یادمه دقیقا اولین باری ک مجری گری کردم ۱۲ سالم بود و مراسم ایام فاطمیه تو مدرسه خودمون بود ، اون روز حتی فکرشم نمیکردم این راه استعدادم باشه و بتونم ادامش بدم . تو مراسما خودمو جا دادم و مجری شدم ، ده بار متنمو خوندم تا قدرت بیانم به چشمشون بیاد و قبولم کنن ، میگشتم ببینم کجا مراسمه که خودم برم بگم اگه مجری نیاز دارین من میتونم اجرا کنم . کم کم شناخته شدم و کسایی که اجرامو دیده بودن به بقیه معرفیم میکردن اما بازم همون آش بود و کاسه ، باید ده بار اجرا میکردم تا اشکالاتم برطرف بشه و قبولم کنن . تمرین کردم ، تمرین کردم ، تمرین کردم و حالا ؟ نزدیک مناسبت ها ک میشه شماره ناشناس هارو با ذوق جواب میدم و اجراهارو قبول میکنم ، دیگه نیازی به ده بار اجرا کردن و عیب گرفتن نیست ، زنگ میزنن و خواهش میکنن و روز اجرارو بهم میگن . من خرسندم ، خرسندم که اون راه خوبه که توش استعداد دارمو دنبال کردم و به اونی که میخام دارم میرسم ، البته هنوزم کمه چون هدف هام فراتر از این چیزاس اما به قول خودمون شیرازیا کاچی بعض هیچی ، قدم هارو کوچیک کوچیک باید برداشت تا به اون خیلی بزرگه رسید . روز اجراهامو پشت سر هم تو لیست کارام مینوسم و لبخند میزنم ، خرسندم من واقعا خرسندم .
تو یه حال مزخرفی قرار دارم ، نمیدونم باید آهنگ غمگین گوش بدم و گریه کنم یا آهنگ عاشقانه گوش بدم و امیدوار باشم .
چرندیات ؛
و قرمز ؛ رنگ دوست داشتنی که به دل نمی نشیند .
و برای رفع دلتنگی ؛
جامهایراکهدرآنباتوخاطرهداشتمتنکردم .
دیگه از درد و دلام حرف نمیزنم ، غصه هامو تو خودم میریزم و نزاشتم کسی تیک عصبیمو متوجه بشه ، اما من واقعا نیاز دارم به وقتایی که غم هامو بیان میکردم ، گلایه میکردم ، گریه میکردم ، از اتفاقات کوچیک زندگیم میگفتم و همه چیزو با جزئیات تعریف میکردم . نیاز دارم فاجعه امشبو بگم ، نیاز دارم همه غم هایی ک تو دلم غمباد شده رو بگم که خالی بشم ، نیاز دارم تکیه کنم و تنهایی همچیو پیش نبرم . من شدیدا به ورژن احساساتی قبلیم نیاز دارم ، این ورژن منطقی داره منو از پا در میاره .
چرندیات ؛
و برای رفع دلتنگی ؛ جامهایراکهدرآنباتوخاطرهداشتمتنکردم .
و درمونگاه ؛
همونجایی که همه یاد خدا میوفتن .
غم میگرده ببینه کی یزره امید تو دلم جوونه میزنه ، دقیقا همون وقت میاد بار بندیلشو پهن میکنه .