با مناجات، با این مکان و آن مکان، بالأخره باید از این بیحالی خارج شوید. و الّا یواش یواش شیطان شما را می بَرد...
#درمسیـربنـدگی
حقیقت این است که هر انسانی تو را خواهد رنجاند.
فقط باید آنهایی را پیدا کنی که ارزش این را داشته باشند که به خاطرشان، رنج بکشی.
_بابمارلی
هدایت شده از با علی باش🇵🇸
تولّد منِ دیوانه لحظه مرگ است
فَمَن یمُت یرَنی علتی بر این گفتار...
دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد
آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد
اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بیمِهری یار
طالعِ بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر
وَه که با خرمنِ مجنونِ دلافگار چه کرد
ساقیا جامِ مِیام دِه که نگارندهٔ غیب
نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد
آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی
کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد
فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ حافظ زد و سوخت
یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد
_حافظ،غزل۱۴۱
گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر
بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر
خُرَّم آن روز که با دیدهٔ گریان بِرَوَم
تا زنم آب درِ میکده یک بارِ دگر
معرفت نیست در این قوم خدا را سَبَبی
تا بَرَم گوهرِ خود را به خریدارِ دگر
یار اگر رفت و حقِ صحبتِ دیرین نشناخت
حاشَ لِلَّه که رَوَم من ز پِیِ یارِ دگر
گر مساعد شَوَدَم دایرهٔ چرخِ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگارِ دگر
عافیت میطلبد خاطرم ار بگذارند
غمزهٔ شوخَش و آن طرهٔ طَرّارِ دگر
راز سربستهٔ ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سرِ بازارِ دگر
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کُنَدَم قصدِ دلِ ریش به آزارِ دگر
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیارِ دگر
_حافظ،غزل۲۵۲