کانال کمیل
✧بر مــــدار عشـــ♡ــــق✧ #پارت13 و ازم بگيرند. اگر اين نوارها را از كسي بگيرند، بی برو برگرد ده
✧بر مــــدار عشـــ♡ــــق✧
#پارت14
صبح اول وقت بود محمد هم مثل سایر کارگرها کارش را شروع کرده بود
ناگهان در کارآگاه باز شد و پیکر و پسرش داوود وارد کارگاه شدند.
پیکر طبق عادت همیشگی اش چند لحظه جلوی پله های ورودی ایستاد و نگاهی به چرخکار ها انداخت .بعد راه افتاد طرف محمد ،آقا محمد دل خوشی از پیکر نداشت،چند هفته ای بود که به دنبال بهانه میگشت تا از کارگاه پیکر برود برای همین خودش را مشغول نشان داد وحتی سرش را هم بالا نکرد تا پیکر را ببیند.
پیکر و داوود کنار چرخ محمد ایستادند ،پیکر چند ژورنال خارجی را که دستش بود روی میز چرخ گذاشت ،یکی از آنها را ورق زد و گفت :اینها پر از جدیدترین مدل های روز دنیاست یک نگاهی به آنها بیندازد یکیشان را انتخاب کند بعد هم رنگ و نوع پارچه شان را بگو تا برویم بخریم.
محمد بدون اینکه سرش را بلند کند یکی از ژورنال ها را برداشت و ورق زد و زود گذاشت کنار، داوود دست پدرش را گرفت وکشید هردو از کارگاه رفتند بیرون وقتی به طبقه بالا یعنی دفتر کارشان رسیدند داوود رو به پدرش کرد و گفت :این پسر چرا اینطوری شده؟دیدی چه قیافه ای برای خودش درست کرده؟ریش گذاشته و...
پیکر که این رفتار ها را به حساب اخلاق محمد گذاشته بود گفت:اینها کارگرند حتما فرصت نکرده اصلاح کند!
#تکه_ای_از_آسمان🍃
#زندگینامه_شهید_محمد_بروجردی
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail