﷽
دانشجو می میرد ، ذلّت نمی پذیرد
داعشجو می رقصد ، عزّت نمی پذیرد
#عباس_بهمنی
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
آنکه در آرزویِ دیدنِ رویت شد پیر
بی تو هر ثانیه یک قرن گذشت از عمرش
#عباس_بهمنی
#شعر_مهدوی
━━━━💠🌸💠━━━━
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
غروب آمد به زخم دل نمک پاشید و شب رفت
دلِ آرام ِ من را کرده آوارِ غضب رفت
کسی را که گمان کردم نجیب و مهربان است
مؤدّب آمد و خنجر زد امّا بی ادب رفت
#عباس_بهمنی
━━━━💠🌸💠━━━━
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
تا که عدالت نزند ، فاحشه را توو دهنی
یا خود امّت نشود ، مانع وحدت شکنی
هر چه وطن زخم خورد ، باز جری تر بشوند
فتنه گر و فتنه خر و داعشیان وطنی
#عباس_بهمنی
#ایذه
#اصفهان
#پایان_مماشات
━━━━💠🌸💠━━━━
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
کشوری که مستمندانش به یارانه خوش اند
این نجیبان از " وطن خواهی " همیشه خامش اند
ناجوانمردانه امّا در هیاهوی فتن
اغنیا مستضعفین را در خیابان می کشند
#عباس_بهمنی
#شهید_عجمیان
#شورش_اغنیا
━━━━💠🌸💠━━━━
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
گفت عامل پسرفت ایران باشد این پیمان با چین
هم دشمنِ غدّاره و هم آن منافق مرد بدبین
امّا سعودی با همین پیمان، شود قطب تجارت
چی می شود گر با سعودی هم ببندد عهد، پوتین؟؟؟
#عباس_بهمنی
━━━━💠🌸💠━━━━
🌹🌸🌻✧❁﷽❁✧🌻🌸🌹
بر سر مجرم ِ شُهره ابلها ، تاج بزن
چوبی از احمقی ات، به عِرض، حرّاج بزن
ای که هشتگ زِ برای نه به اعدام زدی
#هشتگی هم تو برای نه به اخراج بزن
#عباس_بهمنی
#نه_به_اخراج
#نه_به_کارت_قرمز
🌹•┈┈••✾❀∞🌸∞❀✾••┈┈•🌹
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
"سینه ام آماج درد است ای رفیقان مرهمی"
چون کند شاد این دلم را آنکه دارد خود غمی
از برایِ جمعِ تان، شادی کنم صبح آرزو
شاید ازچشمم بشوید خوش دلی، شب شبنمی
#عباس_بهمنی
━━━━💠🌸💠━━━━
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
باور مردم این شهر مرا خواهد کشت
دزد مال همه را بند کشند از انگشت
آنکه هی دست بَرد در دل و " ایمان " دزدد
کی تواند که کسی باز کند او را مشت
#عباس_بهمنی
━━━━💠🌸💠━━━━
✍هوالکریم...
جوانی عاصی آمد محضرِ خَیرُالنَّبِیین
بگفت ای " رحمةٌ لِلعالَمِین " طاها و یاسین
حبیبِ حضرت یزدان و مقصودِ ملائک
شفیعِ جنّ و انس و چلچراغِ راهِ سالک
خطا کردم، پشیمان از خطایی بس بزرگم
گریبانگیر این فعلِ پر از قبحِ سُترگم
گریزان از خود آغوشت پناهم شد در این شهر
هراسانم شود با من ، خدایت تا ابد قهر
دل ِ آلوده ی من را به دریایِ صفایت
هم اینک شستشو ده با نگاهِ دلربایت
بخواه از حضرت معبود، عبدش را ببخشد
که نور رحمتش در چهره ات خوش میدرخشد
ضمانت کن ، مرا نزد خدایِ مهربانت
اجابت می شود آنچه تو آری بر لبانت
به او گفت ای جوان نادم ِ زار و پریشان
گناهت را مکن فاش ، از من و مردم بپوشان
ببخشاید خداوندِ رحیم و حَیّ و ستّار
اگر چه باشد عصیانت به وزن ِکوهِ بسیار
بگفت عصیان من سنگینتر است از اینهمه کوه
بفرمودش، اگر چه باشدت چون ریگِ انبوه
وَ یا همسطح اقیانوس ِ موجودِ در عالم
تو را میبخشد از آنجا که با او خوش خیالم
جوابش را جوان آورد، بر لب، بار دیگر
که خَبطم بیشتر باشد از اینها، ای پیمبر
کریمانه ، امیدش را مضاعف کرد و فرمود
به قدِر آسمان هم باشدت ، آن صاحبِ جُود
بپوشد چشم خود را بر خطای بی شمارت
به فضلش روزِ روشن میشود شب های تارت
بگفتش آفتاب اصلا نتابد بر دل غار
وَ سنگینتر بُوَد از آسمان این سُوءِ رفتار
گِره بر چهره زد احمد ، بگفتا بر تو اُف باد
گناه تو بزرگ است ای جوان یا آنکه جان داد؟
به پاسخ گفت ، البتّه که هست ، الله اکبر
ولیکن خَبطِ من از آسمانها نیست کمتر
بگفت آن رَحمةٌ لِلعالَمین ، ای مرد عاصی
مگر فاسد به آثار گناه و فسق خاصی ؟؟
مگر مشرک شدی یا قتل، در پرونده داری
و یا دینی به ذِمّه از حقِ یک بنده داری
بگفتا مشرک و قاتل که خیر امّا ندانم
که این کردارِ ناشایست خود را من چه خوانم
کفن دزدی بُوَد شغل من، از این راهِ ناپاک
به اِمرار معاش اینگونه پردازم به هر خاک
شبی در نبشِِ قبرِ دختری زیبا شدم کور
نفهمیدم چه آمد بر سرم در وحشت گور
به آنی داد، شیطان در مزارِ او فریبم
پس از آلودگی، آن دخترک ، بد زد نهیبم
که من را در کفن آلوده کردی ، ننگ، بر تو
شود قبر و قیامت با دعایم، تنگ، بر تو
از آن نفرین و آه و ناله هایش بیمناکم
از این در محضرت، ای آفتاب تابناکم
مرا دریاب ای خورشید عالمتابِ عالم
ترحم کن به من جانا که سخت افسرده حالم
گُلِ رحمت شده خار غضب در چهره ی نور
نمود آن " رحمةٌ لِلعالَمِین" از خود وَرا دور
بفرمودش، برو میترسم از جرم و گناهت
و یا از سختی و از قِسوت قلبِ سیاهت
هم اینک آتشی نازل شود جَنبت بسوزم
برو که تیره شد از گفته ات ساعاتِ روزم
امیدش را به نومیدی مبدّل کرد احمد
بیابان را نشان کرد آنکه بودش دردِ بی حد
به صحرا سر نهاد و پای کوهی کرد اسکان
رُخش را از خجالت در بیابان کرد پنهان
غُل و زنجیر، بر پاهای خود بست از نِدامت
وَ خود کرده، بی اندازه کند خود را ملامت
گره بر سنگ سختی زد، غل و زنجیر و تن را
شکنجه داد، از توبه ، خود آن دزدِ کفن را
چهل روزِ تمام آنجا به زاری ، روز ، شب کرد
شد اندامش ز بی نانی و بی آبی علف، زرد
وُحُوش و مرغکان بر حال زارش گریه کردند
خدایش دید قلب و کرده هایش در نبردند
به احوالش ترحم کرد و جبرِیلِ امین را
فرستادش، ببوسد دستِ خَیرُالمُرسَلِین را
سلامش را حضور حضرت خاتم رسانَد
وَ آن کس را که از خود رانده از بندش رهاند
فرود آمد، به احمد، پیک وحی از جان ادب کرد
گذشتن از خطای بنده یِ حق را طلب کرد
چون احمد امر یزدان را شنید از یارِ دلخواه
هزاران مرتبه در سجده گفت" اَلْحَمدُ لِِله "
بشد خرسند و حیدر را فرا خواند از سرِ شوق
که حیدر خاطیان را می رهاند از غم ِطوق
به شادی شاه مردان شد شرفیابِ حضورش
شبانه شافعِ محشر، فرستادش به طورش
به آن کوه و ندامتگاهِ نادم، رفت حیدر
گشود از پای او زنجیر و آوردش به محضر
سلام و تهنیت ها و درودش گفت احمد
وَ گفت آن کس که از اسب افتد از اصلش نیفتد
خوشا بر حال تو، ای مردِ رنجور و پشیمان
شدی مشمول عفو و رحمت سرشارِ رحمان
خدا بخشیده است آنرا که احمد دست رد زد
به قلب و سینه اش، آن هم به اَخم وخشم بی حد
برو عهدی ببند اکنون و تقوی پیشه کن، مرد
که تقوی می کند " شر آتش ِ " اندیشه را سرد
برو عمرِ گرانت را به پاکی بگذران ، حال
خدایت توبه کاران را پذیرد در هر احوال
ولی توفیق توبه هر کسی را نیست امکان
رهایی از دلِ مردابِ عصیان نیست آسان
به پاسخ گفت ای آیینه یِ آیات و لَولاک
کنون که از گناهان آن خدایت کرده ام پاک
دعا کن تا که از دنیایِ فانی پر بگیرم
به اِنّا ی اِلیه راجعون شد خوش ضمیرم
فریبنده است این دنیا از آن بیزارم ای عشق
دعا کن تا نیفتد مشکلی در کارم ای عشق
پیمبر دست خود را برد بالا، شد دعایش
اجابت، ناگهان پر زد به سوی دلربایش
#عباس_بهمنی
@chanddaneyaghot
══🍃💚🍃═════
✍هوالکریم
.........................................................................
زنی با شوهرِ خود سخت، شد قهر
شکایت برد ، نزدِِ قاضیِ شهر
به حاکم گفت ای جانِ عدالت
شده در حقّ ِ من ظلم از رِذالت
طلب از همسرم دارم سه خلخال
طلایِ خالص از پانصد به مثقال
کند اِنکار و کارم گشته دشوار
در اِنکارش کند همواره اصرار
که حرف از آن نزن دیگر ، ضعیفه
برای مشتِ من جسمت ، نحیفه
اگر یک حرف از حقّت بگویی
کنم کاری که راهت را نجویی
طلاقت می دهم با ننگ و خواری
برایِ یاوری هم کس نداری
سِتان داد مرا زآن ناجوانمرد
که قلبم شد به مِهرِ شوهرم سرد
به امر ِحاکم اِحضاریه آمد
رسید آنجا که بودش حکم ، مقصد
به دستِ مرد ، زد مأمور ، مچ بند
در آتش شعله ور شد مثلِ اسفند
کشیدندش به قلب ِمحکمه زود
نهیبش زد عدالت، زود و افزود
که دَینِ همسرت را بایدش داد
چو در بندِ عدالت دستش افتاد
دفاع از خویشتن را کارگر دید
به وقت از قاضی، از شاهد بپرسید
بگفت عالیجناب او شاهدش کیست؟
مرا بر ذِمّه از او ذرّه ای نیست
چون از زن، شاهدی، حاکم طلب کرد
وَ زن قصد ِ وصولِ آن ذَهب کرد
دو بیگانه، گواه ِ خویش را خواست
به حق هم شاهدند و نیست، جز راست
دو مرد ِ شاهد ِ خود را فرا خواند
طمع را همسرش اینجا زِ دل راند
چو قاضی از شهود، از چون و از چند
بپرسید و بگفت از عدل و سوگند
گواهان از نقاب ِ زن بگفتند
که باید ما بدانیمش که جفتند
زنی کو چهره پوشیده ، نه پیداست
چگونه میتوان ، گفت اینچنین راست
بگو از چهره بردارد نقابش
چو بشناسیم، خود گیرد جوابش
سخن چون شاهدان از چهره گفتند
از آن رویی که در پرده نهفتند
به میلِ خویش و مردش بود، محجوب
اگر چه مردش اینک بود ، مغضوب
به ناگه، لرزه بر جسمِ زن افتاد
چنان بیدی که خورده سیلی از باد
در اینجا مرد ِ او هم خشمگین شد
غرور و عزّتش فرشِ زمین شد
بزد فریاد و گفت اُف بر شما باد
چه گفتید اَبلهان ای داد و بیداد
مگر من مرده باشم، همسرِ من
نقاب از رخ بگیرد در بر ِ من
حجابش یک جهان دِرهَم بیرزد
دَهم آنچه بخواهد ، تا نلرزد
جلوی چشم ِ قاضی و گواهان
نیفتد ارزشش، تا باشدم جان
تمام هستی ام را با طلاهاش
بریزم بعد از این دائم به پاهاش
بمیرم بهتر است از اینکه اینسان
شود در نزد بیگانه نمایان
حیا و غیرت انبار طلایند
بنی آدم به این دو پر بهایند
طلا و نقره تزیین برون اند
حیا و غیرت آذین درون اند
چو دید این خشمِ غیرت را به غایت
زن از شادی گذشت از آن شکایت
جوانمردی که از آقایِ خود دید
طلا و حقّ ِ خود را نیز، بخشید
به منزل رفت با قلبی پر از عشق
به آقایش بداد از دل ، دُرّ از عشق
کنار او به خوبی زندگی کرد
صدایش می زد آقا ، بهترین مرد
#عباس_بهمنی
#مثنوی_بهمنی
🔻🔻🔻 🔻🔻🔻
══🍃💚🍃═════
@chanddaneyaghot
══🍃💚🍃═════
✍هوالکریم
.......................................................................
استخوانی در گلویِ گرگِ وحشی گیر کرد
زندگی را بر وجود ِ رذل و نحسش سیر کرد
جستجو می کرد تا پیدا کند، ناجی به دشت
لک لک ِ بیچاره و نادانی از آنچا گذشت
خواست از لک لک، به یاری آیدش آن گرگِ پست
تا دهد پاداشی او را ، گر که از این حال ، رست
لک لک ِ ساده برای یاری اش ، پرواز کرد
در کنارِ او نشست و زود ، حلقش باز کرد
برد منقارِ خودش را در دهانِ گرگ ِ دون
استخوان را از گلویِ او کشید آنی برون
کرد پاداشی که قولش داده بود از او طلب
گرگ تا آزاد شد ، انکار کرد و با غضب
گفت لک لک را ، همین که از دهانم شد سرت
در سلامت خارج، عالی است، از بَرَم کم کن شرت
شانس آوردی گلویم بسته بود و زخمی است
گر نه باید پاک می دادی وجودت را زِ دست
زود باش و از جلوی چشم من پرواز کن
میلِ مردن داری ، از پاداش ِ خود، لب باز کن
قِصّه ی پرغُصّه ای است،احسان، به این نا اَهل ها
کی شوند از نیکی، عاقل ، جاهل و بوجهل ها
نکته این باشد ، اگر خدمت به نالایق کنی
گر نزَد آسیب ، باید شکر، از خالق کنی
<<چون ندادت فحش، باید شکر از خالق کنی>>
#عباس_بهمنی
#مثنوی_بهمنی
🔻🔻🔻 🔻🔻🔻
══🍃💚🍃═════
@chanddaneyaghot
══🍃💚🍃═════