eitaa logo
💫 فــرشــتــه‌ها 💫
9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
2هزار ویدیو
87 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
شوهرم به طور ناگهانی از من متنفر شد و شوهرم در کنار هم خوشبخت بودیم و هیچ مشکلی نداشتیم،ولی ناگهان رفتار شوهرم باهام عوض شد.یک روز اختلافمون بالا گرفت من به حالت قهر رفتم خونه مادرم،یک هفته شوهرم هیچ سراغی از من نگرفت تااینکه مریض شدم و برای برداشتن بیمه برگشتم خونه و دیدم که شوهرم 😳❌...... داستان👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2986147920C983a25faca
هدایت شده از هنرمندان
شوهرم به طور ناگهانی از من متنفر شد و شوهرم در کنار هم خوشبخت بودیم و هیچ مشکلی نداشتیم،ولی ناگهان رفتار شوهرم باهام عوض شد.یک روز اختلافمون بالا گرفت من به حالت قهر رفتم خونه مادرم،یک هفته شوهرم هیچ سراغی از من نگرفت تااینکه مریض شدم و برای برداشتن بیمه برگشتم خونه و دیدم که شوهرم 😳❌...... داستان👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2986147920C983a25faca
🍃🌼 از صبحش یا از دیشبش فضول های مراسم میومدن سفره عقد رو میچیدن ( بستگی به میزان فضولی یا خانواده عروس میچیدن یا داماد 😁) بعدم شش تا قفل به در اتاق عقد میزدن که کسی نره . روز جشن یکی از بداخلاق ترین زنای فامیل رو مامور میکردن که نذاره بچه ها از محدوده ی اتاق عقد رد بشن .🤔 توی مراسم گاهی تک و توک مهمون ها کفش داشتن و همیشه پاشنه ی کفشاشون رو میذاشتن رو دست و پای بچه ها یه نفر با پارچ استیل و لیوان استیل تو مهمونا راه میرفت و میگفت کسی آب نمیخواد ؟؟ کم کم انقدر شلووووغ میشد که فقط یه تیکه یک در یک، وسط خونه برای پای کوبی خالی میموند . اگرم از جات بلند میشدی جات رو میگرفتن 😐 دسشویی داخل خونه رو میبستن و فقط دسشویی حیاط باز بوداونجام صف داشت😅 معمولا یکی از طرف عروس یا داماد رییس مراسم میشد و برای اون یکی فامیل شاخ بازی درمیاورد واهنگ و ضبط و منطقه رو بدست میگرفت و ول نمیکرد 😁 بچه ها شاباش هارو از دست هم میقاپیدن . بعضي بچه ها توی عروسی گم میشدن 🤦🏼‍♀️ رو کله ی عروس دوماد در حد رگبار نقل میریختن 😅 گاهی نقل ها تو صورت عروس دوماد پرت میشد یه عده ام نقل هارو بعد از رقص و کلی راه رفتن روش از کف زمین جمع میکردن و میبردن خونشون میریختن تو قندون شون و تا مدتها میخوردن 😂 موقعی که میخواستن به عروس دوماد کادو بدن یکی از بد صدا ترین و جیغ جیغوترین زنای فامیل رو مامور میکردن تا باکمک حنجره اش کادوها رو اعلام کنه . هرچی ام میدادن اصرار داشتن همونجا تو دست و گردن عروس کنن 😅 عروس تو کل مراسم در حال خجالت کشیدن و قرمزشدن بود 🤔 یه نفرم نایلون دستش بود و تند تند شاباش هارو از دست عروس دوماد میگرفت میکرد تو نایلون . معمولا شام دو سیخ کوبیده بود با پلو و گوجه ویه بسته کره باکاغذروش و نوشابه کانادا زرد از اون شیشه ای باریک ها ،غذاها هم که.توی ظرف ملامین سرو میشد. بعد از تموم شدن مراسم خودمونی ها بسته به میزان معرفت شون میموندن و ظرف میشستن و جارو میکشیدن و تو جمع کردن بساط کمک میکردن باخستگی تموم بعدش یه شیرمرد دلاورپیدامیشد اوناروبرسونه ویا هرکدوم یه گوشه تلپ میشدن ومیخوابیدن🌹🌹🌹🌹🌹🌹😂😂😂😂😂😂😂 این متن حالمو خوب کرد گفتم شما هم حال کنید💛💜💙💚❤ واقعا یادش بخیر ،ای کاش باز همون روزا بود. ‌ ┄┅┅┄┄┅✶🌸✶┄┅┄┅┄ @chadorbesarha
هدایت شده از ⭐️تاج تون⭐️
زندگی آروم و خوبی داشتیم و بعد ۲۵ سال ثمرش شده بود یه دختر ۲۰ ساله زیبا احساس خوشبختی داشتم اما بیخبر از همه جا با خواهرم قرار گذاشته بودیم برای تدارک عروسی برادرم بریم خرید صبح بود طبق تماسی که با خواهرم داشتم به بیرون رفتیم ، اما زمانی که میرفتیم متوجه رفتار های خاص شوهرم شدم که دور و ور دختر 20 ساله و مجردمون میچرخید. رفتیم بیرون و در حین خرید بودیم که گوشیم رو باز کردم و دیدم 48 تماس از دست رفته دارم. وقتی زنگ زدم صدای دخترم بود که با گریه و شیون میگفت مامان بابا بابا گوشی قطع شد از شدت استرس دستام میلرزید با هزار بدبختی با خواهرم رسیدیم خونه.... 👇 https://eitaa.com/joinchat/621019226Cdd3c1981fd
⛔ شب ازدواج عجیب دختر پادشاه! پیری بود که تنها فرزند او دختری بود بسیار زیبا ! دختر با پسری زیبا و قوی ازدواج کرد ولی فردای پس از ازدواج نعش آن پسر را از اتاق بیرون آوردند! ماه بعد دختر با فرمانده لشکر شاه ازدواج کرد ولی درست بعد ار شب اول زندگی شان آن مرد نیز بطرز عجیبی دیگر از رختخواب بلند نشد.. سوم نیز با پسر وزیر به همین شکل بود که آن نیز جان خود را از دست داد تا اینکه... ماجرا سنجاق شده در چنل زیر 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1931149482C13657c3277 https://eitaa.com/joinchat/1931149482C13657c3277 به شدت توصیه می‌شود
من سی ساله شده بودم و خواهرم تو سن هجده سالگی خواستگار مهندس داشت .. شب خواستگاری خواهر کوچکترم انقدر حرص خوردم که با خودم گفتم تا این وصلت رو خراب نکنم اروم نمی‌گیرم، وقتی پدرم گفت عروس دوماد برن باهم تو اتاق صحبت کنن ناگهانی گفتم نه برید تو اتاق من خواهرمم‌ با مهربونی قبول کرد زیر تشکم‌ چیزی گذاشته بودم که داماد پریشون از اتاق اومد بیرون و گفت من دختر بزرگتون رو میخوام .. 👇 https://eitaa.com/joinchat/1811742879Cd079f4eac9
هدایت شده از ⭐️تاج تون⭐️
زندگی آروم و خوبی داشتیم و بعد ۲۵ سال ثمرش شده بود یه دختر ۲۰ ساله زیبا احساس خوشبختی داشتم اما بیخبر از همه جا با خواهرم قرار گذاشته بودیم برای تدارک عروسی برادرم بریم خرید صبح بود طبق تماسی که با خواهرم داشتم به بیرون رفتیم ، اما زمانی که میرفتیم متوجه رفتار های خاص شوهرم شدم که دور و ور دختر 20 ساله و مجردمون میچرخید. رفتیم بیرون و در حین خرید بودیم که گوشیم رو باز کردم و دیدم 48 تماس از دست رفته دارم. وقتی زنگ زدم صدای دخترم بود که با گریه و شیون میگفت مامان بابا بابا گوشی قطع شد از شدت استرس دستام میلرزید با هزار بدبختی با خواهرم رسیدیم خونه.... 👇 https://eitaa.com/joinchat/621019226Cdd3c1981fd
هدایت شده از 
زندگی آروم و خوبی داشتیم و بعد ۲۵ سال ثمرش شده بود یه دختر ۲۰ ساله زیبا احساس خوشبختی داشتم اما بیخبر از همه جا با خواهرم قرار گذاشته بودیم برای تدارک عروسی برادرم بریم خرید صبح بود طبق تماسی که با خواهرم داشتم به بیرون رفتیم ، اما زمانی که میرفتیم متوجه رفتار های خاص شوهرم شدم که دور و ور دختر 20 ساله و مجردمون میچرخید. رفتیم بیرون و در حین خرید بودیم که گوشیم رو باز کردم و دیدم 48 تماس از دست رفته دارم. وقتی زنگ زدم صدای دخترم بود که با گریه و شیون میگفت مامان بابا بابا گوشی قطع شد از شدت استرس دستام میلرزید با هزار بدبختی با خواهرم رسیدیم خونه.... 👇 https://eitaa.com/joinchat/621019226Cdd3c1981fd
هدایت شده از 
زندگی آروم و خوبی داشتیم و بعد ۲۵ سال ثمرش شده بود یه دختر ۲۰ ساله زیبا احساس خوشبختی داشتم اما بیخبر از همه جا با خواهرم قرار گذاشته بودیم برای تدارک عروسی برادرم بریم خرید صبح بود طبق تماسی که با خواهرم داشتم به بیرون رفتیم ، اما زمانی که میرفتیم متوجه رفتار های خاص شوهرم شدم که دور و ور دختر 20 ساله و مجردمون میچرخید. رفتیم بیرون و در حین خرید بودیم که گوشیم رو باز کردم و دیدم 48 تماس از دست رفته دارم. وقتی زنگ زدم صدای دخترم بود که با گریه و شیون میگفت مامان بابا بابا گوشی قطع شد از شدت استرس دستام میلرزید با هزار بدبختی با خواهرم رسیدیم خونه.... 👇 https://eitaa.com/joinchat/621019226Cdd3c1981fd
هدایت شده از 
⛔ شب ازدواج عجیب دختر پادشاه! پیری بود که تنها فرزند او دختری بود بسیار زیبا ! دختر با پسری زیبا و قوی ازدواج کرد ولی فردای پس از ازدواج نعش آن پسر را از اتاق بیرون آوردند! ماه بعد دختر با فرمانده لشکر شاه ازدواج کرد ولی درست بعد ار شب اول زندگی شان آن مرد نیز بطرز عجیبی دیگر از رختخواب بلند نشد.. سوم نیز با پسر وزیر به همین شکل بود که آن نیز جان خود را از دست داد تا اینکه... ماجرا سنجاق شده در چنل زیر 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1931149482Cfd6a3347c6 https://eitaa.com/joinchat/1931149482Cfd6a3347c6 به شدت توصیه می‌شود