#خاطرات_شهید
●هميشه يك دلواپسي داشتند كه از دوستان شهيدشان جاماندهاند. در مدت حضور ايشان در جنگ من و مادر شهيد در ستاد پشتيباني جنگ فعاليت داشتيم. مادر ايشان خيلي فعال بودند، از پختن نان بگيريد تا بافتن پليور براي رزمندگان اسلام هر آنچه در توان داشتيم انجام ميداديم. سردار مدت 84 ماه در جنگ و جبهه حضور داشتند. در اين مدت 9 بار مجروح شدند و 25 درصد جانبازي داشتند.
●همسرم همرزم سردار جاويدالاثر حاج احمد متوسليان بودند.
● همسر سردار اسکندری در یکی از گفتوگوهای خود با رسانهها درباره نخستین مواجهه خود با چگونگی شهادت ایشان اشاره کرد: «به هر ترتیبی که بود برای اولین بار عکسهای پیکر و سربریده شده همسرم شهید اسکندری را دیدم. در این لحظه بود که صحنه کربلا پیش رویم زنده شد، فرمایش حضرت زینب (س) را به یاد آوردم که فرمودند؛ در صحنه کربلا چیزی جز زیبایی ندیدم؛ لذا با تأسی به حضرت زینب (س) میگویم زمانی که سربریده همسرم را دیدم تمام آرزوی همسرم را دیدم که به اجابت رسیده است.»
راوی: همسرشهید
#سردار_بی_سر
#شهید_حاج_عبدالله_اسکندری
#سالروز_ولادت
#شهیدانه
● شهادت: ۹۳/۳/۳ حلب،سوریه
●ولادت : ۱۳۳۷/۱/۱۵ شیراز
#کانال_کمیل
@canale_komail
#خاطرات_شهید
●اعجوبه ای بود...
قبل از آغاز جنگ به افغانستان رفت و با شوروی جنگید..
از ۱۶سالگی در جبهه بود...
در محاصره سوسنگرد شهید چمران را که تیر خورده بود، نجات داد و ایشان کلت شخصی اش را به عنوان هدیه به او داد...
در آذر ۶۰ در عملیات مطلع الفجر وقتی درحال نجات جان مجروحان بود، اسیر دشمن شد...
●در اردوگاه هویت اصلی اش را پنهان کرد و وقتی انبار مهمات اردوگاه آتش گرفت از این فرصت استفاده کرد و با کمک عده ای مقداری اسلحه و مهمات به دست آوردند و آنها در اردوگاه مخفی کردند...
●متأسفانه مدتی بعد قضیه لو رفت و اسلحه ها را پیدا کردند.
تعدادی از اسرا را شکنجه کردند تا عاملین اصلی را پیدا کنند...
این شهید برای اینکه دیگران را نجات دهد خودش به تنهایی مسئولیت آتش گرفتن و مخفی کردن مهمات را قبول کرد و جان بقیه را نجات داد...
●شکنجه گرهای ویژه ای که از استخبارات بغداد آمده بودند او را به طرز وحشیانه ای شکنجه کردند تا همدستانش را معرفی کند ولی چیزی نگفت و عاقبت پس از تحمل شکنجه های بسیار، مظلومانه به شهادت رسید...
نقل می کنند حتی او را با بشکه جوشان قیر شکنجه می کردند ولی او هیچ حرفی نزد...
در مرداد ۱۳۸۱ پیکراین شهید بزرگوار به ایران بازگشت..
📎پ ن : فرمانده گردان شهید مدنےلشگر ۳۱ عاشورا
#شهید_خلیل_فاتح🌷
#سالروز_شھادت
#شهیدانه 🕊
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail
#خاطرات_شهید
یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی.
من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.
مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_علیرضا_موحددانش🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۷/۶/۲۷ تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ حاجعمران ، عملیات والفجر۲
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail
#خاطرات_شهید
● پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
● گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
● در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
● بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_عبدالله_باقری🌷
#سالروز_شهادت
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail
#خاطرات_شهید
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت.
✍راوی، همسرشهید
#شهید_علی_شفیعی🌷
#سالروز_ولادت
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail
#خاطرات_شهید
💠 پایی که سال ۶۶ در شهر حلبچه جاماند❗️
●جانی که سال ۹۶ در شهر بوکمال سوریه و در دفاع از حریم اهل بیت فدا شد
حمید چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است.
● با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمیکرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید.
حمیدرضا در انهدام آخرین پایگاه داعش در شهر بوکمال سوریه, هدف تک تیر انداز داعشی قرار می گیردو به شهادت می رسد و حمیدرضا جزو آخرین شهدای آزادسازی سوریه از سیطره داعش است.
✍ راوی : همرزم شهید
#شهید_حمیدرضا_ضیایی
#سالروز_شهادت
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail
#خاطرات_شهید
توی یک روز سرد زمستانی در روستایی از توابع فدیشه نیشابور که در محاصره برف بوده، یک خانم باردار موقع وضع حمل دچار مشکل میشه، و اگر زود رسیدگی نمی شد، هم مادر و هم بچه از دست می رفتن، وقتی که این خبر رو به فرمانداری میدن، اونها هم جلسه تشکیل میدن، ولی نه می شد ماشین فرستاد به روستا و نه هلیکوپتر و...
اما یک نفر مستقیماً دستور میده که فوراً دو تا تانک با تجهیزات کامل به روستا اعزام بشه، این کار باعث شد که مادر و بچه که اسمش رو فاطمه زهرا گذاشتن، زنده بمونن...
واین شخص کسی نبود جز:
#رزمنده_دیروز_مدافع_امروز
#سردارشهید_محسن_قاجاریان
#سالروز_شهادت
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail
#خاطرات_شهید
●وقتى از جبهه مى آمد، به او مى گفتم: ديگر بدن تو سوراخ سوراخ است، لازم نيست به جبهه بروى. بيا و دستِ زن و بچّه ات را بگير و مدّتى به روستا پيش ما بيا تا ما از دلتنگى در آييم.
● او در جواب میگفت: مادرم، اگر من نروم يا ديگران نروند، میدانى چه خواهد شد؟ ديگر از اسلام خبرى نخواهد بود و هر يك از ما به دست يك كافر خونخوار خواهيم افتاد كه ايمان و انسانيّت ندارند. پس بايد به اين انقلاب و جنگ تا جايى كه در توان داريم كمك كنيم.»
●به او خبر داده بودند كه بيا مبلغى واريز كن كه بروى مكّه. گفته بود: مكّه من در همين جاست و به زودى به مكّهاى خواهم رفت كه خشنودى خدا در آن است و آن شركت در عمليّات بود»
به روایت مادربزرگوارشهید
#سردارشهید_سیدابراهیم_شجیعی
#سالروز_شهادت
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail
#خاطرات_شهید
● من گاهی میدیدم که ایشان نیتشان را از پرداخت صدقه، سلامتی امام زمان(عج) عنوان میکرد و معتقد بود که این نیت، موارد دیگر را نیز دربر میگیرد و بالاترین مسئلتها است. بنابراین، دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر(عج) همیشه ورد زبان ایشان بود.
●امکان نداشت بدون دعای فرج، شروع به خواندن دعا، قرآن (حتی سورهای از قرآن) یا زیارت عاشورا کند؛ اگر هم فراموش میکرد، تلاوت را قطع میکرد و بعد از دعای فرج، ادامه میداد. گویا احساس میکرد که بدون دعای فرج اعمال اش مقبول نیست و باید آن مقدمه و آن دعا برای سلامتی حضرت حجت(ع) همیشه وجود داشته باشد. این مسئله برای ما هم عادت شده و حتی بچهها نیز از ایشان یاد گرفتهاند که همیشه اعمال و دعاهایمان را با دعا برای سلامتی امام عصر(عج) آغاز کنیم.
●بسیار دیده بودم که ایشان در شرایط و موقعیتهای مختلف، نشسته یا ایستاده، در حال تماشای تلویزیون یا حین راه رفتن، گویی ناخودآگاه چیزی از ذهن و دلشان میگذشت و دست بر سر میگذاشت و به امام زمان(عج) سلام میداد. نمیدانم در آن شرایط چه چیزی به دل ایشان خطور میکرد ولی این برای من همیشه جای تعجب بود که چطور همیشه و در هر حال، ارتباطشان برقرار است. اینگونه نبود که فقط در موقعیتهای خاص به یاد حضرت(عج) بیفتد یا دیگران به ایشان یادآوری کنند، بلکه در هر شرایطی در زندگی روزمره گویا این ارتباط حفظ میشد.
✍راوی؛همـسر شـهید
#شهید_جواد_اللهکرم🌷
#سالروز_شهادت
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail