『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫#قسمت_هشت تابستان تمام شد و من باز به مدرسه رفتم حالا کلاس د
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁
🌻🍁
🌻
💫#قسمت_نه
وقتی با گریه به خانه میآمدم یک کیف جیبی پر از پول پیدا کردم با چشمهای اشکی کیف را به مادرم دادم که به معتمدان محل بدهد و گفتم دیگر به جلسه نمیروم.
مادرم گفت جمشید جان از جلسه قرآن دلسرد نشو اگر تو امروز این کیف پراز پول را صاحبش برمیگرداندی تاثیر. همان جلسات قرآن و نماز است
کلاس چهارم نوع بازی و سرگرمی من متفاوت شده بود دوچرخه سواری، فوتبال بازی،الک دولک، جای پرسه ،در باغ و باغات راگرفته بود.
درسم خوب نبود اما معلمان مثل گذشته از من شاکی نبودندتنها خطای من در این سال آن روز بودکه یکی از معلمان مدرسه به من فحش داد.
و خواست پشت بندش لگدی هم بزند
که خیلی تیز و فرز جا خالی دادم و او زمین خورد
بچهها خندیدند
و من باز از مدرسه فرار کردم
کلاس پنجم پایم به مسجد و نماز باز شد
خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند به درسم فکر میکردم و به جلسه قرآن و گاهی به بازی فوتبال اما از بد حادثه تفاق و ماجرا سراغ من میآمد و مرا باز به حاشیه میبرد
یکی از این اتفاقهای پیش بینی نشده این بود که روزی تیم فوتبال محله روبرو برای مسابقه آمدند آنها یک توپ تازه فوتبال به رسم آن زمان به همراه داشتند
سر نیمه که شد نفر از بچههای محله ما در گوشی به هم گفتند که توپ مهمانان را بدزدند و بفروشند و از فروش آن سهمی هم به من بدهند توپ را دزدیدند.
بعد ازبازی تیم مهمان در به در دنبال توپشان بودند رفتم و اصل ماجرا و توطئه همتیمیها را به آنها گفتند توپ به آنها برگشت
اما ماجرا به اینجا ختم نشد فردا صبح زنگ خانه ما خورد همین که درو باز کردم دزدیشان را لو داده بودم دو نفر پریدند و دستانم را از چپ و راست گرفتند و نفر سوم یا همان دزد اصلی و طراح توطئه با یک پنجه بوکس از همانهایی که در محله ما مثل دستمال توی جیب فراوان بود وسط پیشانی من کوبید به ثانیهای خون فوران کرد
دماغم از چند جا شکست و مردم رسیدند و قبل از اطلاع به خانواده راهی بیمارستان شدم
همان شب پدرم به همدان رسید و چون فکر می کرد سهم من در این دعوا کمتر از طرف مقابل نیست به آزادی ضارب رضایت داد اما اگرچه من پنجه بوکس را کنار گذاشته بودم کینه او برای تلافی در دلم ماند
خبر دادن که قرار است محل مدرسه ما عوض شود و مدرسه با همان تابلوی قبلی مدرسه راهنمایی عطار نیشابوری به مکان دیگری انتقال یافت و عوض شدن مدرسه ن هم احساس بزرگی میکردم
به این فکر بودم که باید در اخلاق و روش خود تغییر رویه بدهم به خصوص اینکه حالا مرا به عنوان بچه مسجدی میشناختند
در سال ۱۳۵۷ تمام شهرهای آبستن یک حادثه بزرگ تاریخی به نام انقلاب بود اتفاق بزرگی که امثال من برای تحقق آن از هر اقدامی فروگذار نمیکردیم.
در آن سالها در مدرسه هم معلم زن داشتیم وهم مرد با خانم معلمهای بیحجاب میانه خوبی نداشتم و به هر بهانهای اذیتشان میکرد
اما برای خانمهای محجبه احترام خاصی قائل بودم مردها نیز با همان شلوارهای پاچه گشاد کراواتهای پهن و درازشان به دو طیف موافق و مخالف انقلاب تقسیم میشدند.
معلمهای ضد انقلاب بیشتر با کنایه و تلویح مخالفت خود را با بروز انقلاب ابراز میکردند.
و عدهای از دانش آموزان که سرمان برای به تعطیلی کشاندن مدرسه و به خیابان رفتن درد میکرد.
زنگ تفریح از دور میایستادیم و با تیر و کمان پنجره ها و شیشههای کلاس و حتی دفتر را نشانه میرفتیم مدرسه گاه و بیگاه تعطیل میشد
#ادامه_دارد.
#وقتی_مهتاب_گم_شد.
#خاطرات_علی_خوش_لفظ
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫#قسمت_نه وقتی با گریه به خانه میآمدم یک کیف جیبی پر از پول پ
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁
🌻🍁
🌻
💫#قسمت_ده
اما من در هر وضعیتی خود را به سیل مردمی میرساندم که فریاد (یا مرگ یا خمینی) آنان هر کوی و هر و برزنی را پر کرده بود.
وقتی به انبوه جمعیت میپیوستم انگار خود را پیدا میکردم خود واقعیام را
رحلت روحانی و فقید یگانه شهر همدان آیت الله آخوند ملا علی معصومی همدانی و تشییع ایشان مرحله جدیدی از حرکت مردم برای تحقق انقلاب بود به تیراندازی رژیم شاه و درگیریهایخیابانی منجر شد.
آن روز ضرب اولین تومهای پاسبانها را در حوالی امامزاده عبدالله نوش جان کردم و به تلافی آن به جای تلفن کیوسکهای تلفن و پاروکوموتورها افتادم.
با کمک مردم مثل درخت آنها را تکان میدادیم و از بیخ میکردیم.
یادم نمیرود بانک سپه خیابان شوروین شهدا را همان روز آتش زدیم؛ساختمان دو طبقه بانک یکپارچه آتش شده بود.
گرما و حرارت لاستیکهای که جلوی بانک روشن کرده بودیم سوزش چشمهایمان را که از گازهای اشکآور میسوخت التیام میداد.
در این ماجرا پسر خالهام حمید صلواتی همراه من بود کار که به اینجا رسید نظامیان وابسته به حکومت شاه با تفنگ ژ۳ مردم را به گلوله بستند.
صدای سنگین و گوش خراش ژ۳ تمام خیابان را گرفته بود که سربها را به سینه میدوخت پیر و جوان زن و مرد همه آماج رگبار مامورانی بودند.
که ازفراز یک بلندی به نام ساختمان کاخ دایی قاسم به سمت مردم تیراندازی میکردند من یاد گرفته بودم.
وقتی وزوز تیرها به سمتم میآید پشت دیوار یا درخت قایم میشدم رگبار که قطع میشد میپریدم وسط خیابان شعار میدادم
قسم به خون شهدا شاه تو را میکشیم
همان جا پیرمرد نفت فروش کوتاه قامتی به اسم بابا قدرت یا قدرت نفتی در کنارم شهید شد و آن روز خیابان شروین به نام خیابان شهدا تغییر نام داد.
یک روز همه همهای میان بزرگترها در خیابان افتاد برویم برای تسخیر ساختمان ساواک ساختمان ساواک را دیده بودم در همان خیابانی که منزل ما در انتهای آن قرار داشت
معطل نکردم پریدم پشت دوچرخه و رکاب زدم و عرق ریزان به آنجا رسیدم
مردم به ویژه جوانان مثل مور و ملخ ز در و دیوار ساختمان ساواک بالا میرفتند شاید کم سن و سالترین فرد که از دیوار بلند ساواک بالا میکشید من بودم.
نه از گلوله میترسیدم و از ضرب باتوم آژانها و این کار دیگر از نوع شیطنتها و ماجراجوهای نوجوانیام نبود.
غرض و کینه نسبت به حکومت طاغوت در دل و جانم زبانه میکشید.
احساس میکردم کارم با معرفت و آگاهی همراه است از حادثه و ماجرا لذت نمیبردم فکر میکردم به آموزههای منبر و مسجد عمل میکنم.
لذا وقتی وارد ساختمان ساواک شدم دنبال اسلحه و نارنجک و اینجور چیزها نبودم مردم در یک کمد را با آهن شکستند و اسلحه و مهمات زیادی بیرون ریخت.
و چشم من به یک آلبوم بزرگ افتاد همان جا در آن ازدحام و شلوغ یکی از آنها را ورق زدم.
آلبوم بود از عکسهای نیروهای انقلاب در زندان با سرهای تراشیده و قیافههای نحیف و پیراهن یک شکل زندانیها با و پلاکی که از گردنشان آویزان بود.
آلبوم دیگری پیدا کردم بر خلاف قبلی پربود از عکس آدمهای اتو کشیده و فکل کراواتی و در صفحه اول آلبوم عکس بازدید شاه از همدان در قطعات بزرگ و سیاه و سفید بیشتر به چشم میآمد حدسم درست بود.
این عکسها میتوانست بعد از پیروزی انقلاب برای شناسایی ساواکیها مدارک خوبی باشد
آلبومها را زیر پیراهنم قایم کردم و از معرکه گریختم.
به خانه رسیدم قیاافه ظاهریام تابلو بود که چیز مبهم را زیر پیراهنم قایم کردهام مادرم با نگرانی پرسید چه زیر لباست قایم کردهای ؟!؟!؟
دو تا آلبوم عکس آلبوم انقلابیها با آلبوم ساواکیها...
مادرم جلو آمد دست روی جیب به برآمده شلوارم زد خودم هم فراموش کردم.
که قبلاً جیبم را از فشنگ پر کردهام.
مادربه گریه افتادمی خواهی پای پاسبانها را به خانهمان باز کنی و با دست به خانه همسایه اشاره کرد...
#ادامه_دارد.
#وقتی_مهتاب_گم_شد.
#خاطرات_علی_خوش_لفظ
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫#قسمت_ده اما من در هر وضعیتی خود را به سیل مردمی میرساندم ک
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🌻🍁🌻🍁
🌻🍁
🌻
💫#قسمت_یازده
درست می گفت در همسایگی ما دو پاسبان زندگی می کردند. که البته چندان آزار و اذیتی نداشتند.ولی به هر حال مأمور حکومتی بودند.
معطل نکردم برای آرامش دل مادر از نردبان بالا رفتم
ورودی پشت بام یکی از همان پاسبان ها فشنگ ها را ریختم و به خانه برگشتم.وقتی مادرم آرام شد.
دور از چشم او دوباره آلبوم ها را مرور کردم. در این فکر بودم که آلبوم ها را کجا و به چه کسی تحویل بدهم !!!
کانون هدایت مردم (بیت آیتالله مدنی) بود.
پشت دوچرخه پریدموتا بیت ایشان یک نفس رکاب زدمآلبومها را تحویل دادم.
جوانان انقلابی درحیاط بیت آقا صحبت از پایین آوردم مجسمه شاه می کردند
همان جا آقای مدنی به جوانان پرشور و انقلابی فرموند. مجسمه و شاه پایین خواهند آمد اما این کار نباید به قیمت از دست دست دادن جوانان ما باشد.
فردا صبح الطوع خودم. را به میدان مرکزی شهر رساندم که مجسمه اسب سوار شاه در وسط آن مثل خاری در چشم مردم مسلمان و انقلابی بود.
انبوهی از تانک ها به دور آن حلقه زده بودند تا نگزارند دست انتقام مردم نماد ظلم و بیداد اورا پایین بیاورد
گاه گاهی که مردم بی اعتنا به تهدید مأموران به تانک ها نزدیک می شدند.
خدمه های داخل تانک موتور تانک را روشن می کردند و دود سفیدی میدان را گرفت
همان جا فرصت خوبی بود که در پوشش دودها پیام را به سینه تانک ها برسانم.
اما این کار بی نتیجه بود.
صدای آقادر گوشم مانده بود:
مجسمه و شاه پایین خواهند آمد، اما این کار نباید به قیمت از دست دادن جوانان ما باشد.
پیش بینی شهید مدنی در مورد آینده انقلاب درست بود مدتی بعد مأموران حکومتی شبانه مجسمه شاه را پایین آوردند.
#ادامه_دارد.
#وقتی_مهتاب_گم_شد.
#خاطرات_علی_خوش_لفظ
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫#قسمت_یازده درست می گفت در همسایگی ما دو پاسبان زندگی می کردن
سلام معذرت می خوام بابت تأخیر
شرایطش رو نداشتم پارت های دو روز قبل هم جبران میشه ان شاء الله
ممنون از همراهی تون 🍃
『 سـٰآحـݪخُـدآ 』
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫#قسمت_یازده درست می گفت در همسایگی ما دو پاسبان زندگی می کردن
الحمدلله رب العالمین🤲
آقا جمشید هم داره کم کم به راه راست هدایت میشه
خدابه خیر بگذرونه..😁🚶♀
https://harfeto.timefriend.net/17277941684752
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🥺🕊••
میدانی دلتنگی چیست ؟
دلتنگی آن است که جسمت نتواند جایی برود که جانت به آنجا میرود.
+مثل کربلا ...️
#امام_حسین
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🥺🕊••
همیشه میگفت:
بادستات ذکر تسبیحات حضرت زهرا{س}روبگو تاروز قیامت.....🙂
#شهیدانه
#شهیدحمیدسیاهکالی
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
••🥺🕊••
می گفت:
بـاید بـرای خودمـون تـرمز بــذاریم...
اگه فلان کار کـه بـه گناه نزدیکه
ولی حروم نیست رو انجام بـدیم
تـا گنـاه فاصله ای نداریم...!
#شهيد_مسعود_عسگری🥀
#کلام_شهدا
بِسمِرَبِّنآمَـــتْڪِھاِعجٰآزمیڪُنَد••
یـٰااُمٰـاهْ🌼••
#سلامروزتونمعـطربهنآمامآمزمآن_عج
💜.•
قرارِهر روزمـوݩ…(:💔🦋
بخونیمدعآیفرجرآ؟✨📿
-اِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآ،وَبَرِحَالخَفٰآءُ
وَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…!🌱
#دعایفࢪج…!🌸🍃
https://eitaa.com/chadoraneh113
••|🥺🥀|••
به رسم هرروز✋
السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ🌿
وعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن
وعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْن
و عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن🌱
اول صبح به سمت حرمت رو کردم...))
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب☘
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین💔
صبحتون بخیر.🌞🍃
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۰۰🍃🥺۰۰
روزگار دور از تو
جانمان را به لب رسانده...
#سلامامامزمانم❤️
#انگیزشی
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
۰۰🍃🥺۰۰
-الحَمدُ للهِ الَّذِی تَحَبَّبَ اِلَیَّ
+ممنونم که با همه بدی هام
هنوزم که هنوزه دوستم داری!🤍🌱
-آیهگرافی-
#انگیزشی
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
۰۰🥺🍃۰۰
هو معکم...♥️
#انگیزشی
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🥺♥️
╔════🦋✨🦋════╗
@chadoraneh113
╚════🦋✨🦋════╝
۰۰🥺🍃۰۰
خداوندا
ازدرخواستچیزی
که،خیروشرشرانمیدانم
بهتوپناهمیبرم!!
#خداجونم
با پدر و مادراتون مهربون باشید
اونام اولین باره زندگی رو تجربه میکنن (:
خاصیت سوره های قرآنی :
#سوره بقره : برای رد جادو و شفاء مریض
#سوره واقعه: مانع فقر
#سوره کوثر: مانع خصومت
#سوره ملک: مانع عذاب قبر
#سوره فاتحه: مانع خشم خدا
#سوره محمد: برای اخلاق
#سوره جن : برای وسوسه
#سوره حجر : برای برکت مال
#سوره کافرون: مانع کفر وقت مرگ
#سوره دخان: مانع ترس روز قیامت
#سوره تغابن : برای ادای قرض
#سوره کهف : برای بیدار شدن از غفلت
#سوره فتح : برای گشایش کار
#سوره صف : برای فتح و پیروزی
#سوره مزمل : برای مهر و محبت
#سوره حج : برای کامل شدن دین
#سوره مریم : برای هدایت دختران
#سوره احزاب : برای گشایش بخت
#سوره یونس : برای بچه دار شدن
#سوره جمعه : برای پیدا شدن مال
#سوره یاسین: مانع تشنگی روز قیامت
#سوره اعلی : برای هدایت جوانان
#سوره حجرات : برای زیاد شدن مال
#سوره یوسف : برای عظمت و بزرگی
#سوره مومنون : برای به راه راست رفتن
#سوره طور : برای پایدار بودن و برگشت مال
#سوره انبیا : برای رها شدن از بند و گرفتاری
#سوره اسرا : برای شفای مریض
#سوره حدید : برای محکم شدن و آرامش بدن
#سوره مجادله : برای برای مهر و محبت و
معامله
#سوره ن والقلم : برای آسان شدن و درس خواندن
#سوره نمل : برای شفا مریض و برآوردن هر حاجتی
امیدورایم درهای بسته ی زندگی تان خیلی زود و به آسانی باز شود
🌺☘🌿🍀🌱🌸🌷
🍃﷽