eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
445 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
72 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت در راه آرمان الهــــــی معشـــوق مــاست! تا به حال شنیده ای عاشق را از معشوق بترسانند؟🌱(شهید‌بهشتی)
❄️ 📝 | شهید سلیمانی و جهاد تبیین 🍃🌹🍃 🔻 این روزها با نزدیک شدن به ۱۳ دی، جای خالی سردار دلها و لزوم تبیین مکتب حاج قاسم بیش از هر زمان دیگر احساس می‌شود که ولی امر مسلمین فرمودند: سردار شهید عزیز را با چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسه درس‌آموز نگاه کنیم. 🔹 ولایت محوری از ارکان اصلی مکتب بود که فرمود جانم فدای او باد.حاج مرتضی حاج باقری از همرزمان قدیمی حاج قاسم نقل می‌کرد که حاج قاسم در جمع رزمندگان قدیمی می گفت: گوش و چشم تان به کلام حضرت آقا با شد. 🔸 مقام معظم رهبری در تشریح استراتژی دشمن در شرایط فعلی می‌فرمایند: اکنون مانند همیشه، سیاست تبلیغی و رسانه ای دشمن و فعال‌ترین برنامه‌های آن مایوس سازی مردم و مسئولان و مدیران ما از آینده است. خبرهای دروغ، تحلیل های مغرضانه، وارونه نشان دادن واقعیت ها و ... برنامه همیشگی هزاران رسانه صوتی و تصویری و اینترنتی دشمنان ملت ایران است و معظم له استراتژی ما را برای خنثی‌سازی این توطئه دشمن جهاد تبیین اعلام کرده و می‌فرمایند: به مسئله تبیین اهمیت بدهید... تا می‌توانید در این زمینه به معنای واقعی کلمه جهاد کنید.  🔹 چقدر این جمله حاج قاسم سنگین است که فرمود: دعا نکنید در عراق و سوریه شهید شوید دعا کنید هر جا که هستید فردی مفید و موثر برای اسلام و نظام باشید. جهاد تبیین فرقی با جهاد در سوریه وعراق و ۸ سال دفاع مقدس ندارد. امسال دهه و سالگرد شهادت حاج قاسم مصادف شده با ایام فاطمیه و همچنین سالروز عملیات ۵ با رمز یازهرا(س). معمولاً در ایام دفاع مقدس، عملیات‌های با رمز یا زهرا(س) ختم به پیروزی می گردید. 🔺 چه خوب است که ما هم به تاسی از حاج قاسم و به مدد حضرت زهرا سلام الله علیها در لبیک به فرمان مقام معظم رهبری آستین بالا زده و با قوت، عملیات جهاد تبیین را انجام دهیم تا در قیامت با روی باز چشم در چشم سردار دلها بگوییم: سردار تکلیف ما بود و ماهم در این راه از هیچ تلاشی دریغ نکردیم. از هیچ تلاشی. ✍ محسن پناهیان
‌ - - ‏چيست‌دلچسب‌تࢪين‌عيدیہ‌اين‌شهرُالله!؟ يك‌سحر!وقت‌اذان،صحن‌اباعبداللھ♡ ‌ - 🖤⃟🔗¦↫ "
🌿 شھدا . . . باهردردےجانمی‌زدن ؛ میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرآ شھید‌زندگی‌ڪردن‌یعنی‌همہ‌سختیارو بھ‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن ..! - - 🖐🏿؟! - - - 🖤⃟🔗¦↫ "
وصیت نامه ی شهید حسین معز غلامی .. بسم رب الشهدا و الصدیقین با یاری خدا و توسل به اهل بیت (ع) این وصیتنامه را می نویسم, انشالله که بعد از مرگم باز و خوانده شود. خاک پای شهدا سلام بر آن‌هایی که رفتند و مثل ارباب بی کفن جان دادند. من خاک پای شهدا هستم. شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند. خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست. توصیه به پدر ومادر بعد از مرگم به پدرم توصیه می کنم که مانند اربابم حسین (ع) صبر کند و بیتابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم و همین‌طور مادرم به مدد اسوی صبر و استقامت در کربلا حضرت زینب (س) صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده می کند. هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (ع) و یا حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آن‌ را به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید. طلب حلالیت از خواهران و خانواده ای آنها طلب حلالیت می کنم اگر نتوانستم نقش برادری خوب را ایفا کنم. دعا برای ظهور حجت در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. تا می‌توانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. پیروی از ولایت فقیه هم به خانواده ام و هم دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی, اقتصادی و .... پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید. توصیه به امر به معروف و نهی از منکر امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود. شعر سنگ قبر شهید محمد حسین معز غلامی این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشالله مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر  چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم  سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام  سر خود با لبه سنگ لحد می‌شکنم  اللهم الرزقنا شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین (ع) بسیجی حسین معزغلامی
{💔🥀} ‌ آقا جان تمام این سالها که درســـ📖ــــ خواندیم: "دبیر ریاضی" به ما نگفت که حد غربت تو وقتی شیعیانت به گناه⛔️ نزدیک می شوند بی نهایت است "دبیر شیمی" نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند ،شرایطــ😍 ظهور تو مهیا می شود "دبیر زیست" نگفت که این صدای تپش قلب نیست صدای بی قراری دل برای مهدیست💔..! "دبیر فیزیک" نگفت که جاذبه زمین اشک💦 های غریبانه ی توست..نگفت که جاذبه ی زمین🌎 به همان سمتیست که تو هستی "دبیر ادبیات" از عشق مجنون به لیلی ، از غیرت فرهاد گفتـــ😐ــــ ، اما از عشق شیعه به مهدی، از غیرتش به زهرا(س) نگفت "دبیر تاریخ" نگفت که اماممان امسال سال چندم غربتش است و اینکه نگفتــ😕 غربت اهل بیت علی(ع) از کی شروع شد و تا کی ادامه دارد "دبیر دینی" فقط گفت که انتظار فرجــ از بهترین اعمال👌 است اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه❌ نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین اعمال است "دبیر عربی" به ما یاد داد که مهدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است! اما نگفت که مهدی خاص ترینـــ🌺اسم خاص است که تمام غربت و😭 تنهایی را پذیرا شده است فدای غربتت آقای‌من❣ •
⊰🦋⃟🌲⊱ ‌- - سرکلاس بحث این بود 🦋←که چرا بعضی از پسرهایی که هر روز با یک دختری ارتباط دارند، دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته اند برای ازدواج می گردند!🤔اصلا برایمان قابل هضم نبود که همچین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگیشان باشند!😏این وسط استادمان خاطره ای را از خودش تعریف کرد: 🦋←ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه، مشاور دانشجـ👩🏻‍🎓👨🏻‍🎓ــوها بودم، روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد، سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت،🙄 سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت، دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت.😅سلام کرد گفت حاج آقا من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم، اجـ👆🏻ـازه هست؟ گفتم بفرمایید و شروع کرد به تعریف کردن. 🦋←راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسرَ رو میخوام،😍ولی اصلا روم نمیشه بهش بگم،☺️میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید،آخه اونم مثل خودم من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه🙄 روحیاتمون باهم می خوره، باهم بگو بخند داره،خیلی راحت تر از دختر های دیگه ای که در دانشکده هستن بامن ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه، ای چشم هاش معلومه اونم منو دوست داره،😳 ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید."حرفش تمام شد و سریع به بهانه ایی که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت.در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر او بامن سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد.👣 🦋←به خودم گفتم حتما این هم بخاطر این دخترک آمده، چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم! پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که: من در کلاسهایی که می رم،دختری چشم من رو بد جور گرفته،😍میخوام بهش درخواست ازدواج بدم،😉 ولی اصلا روم نمیشه و نمی دونم چطوری بهش بگم!🙄بهش گفتم اون دختر کیه: گفت خانم فلانی!😐چشم هام گرد شد، دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس» معروف بود!!😥😳 🦋←گفتم تو که اصلا به این دختر نمی خوریمن باهاش چندتا کلاس داشتم، این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیر ِ، بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم، ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته!😅فکر میکنم خانم فلانی (همون دختری که از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه!😏 نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن: "من از دختر هایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد،😒من دوست دارم زن زندگی ام فقط مال خودم باشه،😍دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه،😅 زیبایی هاش فقط مال مرد زندگیش باشه،همه دردو دل هاشو با مرد زندگیـ💑ـش بکنه،حالا شما به من بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم؟!😒من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده،همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چار دنگ به درسش و نمراتش عالی!💞😍 🦋←همون دختری که حجب و حیاش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه، و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم چون اونقدر باوقاره که اصلا به خودم جرات ندادم مستقیم درخواستم رو بگم." 🙊 - - 🦋🌲¦↜❁ 🦋🌲¦↜❁
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دیروز یڪیو‌ دیدم بآ افتخآر میگفت‌ بہ‌ زنم‌ اجآزه‌ دآدم‌ روسریشو درآره:) دمتوݧ گرم وآقݧ😄👌🏿 یه دختر سه سآله هم‌ بود:) رو سریش‌ حڪم جونشو داد): غیرتت کجاست برادرم😢‌ میگی روی ناموسم غیرت دارم ولی کو غیرت به این میگی غیرت که هرکسی موی بیرون و... خواهرتو خانم تو میبینه وتوهیچی بهشون نمیگید😢😭
• . تقوایعنـے: اگـھ تو یِ جمعـے همـھ گنـٰاه میکردن تو جوگیر نشـےو یادت باشـھ ڪ خدایـے هست و حساب کتابـے(:❗️
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
#لطیفه😀
پسره رفت تو کوچه دید داداش دوقلوش داره فوتبال بازی میکنه محکم زد تو گوشش و گفت: عوضی تو اینجایی ؟ مامان 2 بار منو برده حموم😁
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
اگه دنیا دنیای خوبی بود درمان سرما خوردگی پیتزا بود نه شلغم😭😂😂 #سیده_بانو
‏پشت نیسان بابام بودیم که پلیس نگهمون داشت گفت آقا مگه نمیدونی حمل مسافر پشت وانت ممنوعه؟ بابام گفت کدوم مسافر اینا گوسفندن! مامور نگاهمون کرد و گفت راست میگه؟ گفتیم بععع😂😂😂😂
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
‏پشت نیسان بابام بودیم که پلیس نگهمون داشت گفت آقا مگه نمیدونی حمل مسافر پشت وانت ممنوعه؟ بابام گفت
باجناق بابام یه ویلایی داره تو زعفرانیه، دوتا شرکت تو دبی و سه تا ماشین لوکس، اونوقت بابام جلوش خربزه قاچ کرده میگه هروقت تونستی یه همچین خربزه‌ای بخری بیا با من صحبت کن 😂😂😂😂😂
📿 -• رو خودتون جوری کار کنید که‍ اگر یک گناه هم کردید گریتون بگیره :) 🌾
🌿 مےگفت: یه‌کاری‌کن‌من‌برم‌سپاھ بهش‌گفتم: امیدجان‌شما‌ماشاء‌الله برقکاری‌وفنے‌ت‌خوبھ چرامیخوا‌ی‌بری!؟ گفت: آخه‌تواین‌لباس‌زودترمیشه به‌آرزوی‌شهادت‌رسید.. -شھید‌امید‌اڪبری
. نه تنها شـب ، که ظهر هم شروع دلتنـگیست ، اگر معشـوق ، حسـین باشد :) :)
من از کودکی عاشقت بوده‌ام قبولم نما ؛ گرچه آلوده‌ام .. :) حسین(ع)
چشم‌هـٰای‌یڪ‌شھید، حتـےازپشت‌قابِ‌شیشـھ‌ای؛ خیره‌خیره‌دنبـٰال‌توست ، ڪھ‌بـھ‌گـناه‌آلوده‌نشوی..:)♥️ بـھ‌چشم‌هایش‌قَسم . . ابراهیم‌تورامـےبیند !🖐🏿🌱'
برو پایین🖤 پایین تر🖤 ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣴⣶⣤⣤⡆ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⢉⣽⡿⠋ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣤⠀⢀⣤⣴⣾⠟⠉⢀⡄ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣶⣶⣾⣿⣿⡿⠛⠉⠀⠀⠀⣼⡇ ⠀⢀⡦⠀⢠⣶⡄⠀⠀⣿⠏⠁⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⠁ ⠀⣾⠁⠀⢿⣿⠇⠀⢠⡿⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣿⠀⣠ ⢸⣿⠀⠀⠀⠀⠀⣠⣾⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠸⣿⣿⡏ ⢸⣿⣷⣶⣶⣶⣿⡿⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠙⠋ ⠀⠙⠿⠿⠿⠛⠉⠀⠀⠀⣀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣰⣿⣿⣿⡷⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠛⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢰⣿⣿⣿⠇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠉⠁ هرچقدر که امام حسین【ع】رو دوست داری پخشش کن تا هزاران نفر با دیدن این پیام حداقل یکبار بگن یا حـــسینـ... 💔✋🏻
•°|بِـ‌ســـۡــ‌م‌ِرَب‌ِّمـــَــ‌ھ‌ۡدِے‌ٓمـ‌ُۅ؏ـــُـۅدْ|°• <🔔💛> • • وقتی دید نمی تونه دل فرمانده رو نرم کنه😒مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید😩:« ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ت هستم!...»🙁 حالا بچه ها دیگه دورادور حواسشون به اون بود.👀 عباس یه دفعه دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت.🚶🏻‍♂💦همه تعجب کردن.😳 عباس وضوگرفت و رفت به چادر.🚶🏻‍♂ دل فرمانده لرزید.💔 فکرکرد، عباس رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه.📿 آهسته در حالیکه چند نفر دیگه هم همراهیش می کردن به سمت چادر رفت. اما وقتی چادر رو کنار زد، دید👀 که عباس دراز کشیده و خوابیده،😴 تعجب کرد😳، صداش کرد: «هی عباس … خوابیدی؟😐 پس واسه چی وضو گرفتی؟»🤔 عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای خفه گفت:«خواستم حالش رو بگیرم!»😶 فرمانده با چشمانی گرد شده گفت🙄: «حال کی یو؟» عباس یه دفعه مثل اسپندی که رو آتیش افتاده🔥از جا جهید و نعره زد😲: «حال خدا رو. مگه اون حال منو نگرفته!؟😕 چند ماهه نماز شب می خونم و دعا می کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم.😣 حالا که موقعش رسیده حالم ومی گیره و جا می مونم.😓 منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم.😴 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد.😯😅 بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شون روگرفته بودن و سرخ و سفید می شدن.🤭😆 و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شی.😁😅 یا الله آماده شو بریم.»🙂😉 عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا.☺️😍 الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می خونم تا بدهکار نباشم!»🙃 بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودن و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»😂😂🖐🏿 • • ✉🔗͜͡📒¦↫ ツ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ l」
‹✨💛› ‌ •° جــورۍ‌زندگۍ‌ڪنیم‌ ڪھ‌دیدنمون‌نگن‌حیف‌شھدا‌ڪھ‌براۍ‌امثال‌اینــا‌ رفتن . .꧇) •° ✨💛¦⇢ ✨💛¦⇢
من دختری15ساله هستم☺️پدرمن قرار است به سوریه برود😢😍من هم مثل همه دختران که به پدرشان وابسته هستند وابسته هستم🙃😘ودوست ندارند از پیش شان بروند هستم ولی به خاطر اینکه حرم حضرت زینب (س)را خراب نکند به پدرم اجازه می دهم برود😊 ساعت شش از خواب بلند میشوم پدرم به اتاقم می آید ومیگوید:)زینب دخترم بلندشو دست وصورتت را بشور بیا صبحانه بخور منم به حرب پدرم گوش می دهم ☺️😍ومیروم دست وصورتم را میشویم وبه آشپز خانه میروم🙃روی سفره وسط پدرومادرم می نشینم درحال صبحانه خوردن هستیم که پدرم میگوید: زینب جان دخترم می دانی میخواهم به سوریه بروم در جوابش بله میگویم پدرم میگوید شاید اخرین باری باشد درکنار شما باشم😔مواظب مادرت باش دخترم من هم به پدرم میگویم خدانکنه ان شاءالله سایتان بالای سرمان است😔 چشم مواظبش هستم😊 ساعت شش ونیم است نمی دانم چرا!امروز ثانیه ها،دقیقه ها،ساعت ها زودتر ازهمه روزها میگذرد من احساس میکنم به خاطر این است که پدرم میخواهد به سوریه برود ولی نمی دانم چرا امروز ثانیه ها...وزودتر میگذرد هربار پدرم به سوریه می رفت این قدر زود نمی گذرد😔ولی تمروز مثل قبل نیست😔 ده دقیقه دیگر مانده که پدرم راهی سفر شود که به خاطر غیرتی که دارد نمی تواند بگذارد به حرم بی بی صدمه بزنند😔☺️ درحال فکر کردن هستم که مادرم میگوید:زینب جان دخترم این آب راباخودت بیار درجواب مادرم میگویم چشم مادرم میگوید چشمت به جمال اقا دخترم لبخندی☺️😍 به حرف مادرم میزنم واب را برمی دارم وبه حیاط میبرم پدرم درحال بستن چکمه هایش است وقتی چکمه هایش را میبنددبه در حیاط میرود وما هم به همراهش میرویم جلوی در که میرسیم پدرم صورتم را میبوسد ومیگوید:دخترم اول مواظب چادرت بعد خودت ومادرت باش😔😊 باگریه میگویم:باشه چشم☺️ باز صورتم رامیبوسدوکنار مادرم میرود ومیگوید شما هم مواظب خودتان باش مادرم فقط گریه میکنم 😔چیزی نمیگوید😔پدرم از زیر قرانی که مادرم گرفته رد میشود ولبخند به ما میزندومیگوید خدا نگهدار وسوارماشین میشود ومن پشت ماشین اب را میریزم😔آن اخرین باری بود که لبخند زیبای پدرم را دیدم دیگر لبخندش را ندیدم😔بله پدر من شهید شده است 😔من الان 18سال دارم 3سال از سالی که پدرم را برای اخرین بار دیده ام میگذرد😔واز آن روز به بعد پدرم را ندیدم😭 پدرم شهید شده است درست روزی که میخواست به خانه بیاید شهید شده است😭💔همیشه مادرم به من میگوید زینب جان پدرت شهید نشده است زنده است ولی در اسمانها است ☺️😔وچقدر حرف مادرم درست است😔 داستان تخیلی است وواقعیت ندارد☺️😊 ☺️ ((با یاد مدافعان حرم))
..🌹📜 ⭕️دختر بی حجاب و پسر طلبه!!! 🔻یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد. همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد : ❌خواهرم حجابت !! خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!. 🔻نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده. 🔻به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید. 🔻تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه‌ وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن.. پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت: خدایا این کم رو از من قبول کن !! شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد. فردای اون روز دوباره آینه و آرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت. توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد: خانمی برسونیمت؟ لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید. دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد اما کسی جلو نمیومد، اینبار با صدای بلند التماس کرد اما همه تماشاچی بودن، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه: آهای ولش کن بی غیرت !! مگه خودت ناموس نداری؟؟ وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !! دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد: وقتی خواستن به زور سوارش کنند، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت: خواهرم حجابت !! همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید.. اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود حالا متوجه شدیم که این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر .. 🌹 https://eitaa.com/chadoraneh113