▪️ یکم دیر فهمیدین
ولی بازم خوبه که فهمیدین!
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر جدید از فرد انتحاری حادثه تروریستی کرمان
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 خانم زهرا تهرانی ، نوه شیخ علی اکبر تهرانی از منحرفین مشهور
🌀 شب های جمعه از استان های مختلف اتوبوس اتوبوس آدم می آمدند تهران پای درس این افراد
👈 آقایان پای درس پدربزرگ می رفتند ، خانم ها پای درس این خانم !!!
🌀 تصویر کمی مات است به جهت حفظ آبروی شرکت کنندگان ، اما جمعیت زیاد مشخص است ، ظاهر مذهبی بودن افراد مشخص است ،
‼️‼️ شما فقط توجه به حرفها و محتوای شعری که برای زهرا تهرانی خوانده می شود دقت کنید !!! به او میگوند پرورش دهنده 14 معصوم !!!!!!!!!!!!!!!! ‼️‼️
⬅️ این پدربزرگ و نوه ، بالای 10 سال مردم را با این حرفها منحرف کردند ، به راستی چرا مردمی ظاهر مذهبی و اهل نماز و قرآن ، پای درس و حرفهای سراسر غلط این افراد نشستند ؟؟؟؟ بله ، دلیلش نداشتن " فهم دینی " است .
👈 دلیلش این است که این افراد مدام حرف از خواب و رویا می زدند ، مباحثی که برای ظاهر دینان ، بسیار جذاب است !!!
مراقب باشیم !
👌 در مباحث تخصصی دین و مهدویت ، تا سواد کسی را از طریق استعلام از چند نفر بزرگ تر به دست نیاوردید ، اعتماد نکنید .
👈 این را بدانیم جذاب حرف زدن ، دلیلی بر درست حرف زدن نیست 👉
#مدعیان_معنویت
#مدعیان_دروغی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
❗️هشدار به والدین:
بی توجهی به ازدواج دختر و پسر در سنین پایین موجب دلسردی دختروپسر نسبت به ازدواج و سخت شدن ازدواجشون در سنین بالا میشه
◽️وقتی فرزند به بلوغ جنسی میرسه یعنی نیاز عاطفی و جنسی در او شکل گرفته و سن ازدواجش است و ممکنه به دلیل حیا و خجالت چیزی نگه و این وظیفه پدر و مادر هست که پیگیر ازدواجش باشن.
◽️در احادیث داریم که پدر و مادر از زمانی که فرزندشون به بلوغ میرسه یعنی نیاز عاطفی و جنسی در او شکل گرفته، وظیفه دارند برای ازدواجش اقدام کنند.
◽️متاسفانه در شرایط فعلی فقط دختر و پسری میتونه خودش رو از گناهان جنسی حفظ کنه که عقل، ایمان و اراده ای در سطح بالا داشته باشه در غیر این صورت آلوده به گناهان جنسی میشه و این آلودگی باعث میشه از لحاظ ایمانی، اعتقادی، عقلی و اراده افت کنه و بدتر شود و رغبتش به ازدواج و تامین نیاز جنسیش از طریق حلال کمتر شود و طبق احادیث پدر و مادری که از همان ابتدای بلوغ اقدام نکردند برای ازدواج فرزندشون، گناهان فرزند و بی دین شدن و... پای پدر و مادر هم نوشته خواهد شد.
◽️رهبر انقلاب در بیاناتشون در دیدار با بانوان تاکید بر ازدواج عموم مردم حتی نوجوانان داشتند و خطر جاذبه جنسی برای کسانی که ازدواج نمیکنند را متذکر شدند.
✔️یکی از عوامل زیاد شدن طلاق، بالا رفتن سن ازدواج است!
✔️افزایش سن ازدواج باعث بالا رفتن توقعات طرفین میشود.
✔️هماهنگی و همانندی در سنین پایین بهتر صورت میگیرد.
🔹پسر و دختری که در ابتدای سن بلوغ قرار دارد انتظاراتش از فرد مقابل و همسرش بسیار کم است و به کمترین چیزها راضی میشود.
🔹شاید بعضی ها این طور بگویند که این مزیت حساب نمیشود و ممکن است سر پسر و دخترکلاه برود اما این طور نیست چرا که هیچ انسانی در این دنیا کامل نیست و همه انسان ها دارای نقصان هستند این ویژگی کم بودن توقعات باعث میشود که به راحتی انتخاب همسر کنند و بعد از گذشت چند سال از ازدواج که دو طرف بهم عادت کرده و باهم سازگار شد نتیجه این پایین بودن توقعات معلوم میشود.
🔹دیگر فایده پایین بودن توقعات راحت تر شدن خانواده ها در انتخاب مورد است. ازدواج در سنین پایین تر با حمایت خانوادهها انجام میشود و لذا مشکلاتی مثل اشتباه در انتخاب به دلیل احساسات شدید اتفاق نمی افتد.
🔹ازدواج در سنین پایین باعث کمتر شدن توقع خانواده ها میشود. درحالیکه اکثر خانواده ها از پسری که سنش بالا رفته و دوران دانش آموزی و دانشجویی را گذرانده، توقع شغل و درآمد دارند ولی از پسری که دانش آموز یا دانشجو است توقع شغل، درآمد، ماشین و خانه ندارند چرا که معمولا بعد از اتمام تحصیل سراغ شغل میروند و تا قبل از آن دختر و پسر میتوانند در عقد باشند و اینگونه نیاز عاطفی و جنسی خود را از طریق یکدیگر به صورت حلال و مشروع تامین کنند تا مبتلا و آلوده به گناهان جنسی و روابط نامشروع نشوند. از لحاظ شرعی و طبق فتوای مراجع تقلید، دختر یا پسری که مبتلا به گناهان جنسی است یا مبتلا نیست ولی خوف و نگرانی مبتلا شدن وجود دارد، در چنین حالتی ازدواج کردن بر او واجب میشود.
🔹اگر در سنین پایین ، به راحتی مورد مناسبی برای ازدواج پیدا نمیکنند، بعد از توکل بر خدا و توسل به معصومین(ع)، میتوانند از واسطه های ازدواج استفاده کنند تا واسطه های ازدواج آنهایی را که در سن پایین میخواهند ازدواج کنند، به هم معرفی کنند.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
یه خبر خوش
ایتا قابلیت تماس صوتی و تصویری رو اضافه کرده
البته فعلا در مرحله آزمایشی و محدود
از چند وقت دیگه عمومی میشه
من الان دارم خیلی راضی ام
😂😂😂
✔️یه ایرانی و یه آمریکایی
❄️یک ايراني در آمریکا برای شغل دوم یک کلینیک باز می کند با یک تابلو به این مضمون:
"درمان بیماری شما با 50 دلار. در صورت عدم موفقیت، 100 دلار پرداخت می شود."
❄️یک پزشک آمریکایی برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می ره و می گه: من حس ذائقه خود را از دست دادم ؛ ایرانیه به دستیار خود می گه: از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده . دکتر دارو را می چشه اما آن را تف می کنه و می گه این دارو نیست که گازوئیله !
ایرانیه میگه تبریک میگم شما درمان شدید!
چون طعم گازوئیل را حس کردید و 50 دلار ازش می گیره.
❄️چند روز بعد پزشک آمریکایی برای انتقام بر می گرده و می گه که حافظه اش را از دست داده.
ایرانیه به دستیار خود می گه: از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده . دکتر اعتراض می کنه که این دارو که مربوط به ذائقه بود!
و ایرانیه می گه تبریک میگم شما حافظه خود را به دست آوردید و درمان شدید !!!!
و 50 دلار می گیره .
❄️به عنوان آخرین تلاش، دکترچند روز بعد مراجعه می کنه و می گه که بینایی خود را از دست داده.
ایرانیه میگه متاسفانه نمی تونم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید!
اما دکتر اعتراض می کنه که این یه 50دلاریه!؟. ایرانیه می گه: تبریک میگم شما درمان شدید و 50دلار دیگه می گیره👌👏
✔️ايرانيه میزنه رو شونه دکتر آمریکایی و میگه :
هرگز ایرانی ها رو دست كم نگير؛
اینو به اون بایدن هم بگو 😂
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام راجی با بررسی کشورهای دنیا ثابت میکند به قله نزدیکیم
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای ماه ترین عمو خوش آمدی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
✨ السلام علیک یَا قَمر بَنیِ هَاشم
🌸 ولادت حضرت ابوالفضل العباس و روز جانباز مبارک باد
🌷 هدیه به حضرت ابوالفضل العباس و جمیع جانبازان راه حق ، ۷ صلوات بفرستیم.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
💫 ثواب ۴۰ میلیون سال عبادت و ثواب یک میلیارد شهید با خواندن نماز شب چهارم ماه شعبان (امشب)
🌷پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
هر کس در شب چهارم شعبان ۴۰ رکعت نماز (۲۰ تا نماز دو رکعتی) در هر رکعت بعد از حمد، ۲۵ بار سوره قلهواللهاحد را بخواند، خداوند در برابر هر رکعت ثواب یک میلیون سال را برای او مینویسد و در برابر هر سوره یک میلیون شهر برای او بنیان مینهد و ثواب یک میلیون شهید را به او عطا میکند.
(اقبال الاعمال سید ابن طاووس)
✍ممکن است طولانی بودن این نماز باعث شود که شیطان و هوای نفس، انسان را از خواندن آن باز دارند. تا جایی که در توانمان بود مثلا ۲۰ رکعت، آن را انجام دهیم ان شاء الله به همان اندازه که انجام دادیم ثوابش را برای ما خواهند نوشت. با توجه به اینکه چند روزی بیشتر در دنیا نیستیم و زندگی ابدی و اصلی ما در آخرت است قدر این نمازها را بدانیم و با توجه و آرامش و خضوع آنها را انجام دهیم. ان شاء الله خداوند به بهترین نحو از ما قبول کند. انگشتر عقیق در دست کردن باعث میشود هر دو رکعت نماز ۱۰۰۰ رکعت حساب شود. ان شاء الله برای اینکه فراموش نکنیم همین الان بریم و نماز را بخوانیم و به چند ساعت دیگر نندازیم زیرا ممکن است یا یادمان برود یا خسته و خواب آلود شویم.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه حمله موشکی پانکردهای تجزیهطلب به مواضع جمهوری اسلامی!
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 «قسمت سی و دوم»
🔺اتمام هر چیزی در دنیا، فقط اتمام همان چیز است... نه پایان همۀ دنیا!
بعداز دو سه دقیقه که داشت قلبم توی حلقم میآمد، ضربه یک دانهای به در سلّول خورد. چشمم گرد شده بود و قلبم تندتند میزد. نفسم داشت حبس میشد، امّا تلاش کردم نفس بکشم که در آن شرایط سکته نکنم.
در باز شد. یک نور خیلی کمرنگ و ملایم وارد سلّول شد. باید میرفتیم. ماهدخت دستم را آرام گرفت، مثل وقتی که یک مامان میخواهد با بچّهاش از عرض خیابان رد بشوند. حرکت کردیم، یک قدم... دو قدم... سه قدم... در سلّول داشت به ما خیلی نزدیک میشد. داشتم بهطرف سرنوشتی میرفتم که نمیدانستم چه و چطور هست و برایم مبهم بود.
در حال جنگ و جدال با احساس ترس، تپش قلب، عصبی بودن و این چیزها بودم که یک صدای آرام آمد و همه افکار و احساسم را شکافت و مثل قایقی که با سرعت هر چه تمامتر از سطح دریای موّاج میگذرد و ردّ سرعت بالایش روی آبها میماند، بر روان پریشانم اثرش را گذاشت. آن صدای لرزان و خوابآلود گفت: «کجا؟ بچّه¬ها! کجا دارین میرین؟!»
صدای لیلما بود. تا لیلما این حرف را زد، متوجّه بیدار شدن هایده هم شدم. هایده وسط خواب و بیداری پرسید: «چی شده؟ وای خدا! این دو تا رو دارن کجا میبرن؟! کجا بچّهها؟»
میخواستم برگردم و برای بار آخر نگاهشان کنم، امّا ماهدخت نگذاشت. همانطوری که دسـتم را آرام گـرفـته بـود، یک فشار کوچـک داد و آرام گـفت: «برنـگرد! به مسـیرت ادامه بده!»
دلم خیییلی سوخت! خیییلی! برای لیلما، برای هایده، برای سرنوشت دردناکی که برای زنها و دخترهای آنجا و بقیّه مظلومین اتّفاق میافتد. دخترها و زنهایی که ناگهان گم یا ربوده میشوند و هیچ اثری از آنها نمیماند. دلم خیلی سوخت و بغض کردم. از اینکه مطمئن بودم کسی حتّی دنبال و پیگیر کار ما نیست و دنبالمان هم نمی¬گردند، خیییلی دردآورتر این است که ندانی چرا این بلاها را سرت میآورند، جرم و گناهت چیست و اینکه ندانی چرا تو.
وقتی داشتم راه میرفتم، یکی دو متر تا در سلّول بیشتر نبود، امّا برای من به اندازه یک دور کامل کره زمین، حرف، خاطره، غم، اندوه، ترس و دلهره داشت و تا همین حالا هم روی قلبم اثر گذاشته است.
بهخاطر حرفهایی که لیلما و هایده زدند، بقیّه هم از خواب بیدار شدند و یک ولوله کوچک راه افتاد. بهخاطر همین دیگر نمیشد بیشتر از این معطّل کرد و نباید کسـی بیدار میشد. ماهدخت دستم را محکمتر گرفت و میکشید، مثل مامانی که بچّهاش حواسش پشتسرش هست و به کندی راه میآید، امّا آن مامان، بچّهاش را بهطرف جلو میکشاند تا زود از خیابان رد بشوند.
بالاخره بیرون رفتیم.
یک مرد هیکلی با صورت پوشیده شده درِ سلّول را بست. همانطوری که داشت درِ سلّول را با احتیاط و آرام طوری میبست که جلب توجّه نکند، توجّهم به سلّول بغلی جلب شد، سلّول همان دو تا پیرمرد ایرانی.
میخواستم چند قدم بهطرف آن سلّول بروم و نگاهی به داخلش بیندازم، بلکه خیلی چیزها دستگیرم بشود و بعداً بشود خبری به بعضیها داد. دوست داشتم حدّاقل ببینم چه شکلی و چطوری هستند که این همه از آنها میترسند و حتّی اجازه هواخوری، سرکشـی و پرس و جو دربارهشان را به کسـی نمیدهند و بایکوت کامل هستند!
تقریباً به سلّولشان نزدیک شده بودم، شاید یکی دو قدم دیگر از آن سه چهار قدم مانده بود که ماهدخت گفت: «نرو سمن! دیوونگی در نیار و خودم و خودتو به دردسر ننداز!»
گوش ندادم، کمی خودم را به آن طرف کشاندم.
ماهدخت دیگر داشت دستم را میکَند! خیلی محکم فشار میداد و با صدای آرام، امّا با حرص زیاد میگفت: «نرو گفتم! کدوم گوری میخوای بری؟ بیا این طرف.»
به در سلّول آن دو ایرانی رسیدم؛ البتّه فقط صورت و گردنم! دست و بدنم که بهطرف ماهدخت بود و داشت می¬کشید. داشتم نصف میشدم از بس فشار بین من و ماهدخت زیاد بود!
باید میدیدمش! باید یک سرک میکشیدم وگرنه تا آخر عمر نمیتونستم آرام و قرار بگیرم. فقط یکی دو سانت مانده بود که بتوانم نگاهی به سلّول ایرانیها بیندازم.
تمام زورم را جمع کردم و به زور خودم را بهطرف دریچه کوچک آن سلّول کشاندم. آن مرد هیکلی هم کارش تمام شده و در ما را قفل و بند کرده بود و دیگر باید میرفتیم. آن مرد متوجّه تلاش من برای دیدن آن سلّول و تلاش ماهدخت برای گرفتن و کنترل من شد، داشت بهطرفم میآمد.
آخرین امیدم همان یکی دو سانت بود. زور زدم تا اینکه ناگهان خیلی معجزهآسا، مثل اینکه یک نفر دستم را گرفت و بهطرف آن دریچه کشاند. بالاخره به آن سلّول رسیدم!
#نه
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
امّا چیزی در آن تاریکی مشخّص نبود، خیلی دقّت کردم.
تنها چیزی که دیدم این بود که یک پیرمرد رنجور و لاغر به سجده افتاده و پیشانی¬اش روی زمین هست؛ کف دو تا دستش را بهطرف بالا و کنار پیشانیاش گذاشته است و چیزهایی میگفت که آن لحظات و آن شبها فقط بعضـی از کلماتش حفظم شد. بعدها خیلی دنبال آن جملات و دعاها گشتم. فهمیدم یکی از آن دعاها، دعای ابوحمزه بوده که در سجده و مناجاتش میخوانده است:
«وَ أَنَا یَا سَیِّدِی عَائِذٌ بِفَضْلِکَ هَارِبٌ مِنْکَ إِلَیْکَ مُتَنَجِّزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ أَحْسَنَ بِکَ ظَنّاً وَ مَا أَنَا یَا رَبِّ وَ مَا خَطَرِی هَبْنِی بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیَّ بِعَفْوِکَ أَیْ رَبِّ جَلِّلْنِی بِسَتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِی بِکَرَمِ وَجْهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْیَوْمَ عَلَی ذَنْبِی غَیْرُکَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَةِ لَاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ [إِلَیَ] وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ [عَلَیَ] بَلْ لِأَنَّکَ یَا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ...»
و من ای آقایم پناهنده به فضل توأم، گریزان از تو به سوی توأم، خواستار تحقّق چیزی هستم که وعده کردی و آن گذشت تو از کسی که گمانش را به تو نیکو کرده، چه هستم من ای پروردگارم و اهمّیّت من چیست؟ به فضلت مرا ببخش و به گذشتت بر من صدقه بخش، پروردگارا مرا به پرده¬پوشی¬ات بپوشان و از توبیخم به کرم ذاتت درگذر، اگر امروز جز تو بر گناهم آگاه می¬شد، آن را انجام نمی¬دادم و اگر از زود رسیدن عقوبت می¬ترسیدم، از آن دوری می¬کردم، گناهم نه به این خاطر بود که تو سبک¬ترین بینندگانی و بی¬مقدارترین آگاهان، بلکه پروردگارا از این جهت بود که تو بهترین پرده¬پوشی و حاکمترین حاکمان و کریم¬ترین کریمانی.
«سَتَّارُ الْعُیُوبِ غَفَّارُ الذُّنُوبِ عَلّامُ الْغُیُوبِ تَسْتُرُ الذَّنْبَ بِکَرَمِکَ وَ تُؤَخِّرُ الْعُقُوبَةَ بِحِلْمِکَ فَلَکَ الْحَمْدُ عَلَی حِلْمِکَ بَعْدَ عِلْمِکَ وَ عَلَی عَفْوِکَ بَعْدَ قُدْرَتِکَ وَ یَحْمِلُنِی وَ یُجَرِّئُنِی عَلَی مَعْصِیَتِکَ حِلْمُکَ عَنِّی وَ یَدْعُونِی إِلَی قِلَّةِ الْحَیَاءِ سَتْرُکَ عَلَیَّ وَ یُسْرِعُنِی إِلَی التَّوَثُّبِ عَلَی مَحَارِمِکَ مَعْرِفَتِی بِسَعَةِ رَحْمَتِکَ وَ عَظِیمِ عَفْوِکَ یَا حَلِیمُ یَا کَرِیمُ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا غَافِرَ الذَّنْبِ یَا قَابِلَ التَّوْبِ...»
پوشنده عیب¬ها، آمرزنده گناهان، دانای نهان¬ها، گناه را با کرمت می¬پوشانی و کیفر را با بردباری¬ات به تأخیر می¬افکنی، سپاس تو را سزاست بر بردباری¬ات پساز آنکه دانستی و بر گذشتت پساز آنکه توانستی، بردباری¬ات مرا به جانب گناه می¬کشد و بر نافرمانی¬ات جرأت می¬دهد، پرده¬پوشی¬ات بر من مرا به کم-حیایی می¬خواند و شناختم از رحمت گسترده و بزرگی عفوت به من در تاختن بر محرّماتت سرعت می¬دهد! ای شکیبا، ای گرامی، ای زنده، ای به خود پاینده، ای آمرزگار، ای توبه¬پذیر...
مثل کسی که دو هفته است که تشنه هست و تازه به جوی آب رسیده، نگاهش می¬کردم که نگذاشتند سیراب شوم.
آن مرد تا به من رسید، ضربه¬ای به سرم زد و دیگر متوجّه چیزی نشدم! بیهوش بیهوش!
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 «قسمت سی و سوم»
🔺لطفاً با دقّت، حوصله و بدون هیجان بخوانید!
خیلی یادم نیست بعداز آن شبی که از آن زندان بیرون زدیم و من بیهوش بودم، بلافاصله چه شد، کجا بودم و چه مسائلی اتّفاق افتاد. فقط یادم است که وقتی برای اوّلین بار چشمم را باز کردم، دیدم در یک کشتی مسافرتی هستیم!
دیدم که من، ماهدخت و چندین مسافر، شاید حدوداً 200 نفر در حال مسافرت بودیم. چیزی که تعجّب مرا بیشتر می¬کرد این بود که من و ماهدخت، لباس-های فاخر و جذّاب پوشیده بودیم و مثل بقیّه مردم جلوه میکردیم. حتّی جوراب¬ها با دامنمان سِت بود و وقتی برای دستشویی به طبقه پایین کشتی رفتم، متوجّه شدم که از گیره مو و یک رژ قرمز هم نگذشته بودند.
بعداً که خیلی درباره¬اش فکر کردم، فهمیدم که مدّت قابل توجّهی بیهوش بوده-ام و حتّی شاید به دو سه روز هم رسیده باشد. خب دو سه روز برای انتقال ما از آن جزیره به جایی که بشود اینطور ما را ترگل و ورگل کنند و بعدش هم به کشتی مسافرتی خاصّی برسیم، مدّت منطقی و معقولی به نظر می¬رسید.
بگذریم!
از اینکه چه شد، کجا رفتیم، مدّتی در انگلستان بودیم، اینقدر به من و ماهدخت رسیدگی کردند و خوش گذشت، پول خرج کردیم، تپل¬تر شدیم و حسابی رو آمدیم، از اینها بگذریم!
حتّی از اینکه دو سه بار توانستم با خانواده¬ام تلفنی صحبت کنم و بابام را از نگرانی بیرون بیاورم و روحیه خودم، بابام و بقیّه خیلی بهتر از گذشته شد هم بگذریم!
ماهدخت اسم آن روزهایی که انگلستان بودیم را «ایّام بازیافت» گذاشت! یعنی روزهایی که کیف جوانی و روزگار کردیم و تقریباً از همه نعمت¬های خدا بهرهمند بودیم.
فقط یک نکته مهم بود، وقتی من در آن کشتی به هوش آمدم ماهدخت کمی بدنم را ماساژ داد و یک آب پرتقال زدیم. بعدش به من گفت: «سمن! لطفاً برای اینکه نه من و نه خودت تو دردسر نیفتیم و منم مجبور نباشم بهت دروغ بگم و یا تصمیم بدی بگیرم، هیچی نپرس! هیچی! فقط زندگی کن و فکر کن اون روزایی که تو اون جزیره لعنتی بودیم، یه خواب بوده و نه چیزی دیدی و نه چیزی یادته و نه چیزی دربارهش شنیدی! فقط لطفاً با من باش و عشق و حال و خوشی و این چیزا! باشه سمن؟ به من اعتماد کن، باشه؟»
با اینکه خیلی برایم سنگین و دشوار بود، گفتم: «باشه، هر چی تو بگی!»
لبخندی زد و گفت: «تو قابل ستایش¬ترین دختری هستی که دیدم! بیا از حالا کاملاً با زبون محلّی شما صحبت کنیم تا هم احساس نزدیکی بیشتری به هم بکنیم و هم زبونم از تو بهتر بشه!»
بهخاطر همین حرفی که زد و قولی که دادم، دیگر چیزی نپرسیدم. همین که احساس امنیّت کامل داشتم، کاملاً تأمین بودم و حتّی صدای خانواده¬ام را میشنیدم برایم خیلی ارزش داشت.
حدود سه ماه از آن شرایط گذشت و گذشت و گذشت و ما در طول آن سه ماه، در شرایط عالی بودیم تا اینکه وارد اسرائیل شدیم.
🔺اسرائیل، تل¬آویو، منطقه رمت گن!
تلآویو (به عبری: תל אביב-יפו) و (به عربی: تل أبيب/تلّ الربيع) (تلفّظ: تلآویو یافو به معنای «بهارتپّه») دوّمین شهر پر جمعیّت اسرائیل که در ساحل دریای مدیترانه واقع شده است. شهر تلآویو، «پایتخت تجاری» کشور اسرائیل و مرکز استان تلآویو محسوب می¬شود. تلآویو در دهه ۱۸۸۰ میلادی، در مقابل شنزارهای خشـک شهر یافا توسّط یهودیان مهاجری ساخته شد که توانایی مالی زنـدگی در شـهر عربنشین یافا را نداشتند. شهر تلآویو دارای آب و هوای معتدل مدیترانهای است.
جمعیّت شهر تلآویو در سال ۲۰۰۹ میلادی حدود ۴۰۳٫۷۰۰ نفر بوده است که این رقم شامل کارگران و دانشجویانی که محلّ اقامت رسمی خود را تغییر ندادهاند، نمی¬شود. تعداد خانوارهای شهر ۱۸۸ هزار است که ۵۶ درصد از آنها خانواده و 44 درصد مجرّد هستند، امّا با احتساب شهرهای پیوسته به آن که «تلآویو بزرگ» نامیده می¬شود، دارای جمعیّتی ۳٫۳ میلیون نفری می¬شود.
تلآویو بزرگ شامل چندین شهر به هم پیوسته از جمله یافا (יפו)، رمت¬ گن (רמת-גן)، پتح تیکوا (פתח-תקווה)، هد هشارون (הוד-השרון)، رمت هشارون (רמת-השרון)، گیواتائیم (גבעתיים) و چند شهر کوچک دیگر است.
فضای شهر تلآویو با دیگر شهرهای اسرائیل بهخصوص شهر اورشلیم تفاوت چشمگیری دارد. تلآویو با ساحل طولانی دریای مدیترانه، آزادیهای اجتماعی فراوان و تبدیل شدن به پایتخت بازرگانی و اقتصادی اسرائیل، یکی از شهرهای جهانی به حساب میآید.
بهخاطر جاذبه¬های فراوان اجتماعی و مدنی که دارد، اغلب مؤسّسات تحقیقاتی، مدارس، مراکز علمی، سیاسی و حتّی ابر کتابخانه¬ها در این شهر مستقر هستند. تا آنجا که تلآویو به شهری معروف است که «هرگز به خواب نمیرود!» بدینگونه که تا دیرترین ساعات شب نیز برخی خیابانها و بهخصوص مراکز تفریح شبانه از جمعیّت موج میزند.
#نه
ادامه ...👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
از این چیزها که بگذریم، تلآویو یکی از مراکز مهمّ «آموزشی» اسرائیل نیز محسوب می¬شود. با وجود اینکه دانشگاه تلآویو سال¬ها پساز تأسیس دانشگاه عبری اورشلیم برپا شد، ولی به سرعت توسعه یافت و در ظرف چند سال به بزرگترین دانشگاه اسرائیل با ۱۰۶ بخش و دانشکده، ۹۰ مرکز پژوهشی و علمی تبدیل شد که دو مدرسه تحصیلات عالی را نیز زیر نظارت خود دارد. همچنین دانشگاه مذهبی «برایلان» که در سال ۱۹۵۵ میلادی تأسیس شد نیز در شهر «رمت گن» در حومه تلآویو قرار دارد. در ایـن دو دانـــشــــگاه روی هـمرفــتــه بـیـش از ۵۰٫۰۰۰ دانـشـــجوی اســـرائـیلی به همـراه تـعـداد بسیار زیادی از دانشجویان دیگر کشورها تحصیل میکنند.
دانشگاه برایلان یکی از قدیمیترین دانشگاههای اسرائیل است که پساز اعلام استقلال اسرائیل، توسّط پینحاس شورگین تأسیس گردید. وی گروهی از پژوهشگران «یهودی الاصل آمریکایی» را که دارای گرایش¬های مذهبی و سنّتی بودند، برای اجرای این طرح به دور خود گرد آورد. بیشترین اطّلاعاتی که می-شود از طریق منابع آشکار درباره این دانشگاه به دست آورد عبارت است از:
شعار: سنّت تعالی؛
نوع: دولتی؛
تأسیس شده: 1955م؛
رئیس: دنیل هرشکوویتز؛
رئیس دانشگاه: میریام فاوست؛
مدیر: مناکم گریبنلام؛
معاونان رئیس: آری زبن، جودت هیمف؛
کارمندان مدیریّتی: 1250 نفر؛
دانشجویان: 26003؛
کارشناسی: 17345؛
تحصیلات تکمیلی: 6806؛
دکترا: 1852؛
موقعیّت: رمت گن، اسرائیل؛
پردیس: شهری؛ و...
بحث ما دقیقاً از همان¬جاست؛ یعنی دانشگاه برایلان منطقه رمت گن تل¬آویو اسرائیل!
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تـلنـگـر
📢 نـگـذاریـد در قـیـامت قــــرآن از شـما شـکـایـت کـند...
اگـر شـده روزی یـک آیـه از قـرآن را بـخـوانـیـد ولـی بـی قـرآن روزتـان را سـپـری نـکـنـید
☺️💞بـرنـامـه امـروز آیـه ۱۶۸ سـوره مـبـارکـه آل عمران هـمـراه بـا تـرجـمـه تـصـویـری بـسـیـار زیـبـا🌼🌸
📖 الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «۱۶۸»
منافقان كسانى هستند كه (بعد از پايان جنگ احد، دست به تبليغات يأسآور زده و در حالى كه خود از جنگ سر باز زده و در خانههاى) خود نشستهاند و در حقّ برادران خود گفتند: اگر از ما پيروى مىكردند كشته نمىشدند. به آنان بگو: اگر راست مىگوييد، مرگ را از خودتان باز دارید