eitaa logo
💰 من ثروتمندم 💰
2هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
5.2هزار ویدیو
635 فایل
سلام از همه‌جا ارزانتر 👇 ✍️ دوره‌پاکسازی‌چاکرا، و تبلیغات راه‌های رسیدن به خدا و اهل بیت ع مشکلات ماورایی. درمان با قران @e_trust_Be_win ایدی استاد https://eitaa.com/joinchat/3544187851Cddc831a899 کانال نتایج☝
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ🍃🌺﷽🌺🍃        اما آموزنده 👇👇👇 ‼️ گرگها ‌برای آزادی ! 🔺 چوپان گله گوسفندان را به آغل برد و همه درهای آن را بست. چون گرگ‌های گرسنه سر رسیدند، درها را بسته یافتند و از رسیدن به گوسفندان ناامید شدند. برگشتند تا نقشه ای برای آزادی گوسفندان از آغل پیدا کنند. 🔻 سرانجام ها به این نتیجه رسیدند که راه چاره، برپایی تظاهراتی جلوی خانه است که در آن گوسفندان را فریاد بزنند. 🔺 گرگ‌ها تظاهرات طولانی را برپا کردند و به دور آغل چرخیدند. چون گوسفندان فریاد گرگ‌ها را شنیدند که از آزادی و شان دفاع می‌کنند، برانگیخته شدند و به آنها پیوستند. 🔻 آنها شروع به انهدام دیوارها و درهای آغل با شاخهایشان کردند تا اینکه دیوارها شکسته شد و درها باز گردید و همگی شدند. 🔺 گوسفندان به صحرا گریختند و گرگ‌ها پشت سرشان دویدند. چوپان صدا میزد  و گاهی فریاد میکشید و گاهی عصایش را پرتاب می‌کرد تا بلکه جلویشان را بگیرد. اما هیچ فایده ای نه از فریاد و نه از عصا دستگیرش نشد. 🔻 گرگ‌ها گوسفندان را در صحرایی بدون چوپان و نگهبان یافتند. آن شب، شبی تاریک برای گوسفندان آزاد و بود و شبی برای گرگ‌های به کمین نشسته. 🔺 روز بعد چون چوپان به صحرایی که گوسفندان در آن خود را بدست آورده بودند رسید، جز لاشه های پاره پاره و استخوان های به خون کشیده شده، چیزی نیافت. ⚠️ این حکایت، حکایت آشنایی است... ⭕️ حکایت انتخاب برای رسیدن به ازادی.... ⭕️ مردم ایران زمین حواستان راجمع کنید،گول آزادی نخورید شما آزاد هستید،گرفتار نشوید 🎯کانال رو بخاطر اسرار من معرفی کنید https://eitaa.com/zekrabab125 ✍هر انچه بخواهید دارد👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️ ✅منزلت مقام والدین قال ابوالحسن الثالث علیه السلام: الْعُقُوقُ يُعْقِبُ الْقِلَّةَ وَ يُؤَدِّي إِلَى الذِّلَّه امام هادی علیه السلام می فرمایند: 🌹عاق والدین به فقر گرفتار می شود و ذلیل خواهد شد. 📚منبع: بحار الأنوار- جلد 71- صفحه : 85 يكي از بزرگان ، در جواني با دو تن از دوستانش، عزم كردند كه به طلب علم روند. چاره اي جز اين نديدند كه از شهر خود، هجرت كنند و به جايي روند كه بازار علم و درس، در آن جا گرم تر است. او، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد. مادر، غمگين شد و گفت: 💐« اي جان مادر! من ضعيفم و بي كس، و تو حامي من هستي؛ اگر بروي، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به كه مي سپاري؟ آيا روا مي داري كه مادرت تنها و عاجز بمانَد و تو دانشمند شوي؟». از اين سخن مادر، دردي به دل او فرود آمد. تركِ سفر كرد و آن دو رفيق، به طلب علم از شهر، بيرون رفتند. مدتي گذشت و او همچنان حسرت مي خورد و آه مي كشيد. روزي در گورستان شهر نشسته بود و زار مي گريست و مي گفت: « من اين جا بي كار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتي باز آيند، آنان عالِم اند و من هنوز جاهل.» ناگاه پيري نوراني بيامد وگفت: « اي پسر! چرا گرياني؟». جوان، حالِ خود را باز گفت. پير گفت: « خواهي كه تو را هر روز درس گويم تا به زودي از ايشان درگذري و عالم تر از دوستانت شوي؟». گفت: « آري، مي خواهم». پس هر روز، درسي مي گفت تا سه سال گذشت. 👌بعد از آن، معلوم شد كه آن پير نوراني، خضر(ع) بود و اين نعمت و توفيق، به بركت رضا و دعاي مادر يافته است. 📚منبع: گزيده تذكرة الاولياء، دكتر محمد استعلامى ، صفحه 359 . 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان..جدید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍هر انچه بخواهید دارد👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
✅شادمانی فقیران در ✍ابوحمزه ثمالی حکایت کند: در یکی از روزهای جمعه، هنگامی که را به امامت حضرت سجّاد (علیه السلام) خواندیم، سپس حضرت روانه منزل خود شد. و چون وارد منزل گردید، یکی از کنیزان خود را به نام سکینه صدا زد و فرمود: 👌امروز است، هر و مستمندی که مراجعه کند نباید دست خالی و ناامید برگردد. من به حضرتش عرضه داشتم: 📝هر سائلی که مستحقّ نیست؟ فرمود: 💐می دانم؛ ولی می ترسم همان شخصی که ناامید شود، مستحقّ باشد و به جهت آن مورد عقاب و سخط قرار گیریم. 👌همان طوری که حضرت یعقوب (علیه السلام)، هر روز گوسفندی را قربانی می نمود و آن را به و نیازمندان می داد و مقداری از آن را نیز خود و خانواده اش مصرف می کردند. ولیکن ای، یک نفر مؤمنِ روزه دارِ غریب، درب منزل حضرت یعقوب (علیه السلام) آمد و گفت: 🌾به من غریب کمک کنید، جواب او را ندادند و آن چندین مرتبه خواسته خود را تکرار کرد؛ و چون ناامید شد و شب فرا رسیده بود رفت و شکایت گرسنگی خود را با خداوند متعال بازگو کرد و بدون آن که چیزی خورده باشد خوابید و فردای آن را نیز گرفت. ❤️در همان شب از سوی به یعقوب نازل شد: بنده ای از بندگان مرا ناامید گرداندی و موجب عقاب و سخط قرار گرفته اید. 👌ای یعقوب! محبوب ترین پیامبران من آنانی هستند که بر و دلسوزی داشته باشند و آن ها را در پناه خود قرار دهند و هر که بنده ای از بندگان مؤمن مرا ناامید کند مبتلا به عقوبت سختی خواهد شد، پس تو هم خود را آماده مصائب و مقدّرات گردان. ..... 📚منبع؛ علل الشّرائع، ص 45، ح 1. 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣ نشر های این کانال را برای دیگران جاریه بدانیم. 👇👇 ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند بود. یک روز او از باتلاقی که نزدیک مزرعه‌اش بود صدای درخواست کمکی را شنید. فورا خود را به باتلاق رساند، پسری وحشت‌زده که تا کمر در باتلاق فرورفته بود فریاد می‌زد و تلاش می‌کرد تا خود را آزاد کند. کشاورز با تلاش زیاد به‌وسیله طناب و چوب او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد. فردای روز حادثه کالسکه‌ای مجلل جلوی منزل محقر کشاورز توقف کرد و مرد اشراف‌زاده‌ای از آن پیاده شد و به خانه پیرمرد رفت. او خود را پدر همان پسر معرفی کرد و پس از سپاسگزاری خواست که کار او را جبران کند، چون کشاورز زندگی تنها فرزندش را نجات داده بود. کشاورز اما قبول نکرد که پولی بگیرد. در همین موقع پسر کشاورز وارد خانه شد. اشراف‌زاده گفت:اجازه بدهید به منظور قدردانی، فرزندتان را همراه خود ببرم تا تحصیل کند اگر همانند خودت شرافتمند و نوعدوست باشد به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار می‌کنی. پس از سال‌ها پسر کشاورز از دانشکده پزشکی فارغ‌التحصیل شد و همین طور به تحصیل ادامه داد تا در سراسر جهان به‌عنوان الکساندر فلمینگ کاشف پنی‌سیلین مشهور شد. سال‌ها بعد پسر همان اشراف‌زاده به ذات‌الریه مبتلا شد و تنها چیزی که توانست برای بار دوم جان او را نجات دهد، داروی کشف شده توسط فرزند آن پیرمرد کشاورز بود. 🔸️بدون حساب و کتاب خوبی کنیم💯 👇🏼 💸من ثروتمندم💸 💰@charkhfalak110💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ سهم شما از مطالب صلواتی..! . اگه کانال رو دوست دارید. و براتون زحمتی نداره. کـنید. مـمــــــــنـون.
📖 👨روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت. در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد. ⛱در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت: اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان ارسال کنم. 🏖مرد گفت: من ایمیل ندارم. مدیر گفت: شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید. متاسفم من برای شما کاری ندارم. 🏖مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد و چیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد. 🏖از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد. 🏖تاجایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم وارد تجارت های بزرگ و صادرات شد. 🏖یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ در حال بستن قرارداد به صورت تلفنی بود، مدیر آن شرکت گفت: ایمیلتان را بدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم. مرد گفت: ایمیل ندارم. مدیر آن شرکت گفت: شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین. مرد گفت: احتمالآ سرایدار شرکت مایکروسافت بودم......!! ✔️گاهی نداشته های ما به نفع ماست✔️ .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 👆 👆 @charkhfalak110 من ثروتمندم @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ مدیریت استاد ذکراباد