چند متری خدا
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ (و نیز به یادآور) زمانی را که دو طایفه از شما تصمیم گرفتند سستی
003123.mp3
88.2K
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ
و بیتردید خدا در (جنگِ) بَدر شما را یاری داد، درحالی که (از نظر ساز و برگ جنگی و شمار نفرات نسبت به دشمن) ناتوان بودید؛ بنابراین از خدا پروا کنید، باشد که سپاسگزاری نمایید.
▪️آلعمران/۱۲۳
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینو دیشب یه بنده خدایی حوالیِ ساعت ۴صبح، فرستاد برامون :)
گفت تقریبا دو ساعت پیش آمادش کردن..
چند متری خدا
اینو دیشب یه بنده خدایی حوالیِ ساعت ۴صبح، فرستاد برامون :) گفت تقریبا دو ساعت پیش آمادش کردن..
از آیت الله العظمی سید شهابالدین مرعشی نجفی(ره) نقل شده: بعد از مرگِ آیت الله حائری، شبی او را در خواب دیدم.
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است!
پرسیدم: آقای حائری اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، شروع کرد به تعریف کردن..
ایشان گفتند: وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدنِ مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت؛ دُرُست مثل این که لباسی را از تنت درآوری.
کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم! این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم از پایینِ پاهایم، صداهایی وحشتناک میآید!
به زیر پاهایم نگاهی انداختم، از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود!
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین!
دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند و تمام وجودشان از آتش بود!
آتشی که زبانه میکِشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم.
انگار داشتند باهم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع به لرزیدن کرد.. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمیآمد! تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
بدجوری احساس بیکسی و غربت کردم!
گفتم خدایا به فریادم برس، خدایا نجاتم بده، در این جا جز تو کسی را ندارم..
همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم، متوجه صدایی از پشت سرم شدم..
صدایی دلنواز، آرامشبخش و روحافزا و زیباتر از هر موسیقیِ دلنشین✨
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهایِ دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد، آن دو نفرِ آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند.. تا این که بالاخره ناپدید گشتند.
نفس راحتی کِشیدم و نگاهِ دیگری به بالای سرم انداختم.
آقایی را دیدم از جنس نور
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود
نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکر کنم
اما خودِ آقا که گلِ لبخند بر لبانِ زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری، ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم و گفتم: بله آقا ترسیدم.
اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید، حتما زَهره تَرک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
راستی، نفرمودید شما چه کسی هستید؟
آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند، فرمودند: من علی بن موسی الرضا(علیه السلام) هستم.
آقای حائری!
شما ۷۰ مرتبه به زیارت من آمدید؛ من هم ۷۰ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد. این اولین مرتبهاش بود؛ ۶۹ بار دیگر هم خواهم آمد.💛🌱
در حالی که در واقع از کمترین مال برخوردار هستید، در ظاهر بهترین حال از خود نشان دهید.✨
✍🏻امامعلی(ع)
چند متری خدا
📍افطاریِ ساده حرم امام رضا(ع)💛🌱 أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش میتونستم وارد این کلیپ بشم و هوایِ اونجا رو نفس بکشم💚✨
لایقِ وصلِ تو که من نیستم..
چند متری خدا
کاش میتونستم وارد این کلیپ بشم و هوایِ اونجا رو نفس بکشم💚✨ لایقِ وصلِ تو که من نیستم..
راستی اباعبدالله!
حسرتِ کربلا خوردن، روزه رو باطل میکنه؟ :)
چند متری خدا
خدایا منو با حلالت از حرامت بینیاز کن!
خدایا، در این زَمانهی غُبارآلود که نه راه معلوم است و نه چاه، دیدهی بینایمان ده!
✍🏻مناجاتعباسحسیننژاد
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مژده نزدیک بودنِ ظهور، به تجربهگرِ مرگ!
چند متری خدا
🔴 مژده نزدیک بودنِ ظهور، به تجربهگرِ مرگ!
دیگه چطوری باید بهمون بفهمونن که ظهور نزدیکه و خودتون رو آماده کنید؟
به قول شهید احمدی روشن: ظهور که اتفاق میافته، ولی مهم اینه ما کجایِ ظهور باشیم!
چند متری خدا
خدایا، در این زَمانهی غُبارآلود که نه راه معلوم است و نه چاه، دیدهی بینایمان ده! ✍🏻مناجاتعباسحس
خدایا توفیق بده نَرنجم و نَرنجانم!