#سلام_بر_ابراهیم 🕊
#قسمـت99
ابوجعفر
هر چه كه داشتيم بين همه حتی اسير عراقی به طور مساوی تقسيم كرديم.
اسير عراقی كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفی كرد وگفت:
من ابوجعفر، شــيعه و ساكن كربلا هســتم. اصلا فكر نميكردم كه شما اينگونه
باشــيد و...خلاصه كلی حرف زد كه ما فقط بعضی از كلماتش را میفهميديم.
هنوز هوا روشن نشــده بود که به غار 《بانسيران》در همان نزديكی رفتيم و
استراحت كرديم. رضا گودينی برای آوردن کمک به سمت نيروها رفت.
ســاعتی بعد رضا با وســيله و نيروی كمكی برگشت و بچهها را صدا كرد.
پرســيدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتی به ســمت غار برميگشــتم يكدفعه جا
خوردم! جلوی غار يك نفر مسلح نشسته بود. اول فكر كردم يكی از شماست.
ولی وقتی جلو آمدم باتعجب ديدم ابوجعفر، همان اســير عراقی در حالی كه
اسلحه در دست دارد مشغول نگهبانی است! به محض اينكه او را ديدم رنگم
پريد. اما ابوجعفر سلام كرد و اسلحه را به من داد.
بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه يك گشتی عراقی
شدم كه از اين جا رد ميشد. برای همين آمدم مواظب باشم كه اگر نزديك
شدند آنها را بزنم!
با بچهها بــه مقر رفتيم. ابوجعفر را چند روزی پيش خودمان نگه داشــتيم.
ابراهيم به خاطر فشــاری كه در مسير به او وارد شده بود راهی بيمارستان شد.
چند روز بعد ابراهيم برگشت. همه بچهها از ديدنش خوشحال شدند. ابراهيم
را صدا زدم و گفتم: بچههای سپاه غرب آمدهاند از شما تشكر كنند!
باتعجب گفت: چطور مگه، چی شده؟! گفتم: تو بيا متوجه ميشی!
با ابراهيم رفتيم مقر ســپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت كرد: ابوجعفر،
اسير عراقی كه شما با خودتان آورديد، بيسيمچی قرارگاه لشکر چهارم عراق
بــوده. اطلاعاتی كه او به ما از آرايش نيروها، مقر تيپها، فرماندهان، راههای
نفوذ و... داده بسيار بسيار ارزشمند است.
راوی: حسین الله کرم، فرج الله مرادیان
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail