◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💫یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💫
🌿رمان جذاب و آموزنده #ســـرباز
🌿قسمت #هفتادوششم
سرشو پایین انداخت.
-نظری ندارم.
-حتی بهش فکر هم نکردی؟!!
-نه.
حاج محمود مدتی سکوت کرد.بعد گفت:
_اون پسر قبلا گفت هرکاری میکنه تا به خواسته ش برسه،یادته؟ تو بیمارستان، وقتی امیرعلی رسولی تصادف کرده بود.
-یادمه.
-مطمئنی این مومن شدنش جزو نقشه ش نیست؟
-مطمئنم.
-از کجا مطمئنی؟
-بعد از ماجرای اون شبی که نصف شب اومدم خونه،اومد سراغم.گفت سوال های زیادی درمورد خدا براش به وجود اومده.میخواست از من بپرسه.ولی من قبول نکردم.به حاج آقا موسوی معرفیش کردم.حدود پنج ماه ازش بی خبر بودم، حتی تو دانشگاه هم نمیدیدمش.یه بار کاملا اتفاقی دیدمش.خیلی تغییر کرده بود.اگه تغییراتش نقشه بود،سعی میکرد مدام به چشم من بیاد ولی اون حتی سعی نکرد من متوجه بشم.
-اگه توبه ش بخاطر خدا نباشه چی؟ مثلا بخاطر تو،توبه کرده باشه؟
-بازهم سعی میکرد یه جوری به من بفهمونه دیگه.ولی اون هیچ تلاشی برای فهموندن به من نکرد.
-فاطمه اون پسر قبلا با خیلی ها بوده، برات مهم نیست؟!
-وقتی خدا گذشته شو پاک کرده، فراموش کرده،چرا من یادآوری کنم.چرا برام مهم باشه.
-میتونی بهش اعتماد کنی؟ مدام به این فکر نکنی که ممکنه بهت #خیانت کنه؟
-اون اگه بخواد الان هم میتونه این کارو بکنه.ولی الان به هیچ دختری توجه نمیکنه.نه اینکه شرایطش رو نداشته باشه،نه...نمیخواد توجه کنه.الان حتی مراقب نگاه هاش هم هست.
-اگه یه مدتی بعد ازدواج بگه ازت خسته شده،طلاقت بده چی؟
-این همه آدمی که هر روز از هم جدا میشن،از اول که نمیخواستن کارشون به اینجا بکشه.آدم باید به انتخابش دقت کنه و طرفشو خوب بشناسه ولی شاید منم بعد ازدواج،کارم به #طلاق کشید.اصلا از کجا معلوم با هرکس دیگه ای ازدواج کنم،نتیجه ش طلاق نشه.کی تضمین میکنه زندگی من با فلانی خوب باشه.
-ولی اگه مثلا با محمد توسلی ازدواج کنی،احتمالش کمتره.چون میشناسیمش، آدم خوبیه.
-آقای مشرقی هم آدم خوبیه.بخاطر گذشته ش باید بیشتر بشناسیمش،باید بیشتر تحقیق کرد،باید بیشتر دقت کرد، باید بیشتر فکر کرد به همه جوانبش.منم موافقم.ولی بدون شناخت نه نگید.
نگاه حاج محمود به ظرف میوه روی میز خیره شد ولی فکرش جاهای مختلف رفت.
چند دقیقه به سکوت گذشت.
چشم هاشو بست و با ناراحتی سر تکان داد.
-من تحقیق کردم.آره،اون تغییر کرده. واقعا توبه کرده.الان واقعا آدم خوبیه... ولی فاطمه،با همه این حرف ها من نمیتونم بهش اعتماد کنم.خیلی سعی کردم ولی نمیتونم...میتونم مغازه رو بدم دستش ولی دخترمو نمیتونم.
ادامه دارد...
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #هجدهم
او پی در پی رجز میخواند :
_فقط باید چند روز مقاومت ڪنید، به مدد #امیرالمؤمنین﴿؏﴾ ڪمر داعش رو از پشت میشڪنیم!
ڪلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود
ڪه در آسمان صورت غرق اشڪم حالا لبخند درخشید.نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم ڪرده است ڪه لحنش گرمتر شد وهوای عاشقی به سرش زد :
_فڪر میڪنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!
و من قسم خورده بودم،
نگذارم از تھدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نڪشد. فرصت هم صحبتیمان چندان طولانی نشد ڪه حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن﴿؏﴾میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر ڪه گفتم
خواست برایش دو رڪعت نماز حاجت بخوانم و همین ڪه قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی ڪه عقد ڪردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیڪ اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمڪ میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالیڪه میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینڪ ما تنها در پناه امام حسن﴿؏﴾ هستیم.
همین بود ڪه بعد از نماز عشاء قرائت
دعای فرج با زمزمه گریه مردم یڪی شده و به روشنی حس میڪردیم #صاحبی جز #صاحبالزمان﴿عج﴾ نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامهای ڪه به سر داشت لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی ڪرد :
_ما همیشه خطاب به امام حسین﴿؏﴾ میگفتیم ای ڪاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میڪردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما
امروز با اهلبیت﴿؏﴾هستیم و از حرم شون دفاع میڪنیم! ما به اون چیزی
ڪه آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت﴿؏﴾هست و ما باید از اون دفاع ڪنیم!
گریه جمعیت به وضوح شنیده میشد و
او بر فراز منبر برایمان عاشقانه میسرود :
_جایی از اینجا به بهشت نزدیڪتر نیست! #دفاع از حرم اهل بیت﴿؏﴾ بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن﴿؏﴾حمله ڪردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میڪنیم!
شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود ڪه شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میڪرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :
_داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد عراق شد، با #خیانت همین خائنین موصل و تڪریت رو اشغال ڪرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تڪریت قتلعام ڪرد! حدود ۴۰ روستای اطراف آمرلی رو اشغال ڪرده و الان پشت دیوارهای آمرلی رسیده.
اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میڪرد اما ما در پناه امام مجتبی﴿؏﴾بودیم ڪه قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده