زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۲۶۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۲۶۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
کمی همونجا موندم و از هوای خوب و مطبوع عصر پاییزی لذت بردم
در فکر بودم که چطور میتونم نیما رو متقاعد کنم اخلاقش عوض شده و من با این رفتارهای جدیدش مشکل دارم ایستادم درخت بید مجنون مثل دختر بچهای شیطون با موهای بلند برام دلبری میکنه... کنارش رفتم و دستی بر پوسته ی تنه ی باریکش کشیدم... انگشتان دستم رو محکم کردم و دست پانسمان شدهم رو اطرافم آزاد نگه داشتم و یه دور کامل چرخ زدم
دوباره لبخندی از سرهیجان کاری که کردم به روی لبهام نشست
سر بلند کردم تا موهای پرپشت دلفریب بید مجنون رو که به زیبایی در نسیم پاییزی به رقص در اومده بهتر ببینم
که ناگهان دستی از پشت دور کمرم حلقه شد
ناگهان از جا پریدم خیلی سریع در ذهنم گذشت ، نیما که الان خوابه ...
پس این کیه من رو تنگ در آغوش گرفته؟ سعی میکنم خودم رو از حلقه ی دستانش رها کنم
نفسم بالا نمیاد
یاد چشمان هیز فرهاد رعشه بر اندامم انداخت
خدای من این کثافت کِی به خونه برگشته که من متوجه نشدم
ناگهان من رو از آغوشش جدا کرد با عصبانیت ازش فاصله گرفتم و با فریادی بلند داد زدم
کثافتِ آشغال...
اما تا خواستم ادامه بدم با چهره ی متعجب و پوکر نیما که کمکم داره گره اخم مابین ابروهاش مینشینه
به خودم اومدم
این که نیماست...
ترسیده داد زدم
_چرا اینجوری میکنی؟
دست روی قلبم گذاشتم و ادامه دادم
_سکتهم دادی بهخدا
نیما با اخمی که حالا کاملا وسط دو تا ابروی پرپشت و کشیدهش نشسته با تن صدای نسبتا مهربون گفت
_چرا؟ میخوای بگی اصلا متوجه اومدن من نشدی؟
با حرکا دست دیگرم به حالت تاکیدی گفتم
_نه به خدا... من فکر میکردم تو خوابی... کِی اومدی که من متوجه نشدم
_ اذیت نکن وروجک...داری فیلم بازی میکنی برام
_توی آلاچیق که بودی نگاهت سمت من بود که از در سالن خارج شدم
وقتی به طرفت میومدم کنار بید ایستادی و دوباره به من نگاه کردی یعنی متوجه اومدن من نشدی؟
_نه به خدا... من با خودم خلوت کرده بودم و توخیالات خودم بودم اصلا حواسم به اطراف نبود
_یعنی چه؟ ازین به بعد زنگوله ببندم به پام که هروقت نزدیکت شدم متوجه من بشی؟
خوبه سکته نکردی دختر...
_چی بگم زنگوله هم فکر خوبیه...
این خونه هم بزرگه یوقت گمت کردم راحت پیدات میکنم
معلومه با این حرفم بهش برخورده اما جانزد وبا همون لحن با محبت وشیطون گفت
_عه.... راست میگی؟
بعد هم خیز برداشت به طرفم که پا به فرار گذاشتم نیما تو بازی خیلی نامرده واصلا رعایت حال همبازی رو نمیکنه و با خودش نمیگه نهال که نصف هیکل منو داره و کم جونه نمیتونه تند بدوه... همچین عین شیر زخمی حمله کرد بهم و من رو روی چمنهای توی باغچه کوبید کم مونده بود استخونهام خورد بشن...
احساس میکنم همهی حرصی که ازم داره رو میخواد با شوخی سرم خالی کنه
برای همین داد زدم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۲۶۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۲۶۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
_ آی دستم آی دستم اونم که فکر کرد برای دست پانسمان شدم اتفاقی افتاده از از روم بلند شد و در یک حرکت ناگهانی ایستادم و با بغض گفتم
_خیلی بدی... نمیگی استخونامو میشکنی؟ بعدم به حالت قهر ازش دور شدم همین که به نرده های سفید و طلایی و زیبای ایوون بزرگ عمارت زیباترم رسیدم برگشتم تا واکنشش رو ببینم...
در همون حالت نشسته داره منو تماشا میکنه
از همونجا زبونم رو براش در آوردم و دستم رو بالا گرفتم و با لحنی شوخ و مسخره گفتم
_آی دستم آی دستم
تازه فهمید گولش زدم که مثل شیری که دوبار زخم خورده از جاش پرید ودنبالم کرد من هم که دوتا پله رو یکی کردم و در سالن روباز کردم و پریدم توی خونه
که نیماهم پشت سرم با سرو صدا وارد شد
_میکشمت نهال منو بازی میدی؟
دیگه راه فراری ندارم برای همین دستامو به حالت تسلیم بالا آوردم و با جیغ وخنده داد زدم
_غلط کردم غلط کردم
اومد جلو دستام رو گرفت
این بار از ترس اینکه واقعا بلایی سرم نیاره
داد زدم
_آی دستم... بخدا شکست
که دوباره ولم کرد
واقعا چیزیم نشده بود اما میدونم نیما بازی سرش نمیشه و توی بازی اصلا حالیش نیست که طرف حسابم یه بچه یا یه خانمه و ممکنه آسیب جدی ببینن
برای اینکه دوباره جریحش نکنم آروم لب زدم
_مجبور شدم داشتی استخونامو له میکردی
نگاهی به سرتاپام کرد ونیشگونی از لپم گرفت
با لحن لج دراری گفت
_به وقتش حسابتو میرسم
من از دروغ متنفرم
منم با لحنی عشوهآمیز گفتم
_من که دروغ نگفتم فقط یکم اغراق کردم عشقم
لبخندی زد و گفت خوابمو پروندی
بشین یه چایی بخوریم همین الان بریم سراغ تالار
تازه خوابم برده بود که یکی از بچهها زنگ زد بعد از تموم شدن مکالمه ، نگاه کردک دیدم نیستی از فرشته پرسیدم گفت توی حیاطی
از پشت پنجره میدیدمت که چطور با گل و باغچه ها حرف میزدی گفتم بیام پیشت جنابعالی همچین غرق خیالات بودی که متوجه اومدن من نشدی،
دوباره چشماشو ریز کرد و سرشو تکون داد
_زنگوله ببندم به پام... آره؟
_نه عزیزم تو چرا؟
زنگوله رو اون پسره فرهاد باید بندازه گردنش که من بفهمم کیا خونه نیست تا هروقت سایه سرم یهو از پشت بغلم کرد بفهمم خود آقامه نه کس دیگه...
رنگ نگاهش تغییر کرد دستش رو به معنی خاک برسرت از دور حوالهی سرم کرد...
بهم برخورد
_عه چرا اینقدر توهین میکنی؟
یه لحظه ترسیدم دیگه...
با خودم که گفتم نیما الان خوابه فرشته هم که نمیاد لاو بترکونه لابد این پسرهست
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۳۰۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت89 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
قسمت91
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
داشتم با خودم اینارو مرور میکردم که سمیه گفت ببین الهام زنی که خرج نداره ارج نداره، تا حالا یه گل سر برات خریده؟؟، حتی وقتی میرید پارک یه پفک میخورید؟ نصف پولشو تو باید بدی، نه اینکه خسیس ه، نه، اول اینکه فکر میکنه زرنگه میگه دختر شاغل میچاپمش، دو م اینکه وقتی تامینِ، سر کار نمیره، چون دوست دخترش خره برای اونم کار میکنه. حالا ببین برای سحر چیکارا میکنه ...
گفتم سمیه من دنبال پول نیستم دنبال عشق م
همهشون خندیدن و مسخرهم کردن
یدفعه پیام دادم به میثم نوشتم حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است ... برو دنبال لیاقتت
زنگ زد جواب دادم گفتم میثم زنگ نزن به من ...
میثم گفت ر*ی*د*م تو پیامک هات و مترسک و کلاغهات، برو گمشو کثافت ... تو اگه دختر درستی بودی مهران و نمیپیچوندی ...
گفتم توام اگه آدم بودی یکی میومد باهات رفیق میشد دنبال بور زدن دوست دخترهای رفیقات نبودی بدبخت، اولین و آخرین دختر بدردبخور زندگیت من بودم که اونم از سر احمق بودنم بود. وگرنه لیاقت تو دوست دختر صیغه ای رفیقتِ. که برای یه سیگاری اونو ول کرد اومد با تو ...
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیر گریه
میثم گفت در نتیجه برو گمشو شمارهمم پاک کن که اگه سحر بفهمه اول و آخرتو سیاه میکنم ...
با شنیدن این حرفش گریهم شدت گرفت
سمیه اومد گوشی رو از دستم گرفت خاموش کرد. بغلم کرد گفت
الهام اولین فرصتی که یه خواستگار با شخصیت برات اومد بهش جواب مثبت بده که اینو یادت بره و ذهنت کاملا میثم رو فراموش کنه، الهام بچه نباش ببین چجوری عین یه ه*ر*ز*ه باهات حرف میزنه، تو چوب سادگیتو میخوری الهام بزرگ شو، توروخدا ...
کمی فکر کردم دیدم همه حرفهاش درسته، گرچه تو دلم آشوب بود ولی گفتم بیخیال عروسی خواهرمه بیاید شادی کنیم ...
تو دلم بلوا بود و رو لبام خنده ...
رفتیم عروسی ...
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
صدقهی ماه صفر
ان شالله به نیت سلامتی امامزمان عجالله که در ماه صفر بسیار توصیه شده
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۲۶۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۲۶۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_برو بابا... بدم میاد ازین افکار مسخرهتون
تا کی میخوای با این خزعبلات سر کنی... محرم و نامحرم فقط یه واژهست
خود ما آدما با افکار ورفتارمون به این واژهها معنی میدیم.
تا وقتی افکار منفی و چرند تو ذهنت در مورد فرهاد یا هر مرد دیگهای مرور کنی، بله ممکنه به سرشون بزنه بخوان بهت تعرض کنند... اما اگه همیشه به چشم زیر دست نگاهشون کنی و محکم باشی جرات هیچ غلطی رو پیدا نمیکنند.
این مساله به واکنشهای خودت مربوطه...
اتفاقا هروقت خونه ما بودی و تا سینا رو میدیدی حواست میرفت به پوشش تنت خیلی بدتره و طرف مقابلت رو وادار میکنه متمرکز بشه روی همون نقطه ضعفت
رفتم توی فکر یعنی حرفای نیما درسته؟
آخه منطق اون با چیزایی که از خونواده خودم در رابطه با مصونیت ما خانمها از سواستفاده کردن جنس مخالف شنیدم خیلی متفاوت از همه.
یهو دلتنگ مامانم شدم
_نیما مامانم به تو زنگ نزده؟
با محبت نگاهم کرد و با لحنی پرمهر اما پرغصه گفت
نهال منو ببخش احساس میکنم ازینکه بین من و خوانوادت من رو انتخاب کردی اونها برای همیشه تو رو کنار گذاشتند
اتفاقا هرلحظه منتظرم یکی بهم زنگ بزنه و حال تورو بپرسه یا بگه گوشی رو بده به نهال یا بیاد دم در خونه سراغتو بگیرن
به عقب هدایتم کرد و همزمان که خودش هم روی مبل سه نفره مینشست من رو هم وادار به نشستن کرد
_اما هیچ خبری ازشون نیست
همون لحظه فرشته با سینی چای سراغمون اومد
و دوتا فنجون چای خوشرنگ رو روی میز مقابلمون قرار داد ورفت
دقیقهای بعد دوباره با پیشدستی و ظرف میده برگشت
نیما با محبت بیشتری ادامه داد
_قربون چشمای سرخت برم
اگه یه درصد احتمال میدادم بابا داره اشتباه میکنه با این بی تفاوتی اونها به یقین رسیدم که هیچ نسبت خونی بینتون نیست وگرنه یه تلاشی برای دیدنت میکردند
احتمالا خبر نقل و انتقال محل سکونت بابااینا رو هم شنیدند و کاملا خیالشون راحت شده که دیگه ماهم اونجا نیستیم و نگرانیهاشون بابت حفظ آبروی مزخرفشون حل شده...
اونا همیشه با ازدواج من و تو مخالف بودند چون که از بابا تصویر یه ادم خلافکار تو ذهنشون داشتند، ازدواج تو با من رفت وآمدهات باعث سرشکستگیشون میشد
اما وقتی نه بابا اونجا باشه ونه خود تو دیگه جای هیچ نگرانی براشون نخواهد بود...
وقتی همخونشون نباشی به راحتی فراموشت میکنند
خیرخواهی و مصلحت اندیشی و خیر و صلاح نهال همهش کشک بود و تنها دغدغه اونها آبرو و وجهه ای بود که در بین مردم دارن
میدونی چرا آقا یوسف بین مردم به شرافت و آبروداری معروف بود؟
کنجکاو نگاهش کردم
_چرا؟
_چون آقا یوسف هیچوقت آدمای مشابه خودش سرراهش قرار نگرفتند تا رسواش کنند...
بابای من با تلاش و فکر اقتصادی هرروز موفقیتهای جدید کسب میکنه اما امثال یوسف با یه سری دروغ وتهمت بدنامش کردند
اگه بابای منم مردونگی نمیکرد و جریان کشته شدن پدرو مادر واقعی تورو به بقیه میگفت یا لااقل به روی خودش میاورد که از همه چی مطلعه بابات اینهمه برای ما نقش آدمای خیلی پرهیزکار و متقی رو بازی نمیکرد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۲۶۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۲۶۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
حرفای نیما تا حدودی درسته ولی بابام هیچوقت آدم بدی نبود و همیشه درست زندگی کرد
ولی اینکه این همه سال برام ادعای پدرومادری کردند وحالا طی این چند روز حتی هیچ سراغی ازم نگرفتند چی؟
سردرگمم...
طبق عادت همیشگی دوباره افکار مثبت ومنفی به مغزم هجوم آوردند بقول نریمان افکار حق وباطل تو مغزم باهم در پیکارن
نمیدونم به کدومشون باید منطق تزریق کنم تا برنده این میدون باشن
کاش یکی بود که ازش کمک میگرفتم
یاد عمه افتادم
عمه بهترین گزینهست اما شمارهش رو حفظ نیستم
یاد گوشی نیما افتادم که اون روز با گوشی عمه بهش زنگ زده بودم
بعدا باید شماره عمه رواز گوشیش بردارم
نباید متوجه بشه که میخوام با عمه حرف بزنم
شاید مانعم بشه
دستی به صورتم کشیدم
و کمی چشمام رو فشار دادم و با صدای گرفته لب زدم
_من خوابم گرفته
_نه دیگه ... یعنی چی خوابم گرفته؟ اونموقع که گفتم غذا بخور گفتی الان اشتها ندارم گفتم بیا استراحت کن گفتی الان میل به استراحت ندارم و رفتی با باغچه و گلا حرف میزنی لابد دودقیفه دیگههم میخوای بگی گرسنمه
وبا حرص بیشتر ادامه داد
_چرا همیشه اینقدر از زمانبندی عقبی تو؟
_چقدر مثل خاله زنکا غر میزنی... من عادتمه هروقت اعصابم خورد میشه و زیاد فکر و خیال میکنم خوابم میگیره...
اصلا ولش کن مهم نیست بریم بیرون یکم بگردیم خوابم میپره
دست برد چایی برداره
_اه اینم که سرد شده...
فرشته... فرشته بیا اینو عوض کن یخ کرده
یه دونه خیار برداشت و با پوست شروع کرد به جویدن
وقتی فرشته اومد فنجون چایی رو برداره با غرولند رو بهش گفت
_چایی باید داغ و لبسوز باشه
ازین ببعد چایی منو همونجوری که گفتم میاری
_چشم
_فرهاد کجا رفته پس؟
_آقا پدر بزرگم مر...یضه وقت دکتر داشت اونو بر...ده دک...تر
در ادامه نگاهی به ساعت ایستادهی برنجی ته سالن انداخت
_الانه که بر...گرده آقا
نیما کمی خودش رو جلو کشید
با لحنی محکم و جدی کفت
_بی اجازه از باغ رفته بیرون؟
من که بهش گفته بودم اگه میخواد اینجا کار کنه باید برای هرکاری ازم اجازه بگیره...
_بل... له آق... قا... هر...وقت... اوم... مد ... به...هش... میگم
طفلک بیچاره
هروقت استرسی میشه لکنت این دختر هم بیشتر میشه...
وقتی که رفت رو به نیما گفتم
_گناه داره باهاش بداخلاقی نکن نمیبینی لکنتش بیشتر میشه؟
_به جهنم... اصلا لال بشه... وظایفشو خوب انجام بده دیگه نیازی به زبونش نیست
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۳۰۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت91 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
قسمت92
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پنج ماه گذشت و مهندس ه هی میرفت و میومد کارای خرید خارجیشو انجام میدادم. منم میرفتم دانشگاه و میومدم چون عادت داشتم میثم بیاد دم در دانشگاه دنبالم الکی همیشه دم در دانشگاه یه ربع وایمیستادم بعد میرفتم سمت محل کار و خونه ...
یه شب داشتم کارای ثبت مهندس رو انجام میدادم سیستم باز ریسسیت شد و دیگه روشن نشد ...
ساعت ۱۱ شب بود و من باید ۹ صبح پیش فاکتور خرید خارجی رو میدادم مهندس ...
هرکاری کردم کامپیوتر روشن نشد منم اونوقت شب با هول و ولا زنگ زدم بعش و عذرخواهی کردم گفتم ببخشید سیستم خاموش شده من نمیتونم صبح کار تحویل بدم تا ببرم پاساژ درستش کنن ...
با خونسردی گفت مهم نیست شما خانم زحمت کش و مسئولیت پذیری هستید قطعا ایراد از سیستم ه فردا سیستم رو بیارید برادرم مهندس کامپیوتره میدم درستش کنن خیالتون راحت ...
چقدر آروم شدم، نه بحثی نه ناراحتی، ازش تشکر کردم اومدم خونمون هی بادخودم فکرمیکردم که چه آقای خوبی بود. چقدر حرف زدنش قشنگ ه چقدر با شخصیت ه، بخودم گفتم الهام اصلا با تصمیمات اشتباهت اجازه ندادی طعم همنشینی با آدم با اخلاق و با ادب رو بچشی و یدنیا افسوس خوردم که چرا مدام در حال تکرار مکررات اشتباهات زندگیم بودم و هرگز عبرت نمیگرفتم، یعنی میشه درست شم؟، یعنی میشه بس شه ...
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۲۶۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۲۶۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
یهو یاد مانتو و شالم افتادم به فرشته که توی آشپزخونه مشغول کاره نگاه کردم
جرات نکردم از همینجا باهاش حرف بزنم ترسیدم نیما یوقت دعواش کنه.
برای همین یه خیار برداشتم وطرف آشپزخونه قدم برداشتم
_کجا؟
میوه توی دستمو نشونش دادم
_برم نمکدون بیارم
چپ چپ نگاهم کرد
_خودت داری میری؟ بگو برات بیاره
قیافهمو لوس کردم
_آخه گناه داره الانم اونجا مشغول کاره...
با صدایی که معلومه عمدا میخواد فرشته بشنوه گفت
_به جهنم که گناه داره... بابتش داره حقوق میگیره
نوچی کردم و وارد آشپزخونه شدم
آروم دم گوش فرشته که بعد از شنیدن حرف نیما مثل ادمای خطاکار و شرمنده نگاهم میکنه گفتم
مانتو و شالمو خشک کردی؟
رنگ از رخش پرید
_ال... ان... دارید... تش...ریف... می... بر... رید؟
_اوهوم... میتونی آماده کنی؟
_بل... له
حالا یه نمکدون به من بده بعد برو سراغ لباسا سریع خشکشون کن زیاد نمیتونم معطلش کنم
با گرفتن نمکدون
بیرون اومدم و سرجای قبلیم در کنار نیما نشستم
_چی گفتی بهش؟
یکم تو چشماش خیره موندم نمیدونم باید جوابش رو چی بدم
متعجبم شاخکای مرد روبروم چقدر میتونه قدرتمند باشه
آخه اینکه کاملا پشت به آشپزخونه نشسته و چیزی نمیبینه
حتی فکر نمیکنم صدای پچپچ هم شنیده باشه
چون فاصلهی جایی که نشسته با آشپزخونه خیلی زیاده....
همه حواسم بهش بود و مراقب بودم که نگاهمون نکنه...تمام مدت پشت به ما بود پس از کجا فهمیده... برای اینکه شاید بتونم بحث رو عوض کنم با همون تعجبی که توی نگاهمه
پرسیدم
واقعا از کجا فهمیدی با فرشته حرف زدم؟نیما یمدت ازین تیزبازیها در میاوردی خیلی ازت میترسیدم
تازه معمولی شده بودی یکم احساس آرامش داشتم دوباره شروع کردی؟
خواهشانه ادامه دادم
_جون من بگو جریان چیه؟
نکنه جن خبرچین داری؟
مثل آدمی که مچ یکی رو گرفته باشه گفت
_از چی میترسی؟
مگه کار خاصی کردی یا قراره بکنی که بترسی؟
همه آرزوی اینو دارن که یه آدم تیز و خیلی دقیق کنارشون باشه تا از آسیبهای اطرافیان دورش کنه اونوقت تو میترسی؟
گند زدم با این سبک حرف زدنم...
اما خودمو نباختم
_نه... من چه چیز پنهونی از تو دارم؟
فقط این تغییر ناگهانیت برای من جای سوال وتعجب داره...
قبلا اینقدر دقیق نبودی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۲۶۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۲۷۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
_قبلا جوون بیکاری بودم که هرماه یه پول توجیبی از باباش میگرفت و هیچ مسوولیت و فعالیتدخاصی نداشت
اما طی همین چند ماه کلی مسئولیت بهم سپرده شده
صاحب خیلی چیزا شدم
یکیش همین خونه و اون ماشینی که توی حیاطه و آدمایی که الان توشن
_چه طرز حرف زدنه نیما...صاحب منم هستی؟
یعنی منم آدمتم؟
از اون قیافه ی جدی در اومد ولی با لحن بدتر دیگه ای لب زد
تو از یه چیزی ترسیدی ؟ من میخوام بدونم اون چیه؟
عجب غلطی کردم خواستم به فرشته کمک کنم
مثلا با خودم گفتم از همین اول کاری چند تا لطف ویژه بهش بکنم تا اعتمادش رو جلب کنم و بتونم یه حرفایی از زیر زبونش بیرون بکشم اما خراب کردم
_اولین حرفی که به زبونم اومد رو گفتم
_نیما جان حرفم زنونه بود
سوالی سر تکون داد
_من نامحرمم؟
برای اینکه ازین جو در بیاد لب زدم
_عزیزم ما یه دفعهای راه افتادیم اومدیم تهران من فکر میکردم تا شب برمیگردیم خونهتون برای همین هیچ وسیله ای همراهم نیست... نگران یه سری مسایل زنونه خودم هستم حالا وقتی رفتیم بیرون با خریدام خودت میفهمی دغدغهم چی بود
سری تکون داد و چای جدیدی که جلوش قرار گرفت رو برداشت وشروع به خوردن کرد
اشاره به من کرد
تو هم بخور زودتر بریم
باشه عزیزم
اول من یه آبی به صورتم بزنم وآرایشمو تجدید کنم
به سرویس رفتم و تا جایی که امکان داشت وقت کشی کردم
بعد هم مقابل نگاه کلافه نیما به اتاقی که ساعتی پیش خوابیده بود رفتم
کیف لوازم آرایشمو روی میز آرایشی گذاشتم... بعد از کرم مخصوص پوستم یه کرم ضدآفتاب زدم و ریملم رو خیلی پر وغلیظ بعد هم رژ گونه و خط لب و رژ قرمز جیگری که خودم عاشقشم
مقابل آینه کمی برای خودم ادا درآوردم
دیگه نمیدونم چه کار باید بکنم... دوست ندارم نیما بفهمه گولش زدم دلم نمیخواد نسبت بهم بدبین بشه
با بعضی رفتارهایی که تابحال ازش دیدم احساس میکنم مستعد بدگمانی وسوظن باشه اسم بیماریش چی بود؟ پارانویا یا یه همچین چیزی...
یبار که نسرین در موردش یه مقاله نوشته بود وقتی خوندمش خیلی برام جالب بود
با اینکه نیما یه آدم خیلی راحت و سهلگیری هست اما گاها بعضی حساسیتهاش خاص و آزاردهندهست
مثل همین چند دقیقه قبل که توی حیاط بغلم کرد وقتی فهمید ترس من برمیگرده به حضور فرهاد یجوری شد
هروقت برگشتم سمنان یه بار باید برم پیش همون خانم مشاوری که تو مسجد باهاش آشنا شده بودم
با تقهای که به در خورد بهش نگاه کردم
_بفرمایید
فرشته در چارچوب در قرار گرفت
مانتو و شال اتوکشیده ومرتبم رونشونم داد
_ممنونم
مشغول پوشیدن لباسهام شدم و بیرون اومدم
نیما توی سالن نبود
به طرف پلهها میرفتم که دیدم لباس عوض کرده و از طبقه بالا داره میاد پایین
یه تیپ اسپرت خیلی شیک زده...
تابحال این لباسو تنش ندیده بودم...
لابد تو کمدهای این خونه هم کلی لباس برای خودش داره
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۳۰۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت92 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
قسمت 93
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
یه حسی از درونم بهم گفت، کی باید بس کنه. تو خودت باعث همه این اتفاقات زندگیت هستی، اگر روزی که مرتضی تو بیمارستان بهت کمک کرد. همونجا ازش یه تشکر میکردی و میگفتی فعلا ندارم تا هزینه ای که برام خرج کردی رو بدم. بعد هم وقتی میبینی پول نداری و نمیتوتی تامین مخارج کنی برمیگشتی خونتون انقدر زیر دست این پسرهای بی ادب و فرصت طلب تحقیر نمیشدی، آخه پیشرفت تحصیلی به چه قیمت، وقتی رابطه عاطفی با یه پسر نامحرم رو باز میکنی و دائم در حال تفریح و گشت و گذار میشی انتظار داری نتیجه خوبی برات بده، یاد این شعر صامت بروجردی افتادم
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو زجو
یاد روزهایی که به پیشنهاد نرگس که عقد کرده بود و نامزد داشت ولی میگفت بچه ها پاشید بریم اُتو بزنیم و بعد میومدیم سر خیابون تا یه ماشین مدل بالا و دو یا یه سه تا پسر جوون توش نشسته باشن بیان و مارو سوار کنن ما براشون خوش رقصی کنیم اونها هم یه ناهار و یا یه عصرانه به ما بدن افتادم، یاد سهیلایی افتادم که نامزد داشت ولی توی این کارها پیش قدم بود، بعدم عاقبتشون اونطوری شد، منم توی این کارها باهاشون همراه بودم این وضعیتم شده، که زیر نگاه های یه پسر هرزه مثل میثم خوورد بشم
وااای که چقدر از دست خودم عصبانی هستم، نا خود آگاه زدم تو صورت خودم، و به خودم گفتم خجالت بکش چرا انقدر بی شخصیت شدی که یه روز اجازه دادی یه پسری مثل مرتضی که اونقدر هرزه زبان و هرزه دست بود و به بهانه های مختلف کتکت میزد دل بدی و اجازه بدی برات خونه بگیره و خودش رو مالک تو بدونه، چرا از اینکه مثل یه دستمال چرک پرتت کرد بیرون عبرت نگرفتی و اومدی با یکی لنگه مرتضی، میثم دل دادی، چشمم رو بستم و در دلم گفتم خدایا فقط و فقط خودت میتونی کمکم کنی. نجاتم بدی...
#ادامهدارد
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد ❌❌
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۲۷۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۲۷۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
چه تیپ خفنی زده دلبر...
با شوق جلو رفتم
_به به چه استایلی! بگم فرشته برات اسفند دود کنه چشم نخوری سالارم...
او هم که اشتیاق من رو دید وقتی به پله آخر رسید دستش رو دراز کرد دست در دست هم تا مبلی که کیفم روی اون قرار داشت رسیدیم
تا من کیف رو روی دوشم مرتب کنم نیما پیشدستی کرد و فرشته رو صدا زد
فرشته یکم اسفند دود کن بیار برای خانومم
چه دلبری شده برای خودش...
و من رو تنگ در آغوش گرفت
از این حرکتش هیجانزده بوسه ای بر گونهش زدم
و بلند گفتم
فرشته جان یه مشت بیشتر بریز برای این تاج سر...
کمی بعد فرشته با اسفند دودکن برقی وارد که دود کمی ازش خارج میشد پیشمون اومد
اول دور سر من چرخوند و تا خواست دور سر نیما بچرخونه ازش گرفتم تا خودم این کارو بکنم
وقتی کارم تموم شد و خواستم به فرشته پسش بدم نیما گفت
پس چرا اینقدر خشک و خالی؟
یه شعر هم داشت اونو چرا نخوندید
فهمیدم منظورش چیه آخه بارها دیده بودم مامانش وقتی مشت مشت اسفند میریزه روی اسفند چی میخونه.
برای همین اسفند دودکن رو دوباره از فرشته پس گرفتم و دور سر نیما چرخوندم
و با صدای نسبتا ملایم و لبخندی که نمیتونستم مهارش کنم زمزمه کردم
اسفند و اسفند دونه
اسفنـد سی و سه دونـه
هر دونهای یه خونـه
اَزخویــش و اَز بیگونــــه
اَز دوست و اَز دشمنا
بترکه چشم حسود و حسد
_خوبه آقا نیما راضی شدی؟
چشمکی زد
_ خیلیم عالی
بلا چه ته صدای قشنگی داری
پس چی مگه کم الکیه... باید صدای مامانمو بشنوی وقتی برامون لالایی میخوند
تازه بابامم که اوووو نوحه ودعا میخوند به چه زیبایی اتفاقا عمه همیشه میگفت نریمان صدای خوبش رو از مامان وباباش داره و چون دوطرفه خوش صدا هستند اونم صدای خاص و زیبا داره
نگاه خاص نیما من رو به خودم آورد
_صدای آقا یوسف و خانمش چه ربطی به تو داره... صددرصد براتعلی و نیره خوش صداتر بودند که صدای تو به این زیباییه...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨