eitaa logo
💫 فــرشــتــه‌ها 💫
8.1هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
87 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
•• 🍃 بانو! دلم میخواهد از نجابتت بنویسم ✍🏻 از حجب و حیایت ✨ از تمام عاشقانه هایت با چادر 🎈 از تمام چیزهایی که خودت بهتر میدانی🙈 دلم میخواهد از تمام آرزوهایت بنویسم😌 آرزو هایی که آخرش ختم به میشود🥀 میدانی از چه سخن میگویم 🌱 از که با قراره رقم بخورد 🥺 آقامون ، مولامون ، سرورمون چشم به راه هست 😔📿 پس یادت نرود که آقا بر قلب ما آگاهست 😍 ‌ به امید روزی که یکی از یاران پسر فاطمه ❲س❳ باشیم✌️🏻 ••࿐‌ @chadorbesarha
•‌|📿💌|• مخالفت‌با‌" نَفْس‌"سخت‌و‌طاقت‌فرساست اما‌لذت" درراھ‌ِخدا‌ "با‌هیچ‌لذت دیگه‌قابل‌تعویض‌نیست..🌿! 🕌🚩 ••࿐‌@chadorbesarha
•‌|📿💌|• مخالفت‌با‌" نَفْس‌"سخت‌و‌طاقت‌فرساست اما‌لذت" درراھ‌ِخدا‌ "با‌هیچ‌لذت دیگه‌قابل‌تعویض‌نیست..🌿! 🕌🚩 ••࿐‌@chadorbesarha
🍃طلبه بود، عشق را از وجود امام زمانش طلب میکرد. هر شب در کانال تلگرامیش را برای اعضای کانال میگذاشت و دل ها را به وقت بی قراری برای امام غریب میلرزاند. در سختی ها از امامش مدد میگرفت حتی وقتی به قزوین میرفت که برسد به هیئت حسین جان و بنزین ماشین داشت نفس های اخرش را میکشید؛ با ذکر یاصاحب الزمان به هیئت رسید. 🍃 معروف قزوین بود، پای مداحی اش اشک ها و ناله ها ردیف میشدند. "هوای این روزای من هوای سنگره یه حسی روحم و تا زینیبه میبره" از حرم میگفت، از اسارتِ عمه ی سادات، از گودال و تل زینبه، از سر بریده و دل مضطر خواهر و در اخر از آرزوی قلبی اش. "تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم، به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم" 🍃اشک میریخت و در آخر مجلس شعر مورد علاقه اش را زمزمه میکرد. "میخانه را بستند، جام مرا شکستند دیگر پس از شهیدان ، عمرم ثمر ندارد" پانزده سال خادمی کرد، مداحی کرد تا قسمتش شد نامش در میان خواهر ارباب ثبت شود. از عکس های ارسالی برای همسرش که به یادگار مانده، یک عکس عجیب دل میبرد، آنقدر نزدیک ایستاده به حرم حضرت زینب که گویی دستش به حرم میخورد. 🍃دوستانش میگویند همان روز آخر بعد از همان عکس، پنجره اتاق را باز کرده و رو به حرم گفته: «پانزده سال نوکری کردم برایتان یک شب را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم...» 🍃مگر میشود کسی دست خالی از درگاه خواهر و برادر برگردد مخصوصا وقتی که نام مادرشان در میان باشد. نامه اش امضا شد همان شب که انفجار در زینبیه رخ داد، رفته بود کمک زائرها و وقتی عامل انتحاری بعدی کار خودش را کرد، ترکش ها مهمان پهلویش شدند و همچون حضرت مادر، پهلو شکسته شهید شد. بازوی کبود و صورت نیلی اش روضه بود برای همه. حال یک هیئت حسین جان مانده و یاد و خاطره ی مداح شهید پهلو شکسته... 🍃آقا حجت ما که رو سیاهیم و دست پایمان در غل و زنجیر گناه اسیر، اما به حرمت آنان که همچون یعقوب در فراق یوسف زمان اشک میریزند و گریه میکنند. برای دعا کن. ✨ یارباوفای امام زمان نویسنده: طاهره بنائی منتظر شهید حجت اسدی 🌙✨ تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۶۰ تاریخ شهادت : ٢ اسفند ۱٣٩۴ ❥︎• ↷ @chadorbesarha 💙
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند. جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود غریب است😓 🍃غربت میراث مادریست. دیروز میان کوچه، امروز میان خانه ،فردا میان و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است... 🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های است، نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد! 🍃چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن" و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه... حسین علیه‌السلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام می‌کند. دستان برادر را می‌گیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔 🍃کمی آنطرف تر مردانه بغضش را فرو می‌دهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟ 🍃چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن" 🍃حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔 🍃در آستانه حجره، مادر را می‌بیند. با همان ، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، پیامبر و پدرش علی با لبخند نگاهش می‌کنند. 🍃زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر رخت عزا بر تن می‌کند... 🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند و ماتم را به آغوش می‌کشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند. اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری، برادرش را خاک کند. 🕊به مناسبت سالروز (ع) نویسنده : زهرا قائمی ❥︎• ↷ @chadorbesarha 💙
✨بسم ربّ الزهرا(س) ✨ 🍂 این‌بار قرار است مرام و مسلک شهیدی از تبار ، دفترم را زینت دهد. از تبار آنهایی که گرچه کوچک و کم سن‌و سال بودند، اما حماسه ایثارشان، در قبل و بعد از انقلاب، برای همیشه در دل تاریخ جاودانه شده. 🍂 پسرکی تازه به تکلیف رسیده مگر چقدر گناه دارد که سجده‌های نمازش، برای آمرزش آنها طولانی شود؟! او مغفرت می‌طلبید برای آن لحظه‌های که بنده نفْسش بوده نه بنده خدایش...!! 🍂 او در در این سجده‌ها به دنبال می‌گشت. سال‌های ابتدایی جنگ، بوی شهادت را که از شنید، دیگر معطل نکرد و راهی شد. 🍂 آن روز را که برای اولین بار، لباسی که صدها بار با دستان خودت شسته شده بود را به مادر دادی تا بشوید، به خاطر داری؟. می‌خواستی عطر مادر را در واپسین لحظات زندگی‌ات به همراه داشته باشی. خودت گفتی: این رفتن را بازگشتی در پیش نیست.. 🍂 را از همان سجده‌های طولانی ات گرفتی. از دلی که در آن سجده‌ها ابر بهار می‌شد و سخت می‌بارید. آنقدر بارید تا زلال و شفاف شد. عشق سجده، آخرین لحظه هم همراهت بود. گلوله که به سرت خورد، به حالت سجده سر بر خاک نهادی...💔 شهید ناصر جواهری نویسنده : محدثه کربلایی تاریخ تولد :۱۳۴۵ تاریخ شهادت : ۱۴ آبان ۱۳۶۵ •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••• °•من در پیِ تو هستم و مردم پیِ بهشت... ایمانِ شهر کفر مرا در می‌آورد💔 ادیتور:‌میم شین✌️🏻 ✅| ❌| 📱| •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
✨بسم ربّ الزهرا(س) ✨ 🍂 این‌بار قرار است مرام و مسلک شهیدی از تبار ، دفترم را زینت دهد. از تبار آنهایی که گرچه کوچک و کم سن‌و سال بودند، اما حماسه ایثارشان، در قبل و بعد از انقلاب، برای همیشه در دل تاریخ جاودانه شده. 🍂 پسرکی تازه به تکلیف رسیده مگر چقدر گناه دارد که سجده‌های نمازش، برای آمرزش آنها طولانی شود؟! او مغفرت می‌طلبید برای آن لحظه‌های که بنده نفْسش بوده نه بنده خدایش...!! 🍂 او در در این سجده‌ها به دنبال می‌گشت. سال‌های ابتدایی جنگ، بوی شهادت را که از شنید، دیگر معطل نکرد و راهی شد. 🍂 آن روز را که برای اولین بار، لباسی که صدها بار با دستان خودت شسته شده بود را به مادر دادی تا بشوید، به خاطر داری؟. می‌خواستی عطر مادر را در واپسین لحظات زندگی‌ات به همراه داشته باشی. خودت گفتی: این رفتن را بازگشتی در پیش نیست.. 🍂 را از همان سجده‌های طولانی ات گرفتی. از دلی که در آن سجده‌ها ابر بهار می‌شد و سخت می‌بارید. آنقدر بارید تا زلال و شفاف شد. عشق سجده، آخرین لحظه هم همراهت بود. گلوله که به سرت خورد، به حالت سجده سر بر خاک نهادی...💔 شهید ناصر جواهری نویسنده : محدثه کربلایی تاریخ تولد :۱۳۴۵ تاریخ شهادت : ۱۴ آبان ۱۳۶۵ •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
: فقط انسـان‌های ضعیف به اندازه امکاناتشان کار مےڪنند! ‌ ꧁•°┅🍂🌼❀🌼🍂┅°•꧂ •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
🍃بیاد ساربانان کویر ، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس می‌شود، اگر بجوییمش♡ . 🍃همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را می‌فرساید. جرعه به جرعه خراش بر می‌زنیم، در پی یافتن زلال آب. . 🍃جان به میان لب خزیده و آستر گلگونش را خزان‌زده کرده‌است. چِشم، تار میبیند اما، انگار درمیان این بیابان، هاله ای با در حال حرکت است❣️ . 🍃قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او ست🙂 . 🍃نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، نهفته است😌 . 🍃شنیده بودم خانه ای در این بنا کرده، خالی از . میگفتند هرچه را که رنگ و بوی نمی‌دهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر . . 🍃در این صحرای ، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه اش، به دیدار معشوق می‌شتافت🌹 . 🍃ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به . اویی که شتابان می‌رفت و مایی که جا ماندیم😔 . نویسنده : مبرا پورحسن . . تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۶۶ .تاریخ شهادت : ۲۳ آبان ۱۳۹۶.دیرالزور سوریه . •┈┈••✾•✨•✾••┈┈• @chadorbesarha 💙
🔰دفاع جانانه از ولایت 🔺رهبرانقلاب‌اسلامی: حضرت فاطمه چنان با امیرالمؤمنین علیه‌السلام زندگی کرد که آن حضرت با همه وجود از او راضی بود.صبر کرد؛ آن فرزندان را تربیت نمود؛ به آن دفاع جانانه از حقِ‌ّ ولایت پرداخت؛ در راهش آن و را متحمّل شد و بعد هم با آغوش باز به استقبال آن بزرگ رفت. 🏴 ۱۳۷۳/۰۹/۰۳ 🌱