eitaa logo
چند جرعه با من بخوان
113 دنبال‌کننده
401 عکس
85 ویدیو
0 فایل
@E_shokoohi اگه حرفی با من داشتی
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز بالاخره بعد از یک ماه، دوتا از چهارتا پرده‌های اتاق خانه‌ی جدید را نصب کردیم. امروز مرغ و خروس خانمان، خانه‌دار شدند. امروز بعد ازمدت‌ها کتاب را، به جای کتابخانه‌ی مجازی از قفسه چوبی کتابخانه‌مان برداشتم. امروز مثل تمام روزهای قبل از جنگ یک زن خانه‌دار بودم. https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
امروز خیلی چیز‌ها مثل روزها و هفته‌های قبل بود مثل دورهمی خانوادگی ما مثل نوشیدن چای هل‌دار زیر درخت تاک مثل صدای خنده و بازی بچه‌ها مثل قهر و آشتی‌شان و سادگی سفره شام اما بعضی چیزها هم تغییر کرده بود مثل دورهمی خانوادگی ما که خواندن سوره فتح و دعای صحیفه به آن اضافه شده بود و سفره‌ای که جای چند نفر کنارش خالی بود تا سنگر بسیج و امنیت خالی نباشد. https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
روز هشتم هنوز به پایان نرسیده که صدای پدافند‌ها بلند شده،بلند‌تر از شب های قبل صدای بازی بچه‌های همسایه با شعار الله اکبر از توی کوچه می‌پیچد توی خانه‌‌‌. می‌خواستم از امروز بنویسم از امروز که تمام همتم برای شرکت در جمعه‌ی خشم و نصر بود از امروز که دوباره انگار مباهله بود... تمام اسلام و حقیقت در مقابل تمام کفر... و ما مردم که تمام دارایی‌مان جان بود که همراه آورده بودیم. دوباره صدای پدافندها بلند شده بچه‌های همسایه را به زور کشانده‌اند توی خانه. دخترم خواب است پر چادر را می‌کشم رویش، مبادا زیر باد کولر سرما بخورد. اینجا زندگی جاریست. https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
امروز برای مراسمی رفتم خیابان احمدآباد مثل تمام سال جای پارک نبود😒 با خیاط تماس گرفتم برای دوخت چادر باز هم عقب انداخت که سرش شلوغ است و مشتری دارد😒 صف پمپ بنزین خلوت بود اما نه کارت سوخت همراهم بود و نه چراغ بنزین روشن😒 یک‌ چهارراه مانده به خانه صدای سرود خیبر خیبر یا صهیون... پیچیده بود توی فضا چند نوجوان با پرچم های ایران ایستاده بودند وسط خیابان ایستگاه صلواتی شان شربت می‌داد‌ البته لاین مخالف من 😒 خواستم بنویسم امروز هم زندگی جاری بود دیدم امروز بیشتر زندگی خواهرشوهر بود 😉 https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
امروز روز دهم با صدای خروسی که آلا اسمش را گذاشته تینا بیدار شدم. برای یک کار اداری ساعت هشت و نیم قرار داشتم. گوشی را چک کردم.خبر حمله‌ی آمریکا را خواندم. پس بالاخره دیوانه کله زرد بازی رو شروع کرد.🧐 چای دم کردم. همسرم را با همین خبر حمله بیدار کردم تا به موقع سر قرار برسیم.😉 برخلاف انتظارم و آمادگی کامل معطلی برای قطعی نت و کندی سیستم کارم بدون مشکل انجام شد. فکر کردم یعنی همین قدر هم نتوانست توی زندگی عادی ما تاثیر بگذارد یا لطف خدا بود به من؟! 😎 بالاخره امروز از خیاط وقت گرفتم، سر راه برای خرید تور لباس آلا رفتم پاساژ جواد مثل همیشه شلوغ نبود اما مغازه‌ها باز بود با تک و توک مشتری.😕 آخرین ساعت‌های اولین شب بعد از حمله‌ی آمریکا را هم با آلا حسابی بازی کردیم، آخرش هم شدم مدل برای لاک‌های رنگی‌‌رنگی‌اش🤭🤕 هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم وقتی آمریکا به ایران حمله کند یک چنین روز معمولی و عادی‌ را تجربه کنم. واقعا چرا؟؟!! درست است که می‌دانم مرگ دست خداست اما اینکه عادی زندگی می‌کنم و از این عادی بودن حس رضایت دارم برای خودم جای تعجب دارد. فکر که می‌کنم، مطمئنم بر می‌گردد به توصیه و خواسته شما آقا جان❤️ همان که توی دومین پیامتان گفتید 《نگذارید دشمن احساس کند شما در مقابل او می‌ترسید زندگی عادی را با قوت ادامه دهید》 https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
امروز امروز را نمی‌خواهم از صبح شروع کنم که چسبیدم به سابیدن خانه و مرتب کردن آشپزخانه و کشیدن جارو. امروز را نمی‌خواهم از خبر‌های تلخ و شهادت هم وطنانم و بغض توی گلو شروع کنم. امروز را نمی‌خواهم از ظهر شروع کنم که نهار مهمان حاج خانم و حاج آقای جوانی بودیم که دیدارشان شوق دیدار دوباره کعبه را برایم زنده کرد. امروز را می‌خواهم از همان لحظه که گوشی همراهم زنگ خورد شروع کنم. همان وقتی که صدای مارش عملیات با صدای همسرم پیچید توی گوشم:《تلوزیون رو روشن کن! تلوزیون رو روشن کن! ایران پایگاه آمریکا رو تو قطر داره می‌زنه》 مشتم را گره کردم:《الله اکبر، الله اکبر 》 این تنها کلامی بود که بزرگی این کار را نشان می‌داد. توی تمام سایت‌های خبری اسم ایران با نمادی از قدرت خودنمایی می‌کند. امشب دلم می‌خواهد برای ملیّتی که خدا عطایم کرده شکر کنم. من می‌توانستم توی هر کجای این کره خاکی متولد شوم، و باز خدا این لطف را به من می‌کرد که مسلمان و شیعه باشم،اما ایرانی نباشم. امشب و تمام این روزهای جنگی با تمام وجود، دارم حس می‌کنم ایرانی بودنم یک نعمت خیلی خیلی بزرگ است. خدایا شکرت برای وطنم ایران🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
امروز امروز شاید سخت‌ترین و پیچیده‌ترین روز جنگ برایم بود. روزی که شوک و تعجب، نگرانی و امید، غرور و اشک و خشم و لبخند را با هم برایم داشت. امروز هربار که لفظ آتش‌بس یا صلح را روی زبانی یا توی کانالی می‌دیدیم تنها چیزی که توی ذهنم پر‌رنگ می‌شد کلمه‌ی‌جنگ وجودی بود. به این فکر می‌کردم هر اسمی که روی این خاموشی چند ساعته یا چند روزه بگذارند هیچ فرقی توی خوی خونخوار اسرائیل و آمریکا نخواهد داشت. آنها همان گرگی‌اند که دندان تیز کرده‌اند برای دریدن وطنم. کاش بفهمیم و یادمان نرود.... امشب شاید بدون صدای پدافند ما خوابمان ببرد. اما مردان سرزمینم با انگشتان روی ماشه بیدارند. و زنانی هنوز در تنهایی خانه زیر لب برایشان آیت الکرسی می‌خوانند. https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
امروز را بیشتر از دیروز منتظر بودم منتظر یک زیر نویس پای شبکه‌ی خبر. همان،[ تا لحظاتی دیگر پیام رهبر انقلاب با مردم] دلم می‌خواست دلم قرص شود به دیدارتان یا شنیدن صدایتان یا حتی خواندن پیامتان راستش را بخواهید بیشتر دلتنگم. مثل کسی که تازه معنای دل‌باختن را فهمیده، اما دل‌ زبان‌نفهمش نمی‌فهد که این دوری ضرورت است. یک دور تسبیح را صلوات می‌فرستم برای سلامتی‌تان و باز منتظر می‌مانم با همین دلی که .... https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
امروز برای مهمان‌هام و همسایه‌ها حلوا پختم به خاطر یک عکس. تا حالا شده یک تصویر توی تمام شلوغی‌ها و گرفتاری‌های روز از ذهنتان پاک نشود؟! تصویری که امروز، توی گروه خانوادگی‌مان دیدم، از همان دسته بود. یک عکس ساده از یک دورهمی خانوادگی. از همان عکس‌ها که هممان حتما یک یا چند تاییش را داریم. شاید نوروزی که گذشت یا دورهمی شب چله، که کوچک و بزرگ‌ کنار هم رو به دوربین لبخند زدیم تا عکس بعد. اما تصویری که بغض را مثل یک ماهی انداخت به قلاب گلویم دیگر تکرار نمی‌شد. عکسی با دوازده، قلب سرخ.... پیمانه‌های آرد را ریختم توی تابه تا بشود چند بشقاب حلوا و پخش کنم بین همسایه‌ها.... https://eitaa.com/chand_jore_ba_man