برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
#شهیدانه 🕊
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail
⊰•🕊🍃•⊱
🌱خدایا معیار سنجش اعمال ، خلوص است من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#شهیدانه 🕊 🕊
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail
⊰•🕊🍃•⊱
● در عملیات می گفت: بچه سیدها پیشانی بند سبز ببندند. واقعا صحنه زیبایی ایجاد می شد. نیمی از گردان ما پیشانی بند سبز داشتند.
● خود محمد به شوخی می گفت: یک اشتباه صورت گرفته من باید سید می شدم! برای همین من شال سبز می بندم!
یادم هست بعد از کربلای پنج گردان به عقب برگشت. آن زمان محمد تورجی فرمانده گردان شده بود. نشسته بود داخل چادر.
● برگه ای در مقابلش بود. خیره شده بود و اشک می ریخت. جلو رفتم و سلام کردم. برگه اسامی شهدای گردان در شلمچه بود. تعداد شهدای ما صد و سی و پنج نفر بود.
محمد گفت: خوب نگاه کن. نود نفر این ها #سادات هستند. فرزندان حضرت زهرا
آن هم در عملیاتی که با رمز #یافاطمةالزهرا بود!
راوی: دکتر سید احمد نواب
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#شهیدانه 🕊 🕊
#فاطمیه
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail