به نام خدا
رمان 💓همتای عشق💓
#پارت_1
#حامد
دوربین رو با کوله پشتی لباس هایم بر داشتم و عازم کربلا شدم با بچه های ستاد محله رفتم ستاد
حاج حسین. علی یارت جانم
من. سلام حاجی
حاج حسین. سلام پسرم
من.بریم ؟
حاج حسین. رضایت کتبی گرفتی !؟
من. نه دیگ گفتم بابا هماهنگ میکنه با هاتون
حاج حسین. حاج مهدی چیزی به من نگفتن
من. حتما یاد شون رفته بزارید تماس بگیرم
من. الو بابا سلام چرا با حاجی هماهنگ نکردی
بابا. سلام یادم رفت بابا جان گوشی رو بده حرف بزنم
من. حاجی بفرما
حاج حسین. سلام حاج مهدی موردی نیست ممنون یاعلی
حاج حسین.بیا پسرم. می تونی بیای برو شماره بگیر و سوار اتوبوس شو
من. ممنون حاجی
رفتم شماره بگیرم شد ۳۳ انگار آقا خیلی منو دوست داشت آخه اولین سفرم بود سوار اتوبوس ها شدیم و رفتیم کرمانشاه تا از مرز مهران وارد کربلا بشیم...
#حمید
امشب حامد عازم کربلا بود و ما هم مهمانی گرفته بودیم قرار بود خاله اینا بیاین مامان داشت تو آشپزخونه شام رو. درست می کرد بابا هم داشت سفر رو روی میز ناهار خوری می چید منم برنامه میزدم به تلویزیون که بعد شام بیکار نمونیم مامان چیزی نمی گفت ولی انگار می خواستن هلنا رو واسه من در نظر بگیرن همین جوری تو حال خودم بودم که زنگ در زده شد رفتم باز کردم خاله اینا اومدن تو بعد از روبوسی با خاله و احوال پرسی با شوهر خاله مامان گفت با هلنا برم اتاق ام و کمی با هم بحرفیم منم دفتر خاطرات ام رو بهش دادم تا پر کنه همین جوری داشت می نوشت که مامان ما رو واسه شام صدا کرد رفتیم هال نشستیم رو به روی هم :
هلنا. وای حمید یادم رفت بنویسم غذای مورد علاقه ام رو
خاله. اشکالی ندارد دخترم بعد شام می نویسی وقت رو ازت نگرفتن که
هلنا. باشه مامان
حرصم در اومده بود از عشوه هاش دوست داشتم خفه اش می کردم کاش منم با حامد می رفتم
...بعد شام :
با هلنا داشتیم بازی می کردیم بقیه هم داشتن بازی رو تماشا می کردن و تخمه می شکوندن در گوش هلنا یواشکی گفتم:
من. ما شام خوردیم پس چرا من احساس ضعف دارم
هلنا.😂
من هلنا رو بردم :
من. آخ جووون
هلنا.😕😐
خاله. شب خوبی بود به ما که خیلی خوش گذشت
من. به ما هم
هلنا. صبح یادم بنداز بیام دنبالت بریم. آکادمی
من. باش
رفتن و به حامد زنگ زدم :
من. سلام دادا کجایی خوش میگذره؟!
حامد. سلام مرز مهران هستیم آره یه حالی داره که فقط باید. خودت باشی و بفهمی
من.خوش به حالت التماس دعا
حامد. عزیزی محتاج به دعا
من. برو دیگ
حامد. خداحافظ
من.خدانگهدار
قطع کردم و رفتم سر دفتر خاطرات....
#ادامہ_دارد