به روی دست باب تلظی بهانه بود
او تشنه ی وصال خدای یگانه بود
پیش از قیام کرب و بلا بلکه پیشتر
حلقش برای تیر شهادت نشانه بود
لب های او خمُش ولی بند بند او
گرم دعا و زمزمه ی عاشقانه بود
تنها اگر به قطره ی آبی نیاز داشت
دریا ز چشم دختر زهرا روانه بود
با خنده داد جان به سر دست باغبان
بی ناله بلبلی که خمُش از ترانه بود
تیری که شه ز حنجر خونین او کشید
گریان به یاد خنده ی آن ناز دانه بود
شه رُخ به خون حنجر او شست کای خدا
این هدیه آخرین دُر من در خزانه بود:))
- استاد سازگار ؛
در گلویم گیر کرده ؛
زخم یک بغض ِغریب فرصتی
از اشک می جویم ؛
که رسوایش کنم .💘☁️.
- اخوان ثالث .
آقایِ امام حسین ؛
دلمان مچاله شد ..
پهنش کنید ، بازش کنید
بخوانیدش ..
ما سخت به شما محتاجیم :)
لب باز میکنم سخنم گریه میکند ؛
با ما چه کردهای اِی بهتر از بهشت !:)