هدایت شده از استوری دلبرانه 🥺
🍃 #رمانی_عاشقانه_و_پرماجرا 🍂
- کامران؟
- جونم؟
- من از زایمان میترسم قول میدی موقع زایمان پیشم باشی
- اگه رام دادن چشم خانومی شب خواب بودیم که با احساس درد شدیدی از خواب پریدم و کامران و بیدار کردم به زور فقط تونستم بگم
- کامران درد دارم کامران با گیجی یه نگاه به من کردو یه نگاه به ساعت وگفت
- یعنی الان وقتشه؟ای تو روحت پدرسگ اخه الان چه وقت به دنیا اومدن بود؟ جیغی از درد زدم که باعث شد به خودش بیاد و سریع لباس تنش کنه و یه شنل و شالم بندازه رو سرم دیگه داشتم احساس میکردم که الان دارم میمیرم کامران همونطور که من و تو ماشین میذاشت زنگ زد به نوشین بهش گفت
- سریع بیا بیمارستان کامران با سرعت میروند و با هر بالا و پایین رفتن ماشین جیغ میزدم... برای خواندن ادامه این داستان عاشقانه و پرماجرا حتما وارد این کانال شید♨️👇
https://eitaa.com/joinchat/999555136Cde41e2ed56