eitaa logo
🍇چند دانه یاقوت🍇
175 دنبال‌کننده
422 عکس
22 ویدیو
2 فایل
❤﷽ اشعار عباس_بهمنی_"قائدی"🌹 #بختیاری🎹 تخلّص "بهمن" 💦من آن دانای نادانم که میدانم نمیدانم #نشر اشعار با ذکر منبع مجاز است✅ 🌺🌹 تقدیم به پیشگاه کریمهء اهلبیت" س" صلوات ❤❤ اظهار نظر در مورد اشعار @bahman133 👈 👈
مشاهده در ایتا
دانلود
سکوت شب گواهِ بی قراری های من باشد خدا خود ناظرِ این گریه زاری های من باشد من آن شبگرد شیدایم ،که در راهِ وصالِ عشق ستاره شاهدِ چشم انتظاری های من باشد -بهمنی 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
گویا دگر این جوجه کُشی مُد شده است آتش بـه دلِ بلبـل و هُدهُد شده است این سنگ دلان ، زنده به گورش بکنند دنیا چقَـدَر مُهمَل و بیخود شده است -بهمنی 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
ببخشـا بر مـن ای بی مثـل و مانند به جـز تو دیگـران از مـن چه دانند خطــا کـارم ، وَلیـکن دارم اِقـــــرار ببخشا چون تو را بخشنده خوانند -بهمنی 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
آغوشِ تو زیباترین جـایِ جـهان است هر عاشقی با مِهرت اینجا در امان است توبه پس از توبه شکستم در حضورت گفتی بیا ، زیرا خدایت مهـربـان است -بهمنی 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
نازنین غصّه نخور چون سحری در پیش است توشه بردار عزیزم سفری در پیش است همچو گردابِ پر از تلّه و تور است جهان دل مبندش که ره پر خطری در پیش است گر که خالیست حساب تو ز فیض ملکوت منتظر باش شب پر ثمری در پیش است گر شکسته پر و بال تو زطوفان گناه اندکی راه برو بال و پَری در پیش است کوزهء عمر تو از سنگ بلا گر بِشِکست مغفرت جوی، بدان کوزه گری در پیش است دست خالی نسزد رفت به روی پُلِ نار مژده بادت که بر آتش سپری در پیش است اگر آتش زده ای خرمن محصول کسی دل به دست آر ، اگر نه شَرَری در پیش است در به روی کسی ار باز نمودی تو بدان بیگمان روی تو هم بست و دری در پیش است بهمن این دَیر پُر از بد نظران است بکوش پس از این مهلکه صاحب نظری در پیش است لاف ِ انسان نزنی در نظر حضرت دوست گویِ سبقت چو ربودند خری در پیش است * 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════ * =منظور مرکب بلعم باعورا ست
رَمل و خاک و باد و باران ، جمله مأمورِ وی اند گر خدا خواهد به امداد آیدت طوفانِ شن 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════ به مناسبت سالگرد شکست حملهء نظامی آمریکا در صحرای طبس
خـرامـان آمـدی ای مـاه رحـمت مـاه غفـران تو خندان آمدی ، شادان نمودی جمعِ مستان سحرهایت همه عشق و غروبت وقت شادی چو باران آمدی براین کویرخشک و بی جان 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
هدایت شده از مثنوی بهمنی
✍اندر حکایت مشورت سلیمان نبی با خفّاش🌸 بــا سلیمــانِ نبــی نــــورِ هـُــدا رو به رو شد ، چار مخلوق خـدا شِکوه بر لب جملگی در یک زمان آب و باد و مار و خورشید ِ جهان هرکدامش حاجتی از وَی بخواست تا بخـواهد زآنکـه دریـایِ عطــاست آفتـــاب آمــد جلــوی دیـــــگران گفت ای اربابِ ایـن تخـت گـران خستــه هستـم از سفرهای زیاد از عبـوراز ســرزمیــن ها و بـِلاد از طلوع و از غروب و غرب و شرق از همه گرما و از این نور و برق یک دعا کن تا خدا بر من کنون مَسکنی بخشاید و گیرم سُکون همچو مخلوقات دیگر پُر توان زندگی را سَر کنم در یک مکان بعد از آن مار آمد و با حالِ زار گفـت ای پیغمبــرِ پـــرودرگـــار حاجتی دارم دعا کن بهـرِ من خستـه ام از اینهمــه آزارِ تـن بر شکم دائم کِشم این نَعش خود هیکلـــم بی دسـت و پـا آزرده شد گـو خدا را تـا مرا ، پایم دهد دست ها بر جسمِ رعنایم نهد همچو حیوانات دیگر در زمین رویِ پای خود رَوم ، تنها همین ناگهان باد آمد و گفـت ای نـــبی کِی تواند سر کند چون من شبی خسته ام از بی قراری روز و شب بهــرِ مــن آرامـشی بنـــــما طــلب چنـد چرخم در زمـین و آسمـان خسته ام از گردش در هر مکان بـا خـدا بر گو مــرا مهــلت دهــد کِی تواند همچو من هر سو جهد حـرف او را قطـع کرد آنگــاه آب با هراس و اِضطراب و با شتاب گفت ای سلطان اِنس و جِنّیان ای امیــد و یــاورِ خستــه دلان جانِ سـرگـردانِ من درمـــانده است از چه رو هر سو مرا او رانده است خسته ام از تاب خوردن در زمین از نصیـب و سرنـوشـتی اینچنین حاجتی دارم ، دعا کن نزد حق از فَلـق دائـم نچـرخم تـا شَفـق مَسکنی بر من ببخشـایـد فَـراخ جا بگیرم در مکانی همچو کاخ یک مقـام و منزلـت یـابـم تمـــام بعد از این ایّام ِ من باشد به کام تا هرآنکس که نیازش شد مرا نـزدِ مـن آیـد بسـازد یـک سـرا جملـهء حاجـات آنـها شـد قبـول خواست مرغان را به ناگه آن رسول چار مطلب را بگفت آنجا عیان با همه مرغانِ پیـر و یا جــوان مشورت کرد آن نبی با شبپری شبپرِ دانـا و خُــرد و اَحـمــری تـا بفهمـاند به مرغــان ، فهـمِ او یا که گوید معرفت شد سهم او گفت خفّاش آن نبی را کای عزیز لطف کردی در حقِ این مرغِ ریز حاجتِ هر چار مخلوق خدا در نظر یا رأی من نَبوَد رَوا فعلِ یزدان بر اساس حکمت است هر کسی مشغول نوعی خدمت است گر بگیرد آفتاب اینک قرار گر نچرخد تا ابد دور مدار روز و شب را کی توان تشخیص داد قوّتش را چون توان تخصیص داد مصلحت باشد جهانگردی کند پادشـاهی بر سَـر ِ سـردی کند رایحه بخشد به هر آلودگی ارمغـان آرد همـه آســودگی آب هم چون آفتاب عامل بُوَد زندگی را در دلش حامل بُوَد هر وجودی زنده از آب است و آب حکم شد تا باشدش در پیچ و تاب دَورِ دنیا هی بچرخد روز و شب تا نباشد در جهـان یک تشنـه لب باد هم مأمور ِ بر حرکت بوَد مایهء اکسیژن و برکت بوَد با وَزیدن هر گلی را جان دهد هـر نبـاتی را نَفَـس ارزان دهد این بهاران و خزان پیدا ازوست قُـوّتِ انگور و گنـدم یا کَـدوست گـر گُریزد از وَزیدن بادِ خــوش بند آرد جان هر کس را به شُش مـار امّــا دشمــنِ انســـان بـُوَد یا که زهرش قاتلِ حیوان بُوَد دست و پا اکنون ندارد اینچنین بهـرِ هـر چیـزی کند جایی کمیـن وای بر آنـکه بگیــرد دسـت و پــا هیچ کس ، سالم نمی ماند به جا منطـقِ او را پــذیـرفـت از شَعــف گرچه بودش آن نبی این را هدف 👇👇👇👇ادامه👇👇👇👇
ناگهان دشمن شـدند او را به کین مار و باد و آب و خورشید ِ غمین آفتـاب او را بگفتـــا بــا غضـب بال و پَرهایش بسوزانم به تب بـاد گفتــا پــاره پارش میکــنم بی امان و راه و چارش میکنم آب گفت او را که غرقش میکنم یا جـدا از رأس و فرقش میکنم مار هم گفتش که نیشش میزنم مُهـر باطـل رویِ کیشش میـزنم ناگهـان خفّاش ترسید از نهـاد از همه آن چار موجود و عِناد ناله سر داد از قضا بی اختـیار اِستعانت خواست از پروردگار کای خدایا این تعصّب را کنون بهــرِ تـو انجــام دادم در جُنون هر چه گفتم در صَلاحِ خلق بود امرِ تو بر ایـن زبـان و حَلـق بود اینک اینان دشمنانم گشته اند متّحد بر محوِ جانم گشته اند مـن ضعیــف و نـاتــوان و لاغـــرم تکّه ای گوشت و تن و بال و سرم بـــر نَیـــارم تــــاب ِ آزار ِ عَــدو استقامت چون کنم از جَور ِ او چاره ام بر گو چه باشد مهربــان چون توانم باشم اکنون در امان آمـد از ذات تعــالی یک خطــــاب وانگهی خفّاش بشنید این جواب هرکه خود بر ما توکّل کرده است از هــر آن دامِ بَــلا راحت بِرست وآنکه بر ما امر خود تفویض کرد راه خـود را بیگمـان تعریـض کرد مــا پنـــاه و ملجــاءِ او می شـــویم حافظش از فَوق و پهلو می شویم گر تـو از مـایی و از مـا گفته ای مِهـر مــا را در دلــت بنهفــته ای چون تو را حامی نباشیم و پناه کیَ نمـودیم اجـر ِ خَلقی را تبـاه ما مقـدّر کرده ایم از پیـش خــود تا که باشی ایمن اندر کیش ِ خود تا کنی پرواز در شب های تار آفتاب آنـگه ندارد بــا تــو کار از فـروغِ او نــمی بیــنی ضـــرر از سرِ شب هی بچرخی تا سحر باد را چون مرکبی کردیم ، رام بـا تسلّط میپری رویش به شام از دهانت تا که بیرون میرود با مِتانت هی سواری میدهد عاجز از پرواز بودی غیر از این ما تو را خلقت نمـودیم اینچنن بی نیـازت کــرده ایـم از رُود و آب با دو مشکِ لب به لب از شیرِ ناب در میان سینه ات شیـری تمام سرگذاری تَر کنی لب ها و کام فَضلـه ات سمّـی بـرای مـار است مار از بویش هلاک و خوار است مار را مغلـوب زهـرت کرده ایــم این همه فکرت ز بهرت کرده ایم بــه چــه زیبــا خِلقــتی دارد خـدا چون سزد خَلقش شود از او جدا مرحبا بر خالق و بر خِلقتش هر چه را داده ز روی علّتش 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════ منبع: کتاب توحید مفضّل...بیان شگفتی های خلقت در بیان امام صادق(ع 1] کتاب انوارالمجالس ملا محمدحسین ارجستانی/ مجلس 1 / باب 10 / ص 260
وقتی که دعوت کرده ای من را به درگاهت وقتی که مهمـانت شـدم در مـاه ِ دلـخواهت یعنی که فرصت داده ای بارِ دگر ، از مِهر با این همه خبط و خطا بر عبد ِ گمراهت 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
✍اندر حکایت توصیف استاد عزیزم🌹🌺🌸 دلتنگ درس و بحثم ،آن هم برای استاد دلتنگ آن جمال و لحن و صفای استاد دلتنگ آن نگاهم ، دلتنگ لطف و مِهرش دلتنگ خنده ها و نُطق و نَوای استاد قلبم بهانه کرده ، در مَدرسی نشینم برخیزم از عبادت ، در پیش پای استاد در محضر مبارک ، از علم او بَرم فیض دستی کِشم یواشک ، بر آن رِدای استاد بیش از کتاب و دفتر ، باشد مَد ِ نگاهم بر چهره و شُکوه و زلف رسای استاد در مجلسش نشینم ، درس وفا بگیرم وَز عمق دل بگویم ، جانم فدای استاد یارب عنایتی کن، بر عبد روسیاهت یادی شود ز ما هم ، در ربّنای استاد 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
✍اندر حکایت بوستان و زباله🌷🌱🌹🌺🌸 روزی به بوستانی ، زیبا گذارم افتاد یک پاکت سیاهی ، ناگه کنـارم افتاد بُستان پُر از جماعت بود و نگار و لاله مینـو کنــار یـاسـر ، حــامـد کنــار ژاله سرگرمِ ناز و صحبت هر کس کنار اهلش این یک شکیل و عاقل،آن یک اسیر جهلش جمعی نجیب و محجوب ، یک عدّه نیمه عریان یک عدّه چای بر لب ، یک عدّه دَور بِریان جمعی به رقص و شادی ، پیری به آه و ناله در بیـن آن جمـاعـت ، مشغـولِ بـا زبـالـه آن پـاکـت سیـاهی ، تـا در کنـارم افتـاد دیدم زباله هایش ، هر سو برفت بر باد می آمد از زباله ، بوی خیار و گرمک بوی پیاز و تخمه ، با بوی گند پوشک یک خانواده آمد ، آنجا نشست لَختی از بوی بد ، جوانی ، سر داد فُحش سختی این خانواده فوراً ، رفتند جـایِ دیگـر وآن پاکبانِ خسته ، با شکل دالِ پیکر آمـد زبـاله ها را ، بـرداشـت از پـسِ هم تا اندکی نشت او ، پُر شد دوباره کم کم رفتم مکان دیگر ، یک گوشه ای نشستم دیـدم که توپی آمـد ، افتـاد روی دستم ناگه جوانِ فَحّـاش ، آمد بگفت از ماست لَختی نشستم آنجا ، تا خانواده برخاست یـک اتّفـاق تلـخی ، زآن خانواده دیـدم آن خانواده ای که ،فُحش از جوان شنیدم دیـدم که جایگـاهش ، پُر بـود از زبـاله از دختر و پسرهاش ، از عمّه ها و خاله آهستـه آمـدم تـا ، نزدیـک ِ نـاسـزا گو گفتم که ای جوانِ رعنا و تند و اخمو دیدم چه حرف سختی، گفتی میان بُستان گفتی زبـالـه هـا را ، پـاشیده گاوِ نادان لطفی نمـا و بـرگـرد ، بِین ادّعـایتان را کن لحظه ای تماشا ، آن جایگاهتان را گفتا به تو چّه آقا ، بستان پُر از زباله ست بد روزگارِ تلخی است اینجا پُر از نخاله ست تا منطقش شنیدم ، از او جدا شدم زود دیدم که بحثِ با او ، اصلًا نداردم سود امّـا دلـم بـرای ، آن پـاکبـان بسی سوخت تاچشم خسته اش را ، بر آن زباله ها دوخت بُستان به حالِ پیر و من هم به حال بُستان هی غبطه میخوریم از ، رفتار زشتِ انسان بدتر از این دلم سوخت از حرف عدّه ای خاص ازحرف بعضی اشخاص ، اَشخاص ِ جِلف و رقّاص کز غرب و از صَفایش ، دائم به ناز گویند زیبـایـی و نظـافـت ، را در هلنــد جـویند امّـا بـه میهـن خـود ، از دم زبـاله ریزند اینجا پر از نُخاله ست ، آنها ولی عزیزند 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════ 🙏🙏