eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
780 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰شهید حاج حسین خرازی؛ نمیدونم حکمتش چیچی بودِس که تا اینجا موندِیم ... خبر از شهادت می دهد! خبر از رفتن خبر از رسیدن به سعادت... بــرای‌شــادی‌روح شهدا "" اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ الفَرَجَهُم 🍃اَلَّلـهُم َّعجِّل لِوَلیـِڪَ الفـَرَج💚 🥀 🕊 🦋🦋🦋
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢خبر فوری ۷۲ شهید دفاع مقدس از مرز شلمچه وارد میهن اسلامی شدند شهداشرمنده ایم🥀 🦋🦋🦋
💢خبر فوری 👆👆 ۷۲ شهید دفاع مقدس از مرز شلمچه وارد میهن اسلامی شدند شهداشرمنده ایم🥀 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.. 😊✋ |💔| 🌼 (جانبازشیمیایی) تاریخ تولد:۱۳۶۴ محل تولد: فسا تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۰۱ محل شهادت: فسا محل مجروحیت: خان طومان،حلب_سوریه وضعیت تأهل: متأهل محل مزار شهید: زادگاه‌شهید 👇🌹🍃 ✍..."من هم بعنوان یک فرد مسلمان و بعنوان یک شیعه باید به وظیفه انسانی و شرعی خود عمل کنم. و دیــن خود را به کشورم و اسلام ادا کنم ،همیشه با خود میگفتم که ای کـاش من هم در هشت سال دفاع مقدس شرکت می کردم و همیشه افسوس می خوردم و زمانی که متوجه جبهه اسـلام در لبنان،سوریه ،فلسطین و عراق و... شدم از خداوند خواستم تا من هم در این جبهه حضور پیدا کنم در کنار دیگر برادران حزب اله و همیشه در ذهنم آرزوی شهادت را می پروراندم." ••🍁ازتکاوران تیپ امام سجاد(ع) نیروی دریایی سپاه ... (‌عج) 🥀 🥀
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴🌴جالبه ، خبرنگار زن که در زمان جنگ با اسیرا توی اردوگاه عراق مصاحبه کرده ، پیداش کردن و آوردنش ایران و با همان بچه‌های اسیر ملاقات کرد ،بسیارجالبه دیدن داره 🌺سعادت در کلام ولایت🌺 🦋🦋🦋 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
وزن زمیـ🌏ـن روی دݪٺ سنگینے ڪند⚖💔! 『 📷』 『 🥀』 『 💔 🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ 🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_158 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) پاشو بریم تو حیاط _نه دست و دلم نمیکشه مریم جان اینها همه فهمیدن که علیرضا تو رو میخواد، دیگه از الان شروع میکنن، نظر دادن، دیگه میشه، هر دم این باب بری میرسد، تو یا اصلا توجه نکن، یا اگر میبینی نمیتونی تحمل کنی. مکثی کرد، از دست من ناراحت نشی‌ها من به خاطر خودت میگم، از اینجا برو ازاینکه مهری بهم گفت از اینجا برو، اولش، یکم، بهم بر خورد، خیره نگاهش کردم، بعد فکر کردم دیدم راست میگه، آهی کشیدم، گفتم نمی دونم، بزارید یه کم فکر کنم، شما راست میگی باید یه فکر اساسی کنم _حالا فعلا پاشو بریم توی حیاط سبری آوردن پاک کنیم از جام بلند شدم باشه بریم با مهری اومدیم، توی حیاط، با همه سلام و احوالپرسی کردم، نشستیم سر سبزی همه رو پاک کردیم شستیم ریختیم سبد، آبش رفت خورد کردیم ریختیم توی مشما بزرگ، گذاشتیم یخچال، پیاز داغ و سیر و نعناع داغشم آماده کردیم، برای فردا، جَو برام سنگین اومد رو کردم به مادر شوهرم ببخشید مامان کار دیگه‌ای ندارید من برم توی اتاق خودم عمه نگذاشت مادر شوهرم حرف بزنه فوری گفت چرا بمون من کارت دارم، با بی حوصله‌گی گفتم کارتون رو بگید، توی اتاق خودم کار دارم _عه دختر، با دست پاچگی که نمیشه حرف زد، بگیر بشین ببینم مادر شوهرم گفت عمه بیاید بریم اتاق ما، اونجا حرف بزنید. با بی میلی رفتم اتاق مادر شوهرم عمه پری هم اومد نشستیم، عمه رو. کرد به من ببین مریم جان من عادتمه که حرف اول رو از آخر بگم، صاف و پوست کنده به من بگو ببینم اینکه تو و احمد رضا بچه‌دار نشدید، تقصیر از کدومتون بود، قاطع و محکم گفتم از من عمه رو کرد به مادر شوهرم بفرما مرضیه خانم، میگه ازمن بوده مادر شوهرم به من گفت مریم جان مگه نمیگفتی که دکتر میگه جای امید هست بله میگفتم دیدی عمه جون، دکتر قطع امیدشون نکرده بود _حالا من نمی‌فهمم که چرا تو میخوای روزه شک دار بگیری، این همه دختر، عدل باید بیای دست بگذاری روی دختری که مشگل نازایی داره و دکتر گفته جای امید هست... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 💠 کجایند مردان بی ادعا ؟ ... 💠 ♦️خوب به صداشون گوش کن ... حالا از خودت بپرس : الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پات رو روی خون کدام شهید گذاشتی ؟؟!! ♦️ 🌸🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌸 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_159 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
و160?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ناراحت از حرف عمه گفتم عمه جون شما که میگید رُک هستید الان به من بگید چرا این سوال رو از من پرسیدید مریم جان خودت میدونی که چرا پرسیدم، اما محض اطلاع بیشتر بهت بگم، که ما همه فهمیدیم علیرضا تو رو میخواد، منم به مرضیه میگم این دختر عیب ناکه بچه دار نمیشه، دختری رو براش بگیرید که بتونه بچت دار بشه سرم رو تکون دادم آهان، شما که فهمیدید علیرضا من رو میخواد، اونوقت متوجه نشدید که من علیرضا رو میخوام یا نه نگاه کنجکاوانه ای بهم انداخت و گفت والا هر چی فکر میگنم میبینم چرا نخوای، یه پسری که کاملا میشناسیش اونم خیلی میخوادت، چرا بگی نه عمه جون اونقدرهایی هم، که فکر میکنی زرنگی و باهوشی این‌طوری نیست، چون من اصلا قصد ازدواج ندارم چه با علیرضا چه هر کس دیگه ای، خواهشا نشینید، اینجا برای خودتون صغری کبری بچینید دستش رو. مشت کرد گذاشت جلوی دهنش واای چه پر رو شدی دختر، حواست باشه که کی بودی و کی هستی، اون زبونت رو کوتاه کن عمه خانم، من قبلا چی بودم، یه دختری که پدر و مادرش از دنیا رفتن، خونه برادرش زندگی میکرده، الان چی هستم، دختری که شوهرش فوت کرده، با میل خودم و اصرا. پدر شوهر مادر شوهرم من اینجام، اینها کدومش، بد هست که میگید چی بودی چی هستی مادر شوهرم اومد وسط آی واای بسه دیگه، رو کرد به عمه عمه جون، ما مریم رو خیلی دوست داریم، مثل دختر خودمون میمونه. خواهشا از این حرفها نزنید رو کرد به من دخترم برو توی اتاق خودت. چشمی گفتم، اومدم توی اتاقم، نشستم روی تخت، به خودم گفتم مهری خانم درست میگه باید یه تصمیم درست بگیرم، و گر نه اینجا همین آش و همین کاسه هست، ازاینجا میرم ولی الان نه، بعد از دوره آموزش خیاطیم، دیپلم، خیاطیم رو بگیرم، بعد میرم... صدای زنگ در حیاط اومد، آیفن رو برداشتم کیه؟ _باز کن مریم منم تو دلم گفتم، یا حسین، این دوباره اومد، چه خوب بود سه ماه نبود دکمه ایفون رو فشار دادم، صدا زدم مامان علیرضا اومده مادر شـوهرم سراسیمه از آشپزخونه اومد بیرون راست میگی مریم رفتم کنار پنجره، پرده رو زدم کناز بیا مامان اینم شازده پسرت آقا علیرضا مادر شوهرم پا تند کرد به سمت در اتاق، در رو باز کرد، علیرضا رسید دست انداختن گردن هم، به ماچ و بوسه، مادر شوهرم گفت وااای علیرضا جان، نمی دونی مادر، این سه ماه آموزشی تو برای من انگار سی سال گذشت... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا