زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_71 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_72
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اومدیم توی هال روی یه مبل دو نفره نشستیم، رفتارش باهام خیلی گرم و با محبتِ، احساس میکنم دوستش دارم، یه لحظه به ذهنم رسید بابت اون اجازه ای که گفت، نگرفتم ازش عذر خواهی کنم، رو کردم بهش
حاج خانم
جانم
میگم ببخشید که من ازتون اجازه نگرفتم با احمد رضا رفتیم بالا
لبخندی زد
اشکال نداره، مریم جان، منظور من از اینکه گفتم اجازه نگرفتی این نیست که تو دم به ساعت برای هر کاری اجاز بگیری، این اجازه گرفتن ها یه جور احترامه، که وقتی دو تا بزرگتر هستن میخوای کاری انجام بدی رو میکنی به اونها میگی با اجازتون
ببخشید من نمی دونستم، اصلا هر کاری رو که من باید انجام بدم بهم بگید، من حرفتون رو. گوش میکنم
لبخند پهنی زد، دستش رو. گذاشت پشت سرم، پیشونیم رو بوسید
عزیزم، دختر خوبم، چشم بهت میگم، حالا اولیش رو بگم؟
مشتاق سر تکون دادم
_بگید
خب دختر خوب تو چرا من رو مثل غریبه ها صدا میزنی؟
میگم حاج خانم، رو میگید؟
بله، وقتی من مامان احمد رضا هستم، تو هم عروسم هستی، پس مامان تو هم هستم، به من بگو مامان
حرفش خیلی به دلم نشست، از روی مبل کمی جا به جا شدم، لبخندی زدم
بله چشم، از این به بعد بهتون میگم مامان
لبخند رضایتی زد
_خوبه، یه سوال ازت میپرسم دوست داشتی جواب بده
بپرسید
مریم جان، مینا خانم زن داداشت، خیلی زنه خوبیه، از مجردیش میمومد حسینیه تا الان، توی هر کار خیری پیش قدمه، نماز میخونه حجاب داره، مشگلتون چیه که تو اینقدر پیش احمد رضا ازش بد گفتی؟
نفس بلندی کشیدم
آره همه اینهایی که شما گفتید هست، ولی از من و مامانم خیلی بدش میاد، همیشه میگه، اول مامانت موی دماغم بود حالا هم تو...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_72 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
چه?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_73
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
عجب!! که اینطور، خب دیگه چیکار میکنه؟
وقتی داداشم هست کاریم نداره، اما اون که نباشه، فحشم میده، کتکم میزنه
ببخشید مریم جان من با زدن و بد دهنی کردن، اونم با دخترِ خانمی مثل تو صد درصد مخالفم، ولی افراد بد اخلاق دنبال بهانه هستن، تو چه بهانه هایی دست مینا میدی که اونم بد خلقی میکنه
_مثلا یه دفعه گفت، زود برو نمک بخر، نمکمون تموم شده، غذام داره دیر میشه، من بِدو رفتم، ولی مغازه شلوغ بود، تا نوبت من شد یه کم طول کشید، وقتی اومدم خونه، من رو کشید زیر فحش، موهامم کند، که چرا دیر کردی، هرچی گفتم، مغازه شلوغ بود، بازم فحش میداد
_اوهوم که اینطور، خب دیگه، بگو
_ظهرها که میخوام برم مدرسه، خیلی هواسم رو جمع میکنم هر چی بگه گوش کنم، چون اگر یه زره ازم ناراحت بشه، اینقدر داد میزنه و دمپایی بهم پرت میکنه که من غذا نخورده از خونه فرار میکنم،
_بعدش گرسنه میمونی؟
_گرسنه، گرسنه نمیمونم، به الهه میگم، از خونشون برام لقمه میاره
رنگ از روی مادر شوهرم پرید
_بابای خدا بیامرزت اینقدر براتون مال گذاشته، اونوقت تو باید برای سیر کردن شکمت از یکی دیگه غذا بگیری بخوری، واقعا برای مینا متاسفم، موندم چه جوابی میخواد بخدا بده، خب دخترم، تو چرا اینها رو به داداشت نمیگی
باور نمیکنه، میگه مینا تو رو خیلی دوست داره، یه بار که زده بودم بهش گفتم، بهم گفت، این همه شب و روز داره برات زحمت میکشه، حالا یه وقتم یه تشر بهت میزنه، دختر حرف گوش کنی باش تا دعوات نکنه،
خیلی خب باشه، فعلا همین جا باش تا ببینم چی میشه، دّرست چطوره، خوب میخونی؟
آره، شنبه امتحان دارم، خیلی هم خوندم
آفرین، میدونی که خانم مدیر به خاطر نامزدیت میخواست از مدرسه اخراجت کنه، من خیلی با مدیر صحبت کردم که تو فقط بری امتحان بدی، پس خیلی بخون که بتونی قبول بشی
_میخونم خاطرتون جمع باشه
احمد رضا رو کرد به ما
خوب سرگرم صحبت شدید، ولی من خوابم گرفته، مامان با اجازتون ما بریم بالا بخوابیم
باشه برید، شبتون بخیر
سر سفره صبحانه، حاج خانم رو. کرد به من و احمد رضا، خواهرم امروز ناهار دعوتمون کرده خونشون، اگر تو برنامتون هست جایی برید، قبل از ظهر حتما خونه باشید که با هم بریم
چشم مامان،
خونه خاله پری احمد رضا خیلی بهم خوش گذشت، مخصوصا که بهم هدیه پا گشا داد، دل توی دلم نیست، که برسیم خونه من باز کنم ببینم چیه، غروب خدا حافظی کردیم اومدیم خونه، با احمد رضا رفتیم طبقه بالا، احمد رضا دست دراز کرد سمت من
کادو رو بده به من، باز کنم ببینم چی بهت داده
سرم رو انداختم بالا
نمیخوام، میخوام خودم باز کنم
ابرو داد بالا
میگم بده بازش کنم
کادو رو گرفتم پشتم
نمیخوام، خودم میخوام بازش کنم، اومد جلو که چنگ بندازه بگیرش
کادو رو گذاشتم روی شکمم، نشستم، خم شدم روش
با خنده گفتم کادو خودمه
احمد رضا، تلاش کرد کادو رو از من بگیره، منم تو خودم جمع شد، کاغذش پاره شد، صدای قهقه خنده ما فضای اتاق رو پرکرده، کاغذ کادو پاره شد، احمد رضا، گوشه پارچه ای که از بین کاغذ کادو پارچه ها پیدا شد رو کشید منم سفت چسبیدم به پارچه، من و با پارچه دور خونه چرخوند، صدای در زدم و هم چنان صدای حاج خانم بلند شد
بچه ها، بچه ها چه خبرتونه، مهمون داریم
هر دو شل شدیم، احمد رضا پارچه رو ول کردد، در اتاق رو باز کرد
بفرما تو مامان، مهمونمون کیه؟
عموی مریمِ، حاضر شید بیاید پایین...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
چه?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_73 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_74
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دلشوره افتاد به دلم، خدایا عموی من اینجا چی کار داره؟ نکنه میخواد من رو دوباره برگردونه خونه داداشم، من اصلا نمیتونم اونجا برم، میدونم که اگر برم زندگی برام میشه جهنم
با احمد رضا آماده شدیم بریم پایین، توی راه پله احمدرضا به من گفت مریم، اگر حرفت رونزنی، اینجا محکوم میشی، بعد کار برای من سخت میشه، اذیتهایی که زن دادشت میکنه رو همه رو بگو، بزار دست من باز باشه برای حمایت از تو
_باشه میگم
پله اخر رو هم قدم برداشتیم گذاشتیم توی هال، چشمم افتاد به، عمو و زن عمو، که نشستند روی مبل، رفتیم جلو سلام و احوالپرسی کردیم، عمو گله امیز گفت
مریم این چه کاریه تو کردی، برای چی از خونه برادرت قهر کردی اومدی اینجا
عمو من اونجا خیلی اذیت میشدم
یعنی چی که اذیت میشدم، چطور توی این چند سال اذیت نمیشدی، همچین که به عقد احمد رضا در اومدی، یادت افتاد که اذیت میشدی
چشمم افتاد به احمد رضا، داره با نگاهش التماس میکنه که بگو
نمی دونم از کجا شروع کنم، عموم دید من ساکتم، گفت
پاشو حاضر شو ببرمت خونه داداشت، تا تاریخ عروسیت
پدر شوهرم گفت
ببخشید حاج موسی مریم خونه غریبه نیومدها
جسارت نباشه حاج رضا، ولی هر چی قائده و رسم و رسوم خودش رو داره، اگر میتونید برای مریم جشن عروسی بگیرید، همین پس فردا جمعه سور و ساتش رو بچینید، مریم بیاد اینجا سر خونه زندگیش، اما الان مردم به ما چی میگن، میگن دختره چون پدر نداشت عمو و دادششم از خداشون بود ردش کنن بره، عقدش کردن، انداختنش خونه پسره و رفتن دنبال کارشون
دیگه سکوت جایز نیست، باید حرفهام رو بزنم، نمی دونم چرا قلبم شروع کرد به زدن، چی بگم چی نگم، یاد حرف مادر شوهرم افتادم گفتم
عمو بابای من این همه مال برای ما گذاشت، ولی شما برو از همسایمون مهبوبه خانم بپرس بگو در هفته چند روز برای من لقمه میگره که من ظهر میخوام برم مدرسه بخورم که گرسنه نمونم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_74 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_75
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
با شنیدن این حرف عموم از تعحب چشمهاش گرد شد، خیلی ناراحت گفت چرا تا به حال به من نگفتی اصلاً چرا بلند نشدی بیای خونه خودمون برای چی مونده اونجا، که این رفتارها را تحمل کنی،
تو دلم گفتم، آخه عموجان مامانم سفارش کرده بود که هیچ وقت تنها خونه شما نیام من که نمی تونم بهت بگم پسرهات هیزن و نگاهشون آلوده است چطور می تونستم بیام، کتکهای زن داداشم، تحقیر هاش، گرسنگی هاش، خیلی بهتر از نگاههای پسرهای تو بود
گفتم بماند من چقدر از زن داداش کتک میخورم و حرف میشنوم مرتب به من میگه، یتیم بدبخت و من خیلی از این حرف بدم میآید
پاشو حاضر شو بریم خونه خودمون
واقعا موندم چی بگم، انگار خدا سر زبانم انداخت
عمو آخه احمدرضا خیلی بدش میاد تو خونه ای که پسر مجرد هست و دائم نامحرم میره و میاد، من برم، به من گفته راضی نیستم اینجور جاها بری
چشمم افتاد به احمدرضا که با تعجب داشت به من نگاه می کرد، اما خیلی راضی بود از حرفی که زدم،
عمو دلخور و عصبی گفت
_ یعنی چی، این حرفها تو ناموس پسرهای من هستی، دختر عموشونی
رو کرد به احمدرضا
پسر جان دلت رو صاف کن این چه جور حرف زدنه
از فرصتی که عمو داره با احمد رضا صحبت میکنه، استفاده کردم، با چشم اشاره کردم به حاج خانم، که بریم آشپز خونه کارتون دارم
هر دو بلند شدیم اومدیم توی آشپزخونه
جانم مریم، چی شده
حاج خانم عموم اومده من رو ببره خونشون، شما نذار
نمیتونم مریم جان، عموته
سرم رو انداختم پایین، گفتم
آخه عموم پسرهاش خوب نیستند، وقتی مامانم زنده بود یه دفعه من رو اذیت کردند
چشم هاش از تعجب گرد شد
چیکارت کردن؟
کاری نکردن بهم حرفهای بدی زدند. به مامانم گفتم
بهم گفت، هیچ وقت تنهایی خونه عموت نرو، یا با خودم برو یا با یه بزرگتر، وقتی هم رفتی از کنار خودم یا اون بزرگتر تکون نخور
پس الان به خاطر همین گفتی احمد رضا گفته خونه کسی که پسر مجرد داره نرو
ریز سرم رو تکون دادم
بله...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_75 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_76
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
گوش کن ببین چی بهت میگم مریم جان در این مورد پسر عمو هات اصلاً با احمدرضا حرف نزن، یه وقت احمدرضا یه کاری انجام میده که برای هممون بد میشه
باشه نمیگم
از آشپزخونه اومدم بیرون نشستم روی مبل
عمو رو کرد به حاج رضا
حرف آخر را دارم میزنم، تو خودت ریشی سفید کردی و میدونی که من نمیتونم جواب حرف مردم را بدم، اجازه بده من مریم رو ببرم، هفته دیگه شما براش عروسی بگیرید بیایید ببریدش
حاج خانم نگذاشت پدر شوهرم حرفی بزنه فوری گفت
ببخشید حاج موسی اصلاً و ابداً ما نمیتونیم اجازه بدیم که شما مریم رو ببرید همینجا میمونه، ولی قول میدیم تا هفته دیگه جشن عروسی مریم رو بگیریم
حنابندونش رو چیکار میکنید، اونم میخواد اینجا بگیرید؟
نه، حنابندون رو میتونه داداشش بگیره، ما هم می یایم، مریم رو هم میاریم، اینجوری هیچ موردی نداره اما نمیتونیم بگذاریم شما مریم رو ببرید
اخه برای چی؟ من عموی مریم هستم، شما دارید با من مثل غریبه رفتار میکنید
پسرم احمدرضا خیلی روی این قضیه حساسه، نمیشه ببریدش
پدر شوهرم و احمد رضا هاج واج به من و حاج خانم نگاه میکردن
عمو و زن عموم ناراحت بدون خداحافظی از در خونه رفتن بیرون
احمدرضا رو کرد به من
بیا بریم بالا کارت دارم
یه نگاه به حاج خانم انداختم
چیه چرا وایسادی، دارم بهت میگم بیا بریم بالا
دست من رو گرفت از پله رفتیم بالا، در اتاق رو بست
بشین بگو ببینم چی شده، من کی به تو گفتم جایی که پسر جوون هست نرو، البته خوشم نمیاد که بری، اما من در این مورد با تو صحبت نکرده بودم
هیچی من همین طوری گفتم
من بچه نیستم مریم، تو رفتی آشپزخونه به مامانم چی گفتی؟ اون چیزی رو که به مامانم گفتی به منم بگو
بهش گفتم دوست ندارم برم همین
صداش رو برد بالا
داری کفرمن رو در میاری ، اعصابم رو به هم میریزی، به تو میگم حرف بزن، بگو خوب، چون اگر من از طریق دیگه ای متوجه بشم هیچ وقت نمیبخشمت
از اضطراب تپش قلب گرفتم
قول میدی هیچ کاری نکنی، چون مامانت به من گفت که به تو نگم
قول میدم کار بدی نکنم حرف بزن
مامانم گفت خونه عموت هیچ وقت بدون بزرگتر نرو
چرا مامانت این حرف رو زده
من نمی دونم حتما اینطوری صلاح دیده
چشم هاش رو ریز کرد، تهدید وار گفت
نزار من قاطی کنم، اون حرف اخر رو بزن
دیگه چاره ای ندارم مجبورم واقعیت رو بگم
به خاک پدر مادرم قسم میخورم که دارم حقیقت رو بهت میگم، دو بار بهم متلک گفتن، نگاه های چندش آوری هم به آدم دارن...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_76 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_77
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
احمد رضا با شنیدن این حرف، رگهای گردنش متورم شد، چشماش از قرمزی به خون نشست، زیر لب گفت
عوضی های بی* ش*رف
توی این مدت نامزدیم هنوز این جوری ندیده بودمش، دارم ازش میترسم
بعد ازچند ثانیه ای سکوت، نگاه تندی بهم انداخت
چه با بزرگتر و چه بدون بزرگتر هیچ وقت حق نداری پات رو خونه عموت بزاری
بدون معطلی گفتم
چشم
سرش رو بالا و پایین کرد
خوبه
با بی گناهی آروم لب زدم
به نظرت من مقصرم
لبش رو. جوید
نه تو مقصر نیستی، وخیلی هم کار خوبی کردی از طرف من گفتی، من بهت گفتم خونه کسانیکه پسر جوون دارن نرو، ولی مریم، تحت هیچ شرایطی هیچ حرفی رو از من پنهون نکن
چشم
بیا بریم پایین
اومدیم تو هال، احمد رضا در حالی که خیلی عصبیِه ولی میخواد خودش رو کنترل کنه رو کرد به مامانش
مامان، جان، شما برای چی، حرف به این مهمی رو به مریم گفتی به من نگه؟
حاج خانم، خیلی با متانت گفت
بگیر بشین با هم صحبت کنیم، بهت بگم چرا
نه مامان من راحتم، منتظر جواب شما هستم
ولی من ناراحتم، چون باید سرم رو بگیرم بالا، با تو حرف بزنم، کلافه میشم بگیر بشین
نشست رو به روی مامانش
_نشستم مامان بگو
_چونکه، تو متعصبانه با این موضوع برخورد میکنی
هینی کرد
_یعنی چی متعصبانه رفتار میکنی
_یعنی اینکه یه کاری عجولانه انجام میدی که بعدش نمیشه درستش کرد
_هیچی دیگه، بگو کلاه بی غیرتی بزارم سرم، به مریم هم گفتم، چه با بزرگتر و چه بدون بزرگتر، پاش رو خونه عموش نمیگذاره
از جاش بلند شد، کتش رو برداشت، نموند جواب مامانش رو گوش کنه، از خونه رفت بیرو
حاج خانم رو کرد به من
بهت نگفتم به احمد رضا نگو؟
_هر چی بهونه اوردم قبول نکرد، منم ازش ترسیدم گفتم
_اشکال نداره، دیگه گفتی، ولی حالا باید عواقبشم خودت تحمل کنی
مثلا چی؟
اینکه دیگه نمیزاره خونه عموت بری، هر کجا هم، پسر عموهات باشن نمی زاره بری
_نزاریه، بهتر با اون چشم های هیزشون
_پسر عموهات هیزن، عموت چی؟ رفت و امد با عمه خاله عمو دایی واجبِ؟ِ، و نرفتنش باعث قطع صله رحم هست و گناه داره، اما اگر سیاست کرده بودی یه حرف دیگه ای میزدی اینطوری نمیشد
_یعنی میگید دروغ بگم؟
_ اینطور نگفتن ها رو نمیگن دوروغ، برای جلو گیری از یه فتنه رو بهش میگن تقیه
_تقیه یعنی چی؟
_در یه جاهایی که بتونیم جلوی اختلاف رو بگیریم، مطلبی رو نگیم بهش میگن تقیه کرد
_یعنی هر جا که ببینیم اختلاف میفته تقیه کنیم؟
_هرجا نه، مثلا در شهادت دادن نباید تقیه کنی باید راستش رو بگی، حالا بعدن مفصل در مورد تقیه برات میگم
یه عالمه از تقیه سوال توی ذهنم اومد، دیگه گفت بعدن میگم، منم هیچی نگفتم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_77 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_78
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
طبق عادتی که بعد از نماز صبح بیدار میموندم اینجا هم نمازم رو که خوندم نتونستم بخوابم، خدا رو شکر خونواده احمد رضا هم سحر خیزند، در هال رو باز کردم، سرو صدای شیر اب و کتری میاد، از پله ها رفتم پایین،
سلام مامان
سلام دخترم صبحت بخیر
ممنون، صبح شما هم بخیر
کمک میخواهید
برو احمد رضا رو صدا کن، اون رو ولش کنی تا ظهر میخوابه، اومدم طبقه بالا، نشستم کنار رخت خواب، صدا زدم
احمد رضا
چشمش رو باز کرد
جانم
پاشو. بریم پایین صبحانه بخوریم
ول کن بزار بخوابم
پتو رو از روش کشیدم
پاشو دیگه، مامان باباتم بیدارن
پاشد نشست
تو بگو اونها اصلا میخوابن، که الان بیدارن
سحر خیزی خوبه دیگه، پاشو بریم
بلند شد یه دوش گرفت، رفتیم پایین، صبحانه رو خوردیم، احمد رضا و علی رضا با باباشون رفتن بیرون، من و حاج خانمم خونه رو تمیز و مرتب کردیم، ناهارم گذاشتیم، نشستیم روی مبل که چایی بخوریم، زنگ خونه رو زدن
ایفون رو برداشتم
کیه؟
_باز کن منم
رو کردم به حاج خانم
_مامان، زن داداشمِ
_باشه در رو باز کن
دکمه آیفون رو زدم، دل شوره افتاد به دلم، ای خدا این اینجا چیکار داره
مامان رفت دم در هال استقبالش
سلام حاج خانم
سلام، مینا خانم خیلی خوش امدید بفرمایید
مینا اومد وارد شد، بهش گفتم
سلام
روش رو از من برگردوند جواب سلام من رو نداد، نشست روی مبل، مادر شوهرم گفت
مینا خانم، خوشحالمون کردید، قدمتون سر چشم
خیلی ممنون
با اخم روش رو. کرد به من
نمک نشناس نمک به حروم من به تو غذا نمی دادم
حاج خانم گفت
مینا جان، مریم عروسمِ، ولی من به جای دخترم میبینمش، خیلی ناراحت میشم بهش توهین بشه.
سرچرخوند سمت مادر شوهرم
آخه حاج خانم، دیشب که عموش اومده اینجا، به دروغ گفته من گرسنه میرفتم مدرسه، خدا رو خوش میاد من اینقدر به این دختر رسیدم، بعد این بشینه پشت من حرف بزنه، اونم حرف مفت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_78 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_79
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دلیل اینکه من اینقدر از مینا حساب میبرم رو نمیدونم چیه، از اینکه میخوام جوابش رو بدم تپش قلب گرفتم، دستهام یخ کرده، ولی به هر زحمتی که هست با صدای لرزون گفتم
من هر چی گفتم راست بوده
تو غلط کردی که هر چی گفتی راست بوده، تو یه دختر دروغگو قدر نشناسی، پنج ساله که دارم میپزم میدم بهت میخوری، حالا نشستی، جلوی عموت گفتی که زن داداشم ظهر ها به من غذا نمیداد، من گرسنه میرفتم مدرسه
رو. کردم به مادر شوهرم
اون دفعه که رفتیم، برگه آزمایش بگیریم، شما زنگ زده بودید به داداشم، اونم گفته بود اشکالی نداره که با شما اومده
مادر شوهرم سری تکون داد
اره من زنگ زدم بهش، گفت اشکال نداره
_همون روز که من رو در خونمون پیاده کردید، رفتم خونه، سر چرخوندم سمت مینا
_تو بهم گفتی ای خاک تو اون سر بی شخصیتت کنن، برای چی رفتی؟
بهت گفتم
حاج خانم زنگ زد به داداش، اونم گفت اشکال نداره.
اونوقت تو، یه دم پایی پرت کرد سمت من، جا خالی دادم بهم نخورد، داد زدی گفتی
یتیم بد بخت همه درد سرهات برای منه، اجازت رو باید داداشت بده، من رو با دوتا بچه دست تنها گذاشتی با اون پسره رفتی ددر دودور، بعدم بهم دم پایی پرت کردی، منم ناهار نخورده رفتم مدرسه، الهه از خونشون لقمه نون و گوشت کوبیده آورد من خوردم
رو. کرد به مادر شوهرم
من گاهی بچه خودمم دعوا میکنم، ما از صبح تا شب با همیم می گیم، می خندیم، گاهی هم اذیت میکنن من دعواشون میکنم واقعیتش، اون روز بهم برخورد، من الان حکم مادر مریم رو دارم، وقتی یه حرفی بهش می زنم باید گوش بده، که هر کاری دلش خواست انجام نده، هیچ وقتم بدون دلیل دست روی مریم بلند نکردم، اینا حرف نیست که مریم میگه،
از شما هم گله دارم، شما اینجا دخترم، دخترم، بهش میگید، اینم جو گرفتش، مظلوم نمایی میکنه، داره آبروی من رو میبره، من خیلی از دستش شما ناراحتم...
مادر شوهرم از حرفهای مینا مات زده شد، مکث کوتاهی کرد،
از من چرا ناراحتید؟
چون شما بهش اینجا پناه دادید، اینم میبینه شما حمایتش میکنید ، داره با حرفهاش زندگی من رو بهم میریزه، وگرنه چرا تا الان چیزی نمی گفت
_شاید کسی رو مَحرم و پشتیبان محکمی برای خودش نمی دیده
یعنی الان شما پشتیبان دروغ ها و فتنه گری هاش شدید؟
وقتی مریم برای حرفهاش شاهد داره، دیگه دوروغگو نیست
_نکنید، حاج خانم نکینید این کا رو، مریمُ بفرستید خونه، نگذارید ما بفتیم سر زبونها
_مریم مثل دخترم میمونه، مادر وقتی ببینه بچش جایی اذیت میشه نمیگذاره بره، برای اینکه شما هم سر زبونها نیفتید، ما هفته دیگه براشون عروسی میگیریم، شما هم اگر دوست داشتید، قبل از عروسیش جشن حنا بندونش رو بگیرید...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_79 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_80
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_اگر مریم الان با من بیاد بریم خونه آره ما هم براش حناذبندون میگیریم اما اگر نیاد نه هیچ کاری براش نمیکنیم
_مینا خانم، مریم اختیار با خودشه ما به زور اینحا نگهش نداشتیم، اگر بخواد میتونه بیاد
رو کرد به من
_میخوای بری
_نه نمیخوام
مینا رو. کرد به حاج خانم
_باشه نیاد من میرم، ولی هر چی مردم پشت سر ما حرف بزنن من از چشم شما میبینم
_وااا مینا خانم چرا از چشم من؟
_چون شما زن دنیا دیده ای هستی، میدونی این میگم، پای گلدون اگر آب نریزی خشک میشه، آدمیزادم اگر نتونه غذای خوبی بخوره، زرد و نحیف میشه، ما هیچ کاری که برای مریم نکرده باشیم، بهش پناه دادیم که، غذا که بهش دادیم، اینها رو حد اقل شما ببین
حاج خانم ابروش رو داد بالا یه نفس بلندی کشید
_اشکال کار شما هم همینه که مریم رو گیاه توی گلدون دیدی، مینا خانم همون گیاه رو هم اگر بهش محبت کنی بهتر رشد میکنه، شما به جسم مریم رسیدید ولی به روحش نه مریم که ذاتش خانم هست، ولی شما فکر میکنی این دخترهایی که از خونه فرار میکنن بعد هم به نابودی کشیده میشن، از چه خونوادهایی هستن، طفل معصوم ها محبت نمیبینن، توی این جامعه هم پر از انسانهای گرگ صفت هست، نسشتن به کمین همین دختر های ساده ای که فکر میکنن یکی بهشون قول زندگی بهتر داده راست گفته، این دختر هارو میبرن، بلاهایی نیست که سر این بیچارها در نیارن، بعدم رهاشون میکنن، این دختر هم، دیگه روی رفتن به خونه اش رو نداره، توی خیابون رها میشه،
مینا عصیبی از جاش بلند شد، صداش رو برد بالا
_چی از ما ساختی حاج خانم، چرا مریم باید از اون خونه فرار کنه، بیچاره شوهر من از صبح تا شب داره زحمت میکشه، شما چیا که بهش نگفتی
حاج خانم هم ایستاد
_من به آقا محمود چیکار دارم، منظورم از این حرفها این بود، که شما به جسم مریم رسیدید ولی روحش رو ازار دادی، خانم تو مسلمونی چقدر ما حدیث و روایت و آیه قران داریم که سفارش بچه یتیم رو کرده
مینا دیگه جواب نداد، بدون خدا حافظی رفت
حاج رو کرد به من
_عجب زنیه این مینا، جلوی روی خودم، حرف گذاشت توی دهنم
_من همش دلم شور میزد شما حرفهاش رو باور کنی، خدا رو شکر که شناختیش
_خودش اعتراف کرد، اینکه میگه ما جا و مکان و لباس بهش دادیم، یعنی بهش محبت نکردیم
زد پشت دستش
عه عه عه اصلا یادم نبود بهش بگم، هرچی هم بهش دادید که مال باباش بوده، خدا آخر عاقبت ما رو با این زن بخیر کنه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_80 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_81
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مشغول شام خوردن بودیم، تلفن خونه زنگ خورد، پدر شوهرم گوشی رو برداشت
الو بفرمایید
_سلام محمود آقا حالتون خوبه
_آخه چرا؟
_نکن این کار رو مرد، خوب نیست
_ما چه کار بدی کردیم آخه؟
_زشته توی مردم
_خب گفتیم که، همین شب جمعه عروسی میگیریم قائله رو ختم میکنیم
الو، الو
رو. کرد به حاج خانم
_قطع کرد
حاج خانم پرسید
بدون خدا حافظی قطع کرد؟
ناراحت سرش رو تکون داد
_آره
_چی میگفت
_گفت با این شرایطی که شما پیش آوردید، من دیگه اجازه نمیدم مریم پاش رو توی خونه من بگذاره، عروسی هم براش بگیرید ما نمیایم، بعدم بدون خدا حافظی قطع کرد.
پدر شوهرم رفت توی فکر، دیگه غذا نخورد، ولی من توی دلم گفتم بهتر، الان زنش میخواست هزار جور فتنه درست کنه، الان که نمیان همه چی به خوبی تموم میشه، احمد رضا هم مثل من عین خیالش نبود، سفره رو جمع کردیم رفتیم بالا، تا اذان صبح بیدار موندیم با هم حرف میزدیم، از همه جا صحبت کردیم، از لباس عروس و. گل زدن به ماشین تا بچه دار شدن، اسم بچه هامونم انتخاب کردیم، گاهی توی حرفهامون سوتی میدادیم، کلی به سوتی های همدیگه میخندیدم، اذان صبح رو که دادن، نماز خوندیم، خوابیدیم، با صدای احمد رضا، احمد رضا گفتن، مادر شوهرم، و صدای تقه هایی که میزد به در، هال، از خواب بیدار شدیم
احمد رضا رفت دم در هال، در رو باز کرد
سلام صبح بخیر، الان میایم مامان، رفت حموم دوش گرفت اومد، گفت
تا تو حاضر میشی من برم پایین ببینم نون گرفتن، اگر نگرفتن، بگیرم، بعد میام بالا با هم بریم، صبحانه بخوریم
_باشه برو
داشتم موهام رو سشوار میکشیدم، احمد رضا اومد بالا
_هنوز حاضر نشدی
_موهام بلنده دیر خشک میشه، بیا کمک کن سشوار بکشم بریم، بعدم ببخشید که بی اجازت از توی کشو کمدت سشوارت رو برداشتم
اخم جذابی کرد
_دیگه این حرف رو نزنی ها، هرچی من دارم برای تو هم هست، برای استفاده ازشون لازم نیست اجازه بگیری
_کمک کرد، موهام رو خشک کردم، دو تایی رفتیم پایین، همگی نشیتیم دور سفره، پدر شوهرم رو کرد به احمد رضا
من و مامانت دیشب با هم مشورت کردیم، به این نتیجه رسیدیم، که هفته آینده جمعه شما دوتا برید مشهد، از زیارت امام رضا هم. که برگشتید، برید طبقه بالا، سر زندگی خودتون
احمد رضا، مکث کوتاهی کرد، رو کرد به من
تو. این پیشنهاد رو قبول میکنی؟
من اینجوری دوست نداشتم، دلم میخواست، جشن عرسی بگیریم، ماشین برام گل بزنه، من برم ارایشگاه، بریم آتلیه عکس بندازیم، فیلم برداری کنیم، سرم رو انداختم پایین سکوت کردم، احمد رضا رو به باباش گفت
نه، بابا، مریم راضی نیست
پدر شوهرم سر چرخوند سمت من
ببین دخترم من میدونم توهم مثل همه دخترها آرزو داری، لباس عروسی بپوشی و جشن بگیریم، ولی الان شرایط اینطوری شده، الان عموت قهر کرده، برادرت نمیاد، جشن بدون بزرگتر های عروس، هم که معنی نداره
با بی میلی گفتم
هرچی شما بگید...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_81 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_82
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
گفتم باشه اما خیلی ناراحت شدم، غم دلم رو گرفت تلاش میکنم که به ظاهر نشون ندم، اما ظاهراً همه متوجه حال من شدند، حاج خانم گفت
مریم جان. دلخوری شدی؟
_نه اشکال نداره
احمدرضا رو کرد به من
حاضر شو بریم بیرون یه دوری بزنیم
رفتم بالا داشتم مانتوم رو از روی رخت آویز برداشتم تنم کردم، دارم دکمه هاش رو میبندم، احمد رضا اومد تو خونه
مریم از حرف مامانم دلخور شدی؟
با بیمیلی گفتم
نه اشکال نداره، دیگه اینطوری پیش اومده
_ تو اصلا نگران نباش ما میریم مشهد، اونجا هم ماشین رو برات گل میزنم، میبرمت آرایشگاه، لباس عروس میگیرم، با هم میریم تو خیابون، تمام مشهد و دور میزنم، اینقدر بوق میزنم تا پلیس جریمه ام کنه منو جریمه کنه
از این حرفش زدم زیر خنده، اونم خندش گرفت
بخند گل من، برام دلبری کن، من عاشق این خنده های قشنگ تو هستم، حالا بگو بریم
هر جا تو بگی؟
_بریم باغ؟
عه شما باغ دارید؟
آره، من و علی رضا یه گوشش رو آماده کردیم، برای بازی
چه جور بازی؟
فوتبال، والیبال
کارگر تو باغ نیست
چرا هست، یه خونواده اند ته باغ میشینن وقتی با مامان و زن داداشمینا بریم، بهش میگیم نمیاد این طرفی که ما هستیم
چه خوب، بریم من عاشق والیبالم
برگشت به شوخی نگاه چپی بهم انداخت
یعنی چی؟ تو فقط باید عاشق من باشی
خنده پهنی زدم
منظورم اینه که خیلی دوست دارم
اخم کرد
عه فقط من رو دوست داشته باش
قهقه ای زدم
خیلی خوب باشه
با هم اومدیم پایین، از پدر شوهر مادر شوهرم خدا حافظی کردیم، نشستیم توی ماشین، رفتیم باغ
هرچی نگاه کردم، دیوار، ته باغ رو ندیدم، رو کردم به احمد رضا
چه باغ بزرگی، فقط توش درخت میوه است
اره، هم میوهای پاییزی هم میوه های تابستانی
ابرو دادم بالا، خیلی قشنگه
آره، میخوای اول یه دوری تو باغ بزنیم، بعد والیبال بازی کنیم
آره بریم میخوام ببینم چه درخت هایی داره
قدم زنون چشمم افتاد به درختهایی که شکوفه صورتی داشت، رو کردم به احمد رضا
بیا کنار این درختهای گیلاس سلفی بندازیم
چشم
گوشی رو از توی جیب اورکتش در اورد، صورتهامون رو چسبوندیم به هم، هر دو گفتیم سیب، عکس انداخت
خیلی داره بهم خوش میگذره، پنج ساله بعد از فوت مامانم اینطوری بهم خوش نگذشته بود، تو چند زاویه با هم عکس انداختیم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_82 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_83
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
کل باغ رو دور زدیم، دیدن شکوفه های گوناگون درختان میوه خیلی برام جذاب بود، ما هم زمین داشتیم ولی فقط درخت گردو توش هست، رسیدیم به زمین خالی که برای بازی فوتبال و والیبال، کلی با احمد رضا والیبال بازی کردیم، اصلا باورم نمیشه که زندگی میتونه اینقدر شادی داشته باشه، از وقتی مادرم از دنیا رفته تمام زندگی من شده، ترس و دلشوره و اضطراب، فقط ساعاتی که توی مدرسه بودم، و گاهی هم با الهه سرگرم بازی و حرف زدن میشیدیم، ترس و دلهره نداشتم،
احمد رضا یه نگاهی به ساعت مچیش انداخت، رو کرد به من
مریم ظهر شد بریم؟
_باشه بریم
نشستیم توی ماشین، سر چرخوند سمت من
خوب بود؟ بهت خوش گذشت؟
کش دار گفتم
خیییلی
دوست داری بازم بیایم
آره دوست داشتم نمی رفتیم، تا شب توی باغ میموندیم
باشه یه روز دیگه وسیله غذا میاریم، تا شب میمونیم توی باغ
رسیدیم خونه، بعد از سلام و احوالپرسی، حاج خانم رو. کرد به من
باغ رو دیدی؟
بله مامان خیلی قشنگ بود
گوشی خونه زنگ زد،
مادر شوهرم. گوشی رو. برداشت
سلام مهری جان خودت خوبی، مهدی و محمد رضا چطورن؟
ای واای هر دوشون
باشه دستت درد نکنه، خیر ببینی، مهری جان خواستم بهت زنگ بزنم که تو خودت زنگ زدی، به محمد رضا هم بگو، مریم و احمد رضا هفته دیگه میرن مشهد یک هفته میمونن، بعدم میان سر زندگیشوپ
نه شرایطی پیش اومده که باید زود برن سر زندگیشون
حالا میبینمت مفصل برات میگم
خدا حافظی کردن تماس رو قطع کرد
دیگه مطمین، مطمئن شدم که از جشن ومراسم، خبری نیست، احمد رضا بهم یه جشن و. مراسم دو نفره قول داده، خدا کنه بهش عمل کنه.
احمد رضا رو. کرد به مامانش
مهری خانم چی میگفت؟
گفت مامان حاجی و. بابا حاجی، هردوشون مریضن، مجبور شدن که شیراز بمونن پیششون تا حالشون خوب شه
به حاج خانم گفتم
پدر مادر شما شیراز میشینن
مریم جان من شیرازی هستم، حاج رضا همدانی هستن
چه جوری همدیگر رو. پیدا کردید، شما شیراز، بابا همدان؟
پدر هامون با هم دوست بودن، بابای حاج رضا من رو از بابام خواستگاری کرد، بابام قبول کرد من شدم عروس حاج رضا، بعدم اوردنم همدان...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾