eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
چادرےام♡°
eitaa.com/chadooriyam 💠 حجاب قرآنی و نقش آن در خانواده 👇👇👇
💠 حجاب قرآنی و نقش آن در خانواده آیات حجاب ،در طول ده سال حکومت اسلامی در مدینه،برپیامبر نازل شد. این آیات نخست خطاب به زنان پیامبر بود و سپس مؤمنان را در بر گرفت و حکم جاری برای مسلمانان شد. ⇐مهم ترین این آیات عبارتند از: ◄ در این آیه بر و و در رفتار تأکید شده است: ◥ای زنان پیامبر!شما اگر تقوا داشته باشید،همانند دیگران نیستید. بنابراین، هرگز نرم و نازک با مردان سخن نگویید تا آن که دلش بیمار است،به طمع افتد، بلکه متین و نیکو سخن بگویید و خانه را منزلگاه خویش قرار دهید و هرگز مانند دوره جاهلیت نخستین، آرایش و خود آرایی نکنید و نماز را بر پادارید و زکات را بپردازید و از خدا و رسولش اطاعت کنید◣ ┘◄سوره احزاب:۳۱و۳۲ ︵❀‿︵‿︵❀‿︵‿︵❀ ◄در این آیه بر تأکید شده است: ◥ای کسانی که ایمان آورده اید ! داخل خانه پیامبر نشوید؛ مگر آن که به شما اجازه بر صرف غذا داده شود…و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی از همسران پیامبر می خواهید، از پشت پرده بخواهید.این کار دل های شما و آنها را پاک می دارد….◣ ┘◄سوره احزاب:۵۳ ︵❀‿︵‿︵❀‿︵‿︵❀ ◄در این آیه بر و در برداشتن جلباب(در پوشش سراسری )و تأکید شده است: ◥ای پیامبر!به همسران،دختران و بانوان مؤمن بگو روپوش های خود را برگیرند تا به عفاف و حریت شناخته شوند و مورد آزار و تعرض هوس رانان قرار نگیرند و خداوند، آمرزنده ومهربان است◣ ┘◄سوره احزاب :۵۹ ︵❀‿︵‿︵❀‿︵‿︵❀ ◄در این آیه بر ، هم برای مرد و هم برای زن با عبارت هایی جداگانه تأکید شده است و و را از خواسته است: ◥ای پیامبر! به مردان مؤمن بگو که چشم هایشان را فرو پوشند و فروج و اندامشان را محفوظ بدارند و این امر برای پاکیزگی شما بهتر است. به درستی که خداوند به هر چه انجام می دهید، آگاه است. و به زنان مؤمن بگو که چشم هایشان را فرو پوشند و فروج واندامشان را محفوظ بدارند و زینت و آرایش خود را، جز آنچه ظاهر است، آشکار نسازند ؛جز برای شوهران خود و پدارن خود و آن گونه پا به زمین نزنند که زیور پنهان پاهایشان معلوم شود و ای اهل ایمان! همه به درگاه خداوند توبه کنید! امید است رستگار شوید◣ ┘◄سوره نور:۳۰و۳۱ ︵❀‿︵‿︵❀‿︵‿︵❀ با توجه به آیات بیان شده، عبارتنداز : ●اندام زنان در پوشش سراسری(جلباب)قرار گیرد. ●زنان مسلمان، برهنگی و آرایش زنان جاهلیت را در پیش نگیرند. ●زینت خود را جز آنچه آشکار است ، بپوشانند. ●وقتی چیزی رد و بدل می شود، از پشت پرده و حجاب باشد. ●خمار (روسری یا مقنعه) رابر سینه ها بیندازند . 🔹 پیام صدقه جاریه است.🌸 eitaa.com/chadooriyam 💓💫
♡| |♡ . چـادر بهـ سـر دارے تـا نهـ اسیرٺ کنند و نهـ اسیر کنے🎈 . نهـ سنگ‌راهت‌شوند و نهـ سنگ‌راه‌شوی . حرڪٺ باید ڪرد سـر بهـ زیر امـّٰا بـصـیـر✨ . نبایدنگاهے‌رادرخـودمتوقف‌نمود➿ eitaa.com/chadooriyam🌿•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞بسم رب العشق💞 رمان زیبای نویسنده:عذرا خوئينی برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرسید🤗🌱✨ eitaa.com/chadooriyam 💗💥
چادرےام♡°
☑️داستان عاشقانه مذهبی #سجده_عشق نوشته:عذراخوئینی قسمت هشتم _چشم باباجان هرچی توبگی. خم شدم وصورتش
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت:نهم گفت:_توچراهنوزچادرسرته؟.چون سیدهم کنارمون بودبیشتراسترس گرفتم به سختی تونستم بگم_توماشین درمیارم._یعنی چی معلوم هست چت شده؟.به سمتم اومدوچادرروبرداشت اون هم مقابل چشمایی که همین چندساعت پیش ازچادرم تعریف کرد این یعنی نابودی قلبم.روصندلی که نشستم اشکام جاری شدبه جای خالیش نگاه کردم دلم می خواست ازته دل زاربزنم . توفضای مجازی بایه دخترمذهبی اشناشدم چون غریبه بودراحت می تونستم دردودل کنم.ازعشقی که تودلم بودبراش گفتم واینکه مقابل چشماش بابام چادرازسرم برداشت!نوشته هاش دل غمگینم رواروم می کردوبرام جدیدوجالب بود (_خداتوروخیلی دوست داره که ذره ذره باخودش وحجاب اشنات کرده،امادرموردچادربایدبدونی چراسرمی کنی.اگه فقط بخاطراونی که دوستش داری باشه فایده ای نداره چون ممکنه عشق و احساست یک طرفه باشه بعدش ازروی لجبازی میذاری کنار!.تواین زمینه به عشق بالاترفکرکن که تحت هیچ شرایطی تنهات نمیذاره اگه برای خداباشه حتی شکست عشقی هم نمی تونه توروازحجاب دورکنه.بیشترتحقیق کن تودنیای واقعی بادوستای مذهبی رفت وامدکن تاجواب سوالات روپیداکنی،چون عشق وتحولت یکدفعه پیش اومد مراقب باش به همون سرعت ازبین نره..) پیام های مختلفی برام می فرستاد کلی کتاب بهم معرفی کرد یاادرس سایتی رومی فرستادتادانلودکنم... دریچه جدیدی اززندگی به روم بازشده بود باچیزهایی اشنامیشدم که تاقبل ازاین هیچ شناختی نداشتم اولین قدمی که برداشتم رابطم روبادوستام محدودکردم مخصوصامجازی که گروه های مختلط داشتم. گیتاری که عاشقش بودم روتوانباری گذاشتم به قول بهارهمین دوست جدیدم بایدازمنیت وعلاقه های پوچ دل می کندم تاراه درست برام همواربشه. ولی هنوز خیلی ازسوالام بی جواب مونده بود.بهارپایگاه بسیج روبهم پیشنهاد داد.تواینترنت سرچ کردم اطراف ماکه نبودولی یکم دورترپایگاه داشت شمارش روتوگوشیم سیوکردم نمی خواستم بسیجی بشم احتیاج به کمک داشتم تادرست تصمیم بگیرم یک هفته ای ازثبت نامم می گذشت موقعی که رفتم فکرنمی کردم اینقدربرخوردخوبی داشته باشند.مانتوی بلندی که نداشتم ولی همون روباشلوارپارچه ای مشکی پوشیدم ومقنعه سرکردم ارایشی هم نداشتم یعنی اینطوری هم خوشگل بودم البته دیگه مثل قبل زیادقربون صدقه خودم نمی رفتم. هفته ای دوبارجلسه داشتند چیزی که نظرم روجلب کرد سخنران جوانشون بود.همون دوبارکلی به اطلاعاتم اضافه شد بیچاره روباسوالام خسته می کردم امابامحبت ولبخندجوابم رومیداد. نامزدی سارانزدیک بود مامانم تواین مدت باخالم رفته بودترکیه!وکلی هم خریدکرده بود وقتی هم چهره بی ذوقم رودیدگفت:_خوشت نیومد؟!بهترین مارکه خیلی هم گرون خریدم!. فقط به لبخنداکتفاکردم دیگه این چیزهامنوسرذوق نمی اورد مثل همه مهمونی هااین جشن هم مختلط بود برای اولین باردلم نمی خواست مثل گذشته ظاهربشم تانگاه خریدارانه دیگران روبه جون بخرم.حس می کردم این کارم خیانت به سیدمحسوب میشه بایدخودم دست به کارمی شدم حتماتواین شهرلباس پوشیده ودرعین حال شیک ورسمی پیدامی شد... ادامه دارد... eitaa.com/chadooriyam 💓💫
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت_دهم نگاهی به ساعت انداختم هنوزیک ساعت وقت داشتم ازبچه هاخداحافظی کردم واومدم بیرون نرسیده به کوچه چادرم رودراوردم چاره دیگه ای نداشتم اگه مامانم می دیدازم می گرفت... کسی خونه نبود غذای مختصری خوردم وبه اتاقم برگشتم نگاهی به کت دامن شیک یاسی رنگ انداختم کل مغازه هاروگشتم تاتونستم همچین مدل پوشیده ای روپیداکنم دلم اشوب بوداحساس می کردم امشب شب خوبی برام نمیشه!بااومدن آژانس سریع اماده شدم وموهام روزیرشال پنهان کردم وازخونه بیرون زدم. صدای موزیک کل کوچه روبرداشته بودبادیدن بهمن که ازخنده کم مونده بودروزمین پخش بشه اخمام توهم رفت بی اهمیت ازکنارش ردشدم.هیچ وقت ازش خوشم نمی اومد امامقابلم سبزشد _به به دختردایی عزیز.پایه ای امشب بترکونیم؟!. باحرص نگاهش کردم صورتش روجلوتراورد خودم روعقب کشیدم ازاین حرکتم جاخورد! تودلم کلی فوحش نثارش کردم هنوزهیچی نشده کلی مست کرده بود حتی نمی تونست تعادلش روحفظ کنه! خداروشکرعموبه دادم رسیدوازدست این بچه پرونجات پیداکردم... سالن پذیرایی روازقبل خالی کرده بودند وحالاپرازمیزوصندلی بود چشم چرخوندم تامامان،باباروببینم پیش عمه فرشته وشوهرش نشسته بودند دستی تکان دادم وبه قسمت دیگه سالن رفتم خودم دوست داشتم تنهابیام چون دلم نمی خواست بخاطرظاهرم بامامانم حرفم بشه تک تک چهره هاروازنظرگذروندم یامشغول رقص وپایکوبی بودندویاسرگرم بحث وخنده! به اتاق سارارفتم ولباسم روعوض کردم حرف بهمن توذهنم تکرارشد(پایه ای امشب بترکونیم)چون توهرجشنی می رفتم همه منتظرهنرنمایی های من بودند!بایاداوری گذشته اعصابم بهم ریخت. دربه یکباره بازشد وسامان اومدداخل!شال ازسرم لیزخورد سریع درستش کردم.ابرویی بالاانداخت وباشیطنت گفت:_دخترعمو تازگی هانامحرم شدم؟یااینکه کچلی گرفتی!!. هیچ وقت مقابلش کم نمی اوردم وهمیشه حاضرجواب بودم گفتم:_گزینه اولی درسته یادم باشه دفعه بعد برات جایزه بخرم!لبخندپیروزمندانه ای زدم وبه سالن برگشتم عروس خوشگل ماهم دوشادوش دامادتوسالن می چرخید لباسش مدل ماهی دنباله دارصورتی رنگ پف داربود!بادیدنم خوشحال شد ودراغوش هم جای گرفتیم براشون ارزوی خوشبختی کردم. رقص نوروموزیک کاملا فضای سالن روپرکرده بود جایگاه عروس ودامادروبه روی استیج رقص بود که نورش مناسب ورویایی بود دستی روی شانه ام قرارگرفت بادیدن بهمن لبخندازرولبم محوشد _افتخاررقص میدی؟!. هولش دادم عقب چون هیکل درشتی داشت تکون نخورد!تاخواستم ردبشم مچ دستم روگرفت دست دیگش روبه دورکمرم حلقه کردازاین نزدیکی حالم بدشد یک لحظه سیدجلوی چشمم اومدانگارقوت گرفتم وباکفش محکم روزانوش زدم! که دستاش شل شد دندونام روازحرص به هم فشاردادم وگفتم :_حدخودت روبدون ودیگه اطراف من افتابی نشو!!.ازدردصورتش جمع شده بود فرصت روغنیمت دونستم وباسرعت دورشدم نزدیک میزخودمون که رسیدم مانتووکیفم روبرداشتم ودرمقابل چشمان حیرت زده مامانم سالن روترک کردم واقعاموندنم جایزنبود!. اشکام بی اختیارجاری میشد تودلم گفتم:_خداجون من بخاطرتوازاین خوشی های کاذب گذشتم خودت کمکم کن وتنهام نذار.وچقدرازبی وفایی سیدگلگی کردم البته تقصیری هم نداشت ازکجابایدمی فهمیدچه حال وروزی داشتم عشقم یک طرفه بودوبه تنهایی باراین عشق روبه دوش می کشیدم فقط می ترسیدم وسط راه خسته بشم غریبانه شکستم من اینجاتک وتنها دل خسته ترینم دراین گوشه دنیا ای بی خبرازعشق که نداری خبرازمن روزی توایی که نمانده اثرازمن.... ادامه دارد... eitaa.com/chadooriyam 💓💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الزهرا (س)♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸میلاد مادر خوبیها 🌸بـانوی دو عالم 🌸حضرت زهرای مرضیه (س) 🌸و روز بزرگداشت مقام مادر 🌸و زن را به همه مادران 🌸و زنان و دختران سرزمینم مـبارکبـاد🌸 eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🍂🌸🍃 💚 به مناسبت ولادت یگانه بانوی آیه ی تطهیر حضرت فاطمه زهرا (س)💛 نیت :: 1⃣ تعجیل در ظهور و سلامتے امام زمان (عج) 2⃣ برآورده شدن حاجات مومنین و مسلمین 3⃣ نابودی دشمنان اهل بیت 💜🌹💜 هدیه به حضرت زهرا (س) جهت شرڪت تعداد صلوات رو به آیدی زیر بفرستید↙️ @mmpy78424 مهلت فرستادن صلوات ها تا ۳ روز بعد از وقتی که شرکت می کنید هست
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 قدرت و شکوه زن 👈🏻 قدرت‌ها و ویژگی‌هایی که برخی از بانوان از آن بی‌خبرند ... #تصویری @Panahian_ir
چادرےام♡°
📹 قدرت و شکوه زن 👈🏻 قدرت‌ها و ویژگی‌هایی که برخی از بانوان از آن بی‌خبرند ... #تصویری @Panahian_ir
زن قوے تر از مرد است 💪••• زن اگر ضعیف شود 😱 . . زن میتواند مرد را.... آقایون نبینن😁 بفرستید براے خانوما😊
هدایت شده از چادرےام♡°
گروه زدیم برای دخترای عزیزمون خوشحال میشیم به جمع دوستانه ما بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/1680277538Cbc41e8c61b ورود آقایان= ممنوع انتقادات و پیشنهاداتتون هم درگروه بگید🤗🌱✨
.
هدایت شده از گسترده رایگان نرگس (+1کا)
پرده های خونه خیلی ساده و تکراری شده بود😔 دلم میخواست عوض شون کنم☹️ ولی کو پول😢 دوستم تا فهمید لینک داد گفت این کانال مشکلتو حل میکنه😯 خدا خیرش بده از وقتی عضو شدم خونمون از این رو به اون رو شده😍 همه فکر میکنن کلی هزینه کردم 😂😬 http://eitaa.com/joinchat/1675755531C2362e78e60
هدایت شده از گسترده رایگان نرگس (+1کا)
داری میگردی که یه چیز تک وخاص واسه امسال پیدا کنی🤔🤔 یه کانال متفاوت در کل ایتا ومجازی😍😍 هنر دست یه خانوم خوش سلیقه وهنرمند هست😊😊 هرچی که به فکرت میرسه میتونه برات درست کنه 💃💃 بدو تا پاک نشده🏃‍♀ هرجاباشی برات میفرسته ارسال به سراسر کشور 😍 http://eitaa.com/joinchat/974520323Cd17a4fe7ee تاااازشم اشانتیون هم میده😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 سرباز تو ام در این جنگ نرم با تنها سلاحم یعنی ⬅ چادرم 💚 مقام معظم دلبرے eitaa.com/chadooriyam 💓💫
20:00 ساعت بہ وقت عاشقے♥••• 🌟
چادرےام♡°
20:00 ساعت بہ وقت عاشقے♥••• #براےهمہ‌دعاڪنید 🌟
نيت كن: ✋اللهم صلِّ عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضيٰ، الاِمامِ التَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ عَليٰ مَنْ فَوقِ الاَرض و مَن تَحتَ الثَّريٰ، الصِّديقِ الشَّهيد، صَلاةً كَثيرةً تامَّةً زاكيةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفهً، كَأَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَليٰ أَحَدٍ مِن اَوْليائِك.
『🌱 . • خـــ♥️ــدا✨ گآهــے غافــل میشــوم از آغوشــت کــہ همــواره بــاز اســت 💓 eitaa.com/chadooriyam
ッ°° . چـٰادرم شھادتے زَهرا گونه برایم رَقم خواهد زَد.. . . ♥️🌱 ⇲🎈🦋•• eitaa.com/chadooriyam❄️🌟••
↫موفق💍🍃 . رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّهَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا.. . 📚سوره فرقان"آیه 74" . •.❀ این آیه شریفه را همیشه در اوقات مختلف علے الخصوص قنوت نماز و سجده بعد از نماز بخوانید.. . ⇲♥️🌙°^ eitaa.com/chadooriyam✨🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞بسم رب العشق💞 رمان زیبای نویسنده:عذرا خوئينی برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرسید🤗🌱✨ eitaa.com/chadooriyam 💗💥
چادرےام♡°
☑️داستان عاشقانه مذهبی #سجده_عشق نوشته:عذراخوئینی قسمت_دهم نگاهی به ساعت انداختم هنوزیک ساعت وقت د
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته عذراخوئینی قسمت یازدهم صبح که ازخواب بیدارشدم هنوزسردردداشتم کش وقوسی به بدنم دادم وازروتخت بلندشدم باهمون لباس های مهمونی خوابم برده بود. میلی به خوردن صبحانه نداشتم فقط یه چای تلخ ریختم. دستی مقابلم تکون خورد لبخندبی رمقی زدم_سلام مامان.دلخوربه نظرمی رسیدولی جوابم روداد. صندلی روکنارکشیدونشست نگاهش به ساعت بود_اخلاقت روخوب می شناسم تاخودت نخوای نمیشه ازت حرف کشید ولی کاردیشبت بدجورخجالت زده ام کرد همه راجع به توحرف میزدند همین دخترعمه ات یه روانپزشک بهم معرفی کرد!!میگه مشخصه افسرده شدی!!. _غلط کرده خودش وداداشش بیشتربه دکتراحتیاج دارند!!.من هیچیم نیست.گوشیش که زنگ خوردسریع بلندشدوگفت_سرفرصت باهم حرف میزنیم. بایکی ازدوستاش شرکت تبلیغاتی زده بود.گاهی اوقات هم تادیروقت می موند. فقط موقعی که به پایگاه می رفتم حس وحالم خوب بود جلساتشون توطبقه اول که حسینیه بودبرگزارمی شد زودترازهمه رسیدم چادرمودورشونه ام انداختم وبه پشتی تکیه دادم کتاب دعاروازکیفم دراوردم بازهم صفحه موردنظرم زیارت عاشورابود! گاهی اوقات که دلم می گرفت تاکتاب روبازمی کردم این دعامی اومد.اصلامتوجه نبودم که باصدای بلندمی خونم یه لحظه دیدم سخنرانمون خانم عباسی روبروم نشسته! ونم اشکی توچشماش بود. _چه صدای قشنگی داری.خوش به سعادتت!. خیلی روسیاه ترازاین حرف هابودم که لایق تعریف باشم بخاطرهمین گفتم:_قبلناتواوقات فراغتم سازمی زدم چون ته صدایی داشتم همراهش می خوندم دوست واشناکلی تشویقم می کردندتاادامه بدم!. دستم روبه گرمی فشردوگفت:_دیگه به گذشته فکرنکن مهم الانه که موردلطف وعنایت خداقرارگرفتی.خداروشکرکارمنوراحت کردی!!. متعجب نگاهش کردم.باهمون لبخندهمیشگی گفت:_چندوقتیه دنبال کسی می گردم که باصدای خوبش جلسات مارورونق بده این کارروانجام میدی؟!. هرلحظه بیشتر توشوک فرومی رفتم یعنی من میشدم مداح؟! این امکان نداشت فقط تونستم بگم_بخدامن لیاقتش روندارم درضمن هیچی هم بلدنیستم. _خودت رودست کم نگیرعزیزم باهات کارمی کنم راه می افتی. قطره اشکی ازچشمام جاری شد من فقط یک قدم سمت خدابرداشتم واین همه به من عزت وابروداد پس اگه ازاول بندگیش رومی کردم چی کارمی کرد. حیف که بیشترلحظاتم روبه تباهی گذروندم..... روزهاپشت سرهم می گذشت ومن باجدیت تمرین می کردم که پیشترفت زودهنگامم باعث شگفتی خانم عباسی شده بود مامان وباباتاغروب سرکاربودندبهترین فرصت بودکه توخونه تمرین کنم...... نگاهم به صفحه گوشیم افتادچندتماس ازبابام داشتم نگران شدم وسریع شمارش روگرفتم ولی خاموش بود کلیدرو توقفل چرخوندم هنوزداخل نرفته بودم که کسی صدام کرد.به عقب که برگشتم لیلارومقابل خودم دیدم..... ادامه دارد eitaa.com/chadooriyam 💗💥
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت:دوازدهم به عقب که برگشتم لیلارومقابل خودم دیدم بامحبت منودراغوش کشید هنوزتوبهت بودم یعنی اتفاقی افتاده بود؟!. چهره اش که عادی نشون میداد تعارفش کردم بیاد داخل گفت:_ممنون عزیزم ایشالایه وقت دیگه. اومدم دنبالت بریم خونه داییم چندروزیه بخاطردکترمامانم اومدیم تهران، چون یکم بهترشده داییم می خوادنذری بده مامانم دوست داره توهم باشی اگه بیایی که خوشحالمون می کنی. من که ازخدام بود.برگشتم خونه یه مقداری سرووضعم رومرتب کردم حجابم خوب بودولی کامل نبودچون هنوزتصمیم نگرفته بودم چادری بشم فقط موقعی که پایگاه می رفتم سرم مینداختم.برای مامانم پیغام گذاشتم که دیربرمی گردم. نزدیک ماشین که رسیدم سیدپیاده شد نیم نگاهی انداخت اماطبق عادت همیشه سرش روپایین انداخت.قلبم تندمیزدانگارکه می خواست ازجاکنده بشه!اهسته جواب سلامش رودادم هرچندخودم هم به زورشنیدم! بدجوری توفکررفته بودوقتی لیلاصداش کردتازه به خودش اومد وحرکت کرد.حس می کردم حالت نگاهش عوض شده.ودیگه مثل قبل سردوبی تفاوت نبود. هنوزازکوچه بیرون نرفته بودیم که باماشین بهمن روبروشدیم!دیگه ازاین بدترنمی شد باچهره ای اخم الودبه طرف ما اومد.تقی به شیشه زد.لیلاباتردیدگفت:_آشناس؟!. فقط سرم روتکون دادم وپیاده شدم.ازحرص پوست لبم رومی کندم باعصبانیت گفتم:_اینجاچی کارمی کنی. پوزخندی زدکه بیشترلجم رودراورد_من که اومدم خونه دایی جونم حالاتوبگوتوماشین این جوجه بسیجی چی کارمی کنی نکنه اینم بازی جدیدته؟!. اصلامتوجه موقعیتم نبودم بامشت روی بازوش زدم _چرااززندگیم گم نمیشی بخدابه عمه میگم چه حیون پستی شدی دست ازسرم بردار.خنده چندش اوری کردروسریموگرفت وبه سمت خودش کشوند_هرچقدرم که ظاهرت عوض بشه گذشتت که تغییرنمی کنه!!.باصدای پرخاشگرسیدرهام کرد.بدجوراحساس خاری وپوچی کردم.بالحن بدی گفت:_هوی چته صداانداختی روسرت!!گلاره دوست دخترمه توچیکارشی؟!. مات ومتحیرموندم این چه حرفی بودکه زد سیدازعصبانیت صورتش سرخ شده بوداگه لیلامانع نمیشدحتمایه دعوایی رخ میداد.بهمن که به خواسته اش رسیدباشکی که تودل سیدانداخت بایدفاتحه این احساس رومی خوندم یه لحظه پشیمون شدم خواستم برگردم که باهمون جذبه وجدیدت گفت:_بشینیدتوماشین!!.حالااینم برای من قلدرشد فقط به احترام فاطمه خانم می رفتم چون بااین اوضاعی که پیش اومدوابروریزی که شدتنهایی برام بهتربود. بخاطرباریک بودن کوچه ماشین روتوخیابون پارک کرد.اسم امامزاده حسن روشنیده بودم ولی تاحالااین اطراف نیومده بودم خونه های کهنه ساخت وقدیمی ولی باصفا.سیدکاری روبهونه کردورفت دلم می خواست باتمام وجودگریه کنم.لیلادستش روروی شونه ام گذاشت وبالبخندشیرینی گفت:_خسته ات که نکردیم؟ .سعی می کردم خونسردواروم باشم اماواقعاسخت بودگفتم:_نه فدات شم خوشحالم که همراهتون اومدم.... خیلی خوب وصمیمی بامن برخوردکردنداصلااحساس غریبی نمی کردم ،دخترشون هم سن وسال من بودازوقتی که اومدیم چشمش به دربود!حسادت تودلم چنگ میزد.همچین دختردایی نجیب وخوشگلی داشت بایدهم منوتحویل نمی گرفت.تومراسم چهلم دیدمش ولی اون موقع نمی شناختم پیش فاطمه خانم نشستم همه پای دیگ نذری بودندوکسی کنارمون نبود _ازباراولی که دیدمت خیلی تغییرکردی خانم بودی وخانومترهم شدی.زیرلب تشکری کردم. _دیشب خواب سیدهاشم رودیدم.مرواریداشک توچشماش جمع شدگفتم:_خدارحمتشون کنه. _ممنون دخترم، راستش جداازاینکه دوست داشتم دوباره ببینمت یکی ازعلت هایی که خواستم بیای مربوط به همین خوابه..متعجب بهش خیره شدم یعنی چه خوابی دیده بودکه بخاطرش منوتااینجاکشونده بود کنجکاوی رهام نمی کرد.اماسکوت کردم تاخودش برام بگه..... ادامه دارد eitaa.com/chadooriyam 💗💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا