#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتصدوبیستم(پایان)
" از زبان راوی"👤
فردای اون روز؛
شهدای اون فاجعه رو تشییع و خاکسپاری کردن
که یکی از اون شهدا "شهیدههدیهکیامرزی" بود
هدیه به صورت خیلی اتفاقی،
داخل همون قبری که با مهدیار افتاده بود دفن شد و به رفیق شهیدهی خودش "شهیدهنجمهقاسمپور" و همسرش پیوست{🌷}
ـــ
روز خاکسپاری فردین که از درون داغون بود
رو به مهدی و زهرا گفت:
_مثل اینکه باید از این به بعد پیش هم باشیم{💔}
ـــ
بله!
پایان یک عشق واقعی میرسه به
خود خود خود 💕"خدا"💕
بله!
دختر ها هم #شهیده میشن
سخت هست،ولی غیر ممکن نه!
اول باید در نظر داشت؛
" قدم اول برای شهادت #شهیدانهزیستنه " (:
به قول "حاجقاسم"
"بالاتر از دعای عاقبتبهخیری #دعایشهادته" {♥️}
دعا میکنم شهید بشید *-*
و شما هم اگه از رمان ما خوشتون اومد برام دعای شهادت کنید لطفا.
[ داستان براساس ذهن و تخیل نوشته شده. ]
اگر کمکاری کرده بودم هم حلال کنید لطفا
درپناهحق.یاعلیمدد
پـــــایـــــــــان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌱
نویسنده: #هـدیـهیخـدا