eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19هزار دنبال‌کننده
766 عکس
400 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا برگزفته از زندگی واقعی - شما بیست دقیقه وقت دارید صحبت کنید میشنوم .... بدون اینکه سرشو بیاره بالا شروع کردن صحبت کردن ... _ اسمم الهام، از ۱۶ سالگی عشق ازدواج داشتم، خانواده مذهبی بودن و هر خواستگاری برام میومد نه نمیگفتم ... همیشه تو رویام سه تا بچه داشتم، دو تا پسر که اسم یکیشون ایلیا یود اسم یکیشون علی دخترمم هستی، با این رویام زندگی میکردم ... دختر دوم خانواده بودم و رسم بر این بود که اول دختر بزرگ ازدواج کنه، وقتی ۱۸ سالم بود تازه دیپلم گرفته بودم و کلی خواستگار داشتم و به همه میگفتم بله، ولی پدرم میگفت نه، مادام سر نماز به خدا التماس میکردم منو برسونه به زندگیم ... تا برام خواستگار اومد، یازده سال ازم بزرگتر بود اسمش حسین بود قاری قرآن بود و کارمند شهرداری، بور بود و قدش م از من کوتاه تر بود، چون من خیلی قدم بلندِ. خونه رو ریختم بهم، جیغ و داد و بیداد که من می‌ترشم، خواهر بزرگمم گفت بیا درس بخونیم گفتم من نمیخوام بترشم شوهر میخوام ... بابام عصبانی لوله جاروبرقی رو برداشت منو بزنه مامانم جلوشو گرفت و دو هفته این دعوا ادامه پیدا کرد تا پدرم کوتاه اومد که من زودتر از خواهر بزرگم ازدواج کنم، دنیا مالِ من بود، فقط به این فکر میکردم که چه بچه هایی بدنیا میارم و چقدر قشنگ زندگی میکنم ... روز عقدم فکر میکردم فرشته‌های آسمونی دور پارچه مو گرفتن و دارن برام قند میسابن ... خوشحال بودم و انگار دنیا مالِ من بود بدون اینکه اصلا توجهی به حس خواهر بزرگترم داشته باشم ... دو هفته بعد از عقد من، برای خواهرم خواستگار اومد و اونم قبول کرد، خواهرم بیشتر دوست داشت درس بخونه ولی این‌کار من باعث شد به ازدواج تن بده، پسره هم مرد خوبی بود و هر دو نامزد کردیم ... اینقدر خوشحال بودم انگار خدا منو حسین و تنهایی از بالای آسمون سُر داده رو زمین تا عاشق هم باشیم ... نوزده روز از عقدمون گذشت و وارد فرهنگ خانواده‌ها شدم دیدم اون چیزی که فکر میکردم و تو رویاهام بود با واقعیت فرق داره ... من محجبه بودم و اون میخواست تو جمع فامیل روسری از سرم بردارم و تو جشن هاشون برقصم ... منم سفت چادرمو چسبیده بودم ... رفتیم شمال، اتاق به اتاق دنبالش میگشتم آماده شیم بریم عروسی دخترخاله‌ش، در یکی از اتاق هارو باز کردم که یدفعه دیدم با دخترخاله‌ش رو یه تخت نشسته و داره برای حسین کراوات میبنده، تا منو دیدند یدفعه رنگشون پرید گفت رو کرد به دختر خاله الی بلده، الی بیا کراواتم رو ببند کَتی از بچگی عاشق حسین بوده ولی خانواده ها مخالف بودن و من اونو اونشب اونجا از زبون یکی از دخترخاله‌هاش شنیدم ... کپی از داستان های کانال پیگرد قانونی دارد❌❌❌ 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
اصلا حواسم به استاد نبود، همه‌ش خیره میشدم به یه نقطه، صدای زنگ گوشی من رو از فکر بیرون آورد، گوشیم
مرگ تدریجی یک رویا پارت35 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 مرتضی پرسید _چت شده الهام؟ نفس عمیقی کشیدم _عباد اومده اون پسر سوپر مارکتی رو با دوستاش برده کتک زده فیلمبرداری کرده فرستاده برای سهیلا _خب زده که زده، تو چرا ترسیدی؟؟، به تو ربطی نداره، اون پسرِم حقشه، سهیلا ناموسش بوده _آخه اونشب هم من و دیدن، هم نرگس و هم ستایش، اگر بعدا حمله کنن به ما چی؟ یه لحظه تو‌ذهنم اومد اگر اتفاقی که برای سهیلا افتاد برای من بیفته چی میشه، نمی دونم چرا مرتضی رو مقصر دونستم، کنترلم رو از دست دادم وحشیانه حمله کردم به مرتضی، با جیغ و داد محکم و پی در پی زدم تو سر و صورتش مرتضی به سرعت ماشین رو کشید سمت جدول پارک کرد، دستهای من رو گرفت و با تعجب نگاهش رو داد به اشکهای چشم من که مثل بارون فرو میریخت، لب زد چیکار داری میکنی الی، آروم باش تلاش میکردم دستم رو از دستش رها کنم و همچنان بزنم تو سرو صورتش ولی انگار دستهای بی جوون و بی رمق من در دستهای قوی و قدرتمند مردانه مرتضی قفل شده، زار زار اشک ریختم و با صدای بغض الود داد زدم _اگه اونشب به جای حمله رفته بودید کلانتری الان اینجوری نمیشد! تو کردی مرتضی ! تو کردی دستاهام رو رها کرد مهربون گفت الهااااام، آروم باش عزیزم، خواست از سر محبت من رو به آغوش بکشه که خودم رو دادم به عقب دستهام رو گرفتم جلوش، خودش متوجه منظور من شد، ریز سرش رو تکون داد الی به شرفم قسم، جونم بره نمیزارم اتفاقی برات بیفته، قسم میخورم به مرگ بابام که همه کس منِ _مرتضی نرگس شوهرداره، عقد کرده است، اگه نامزدش بفهمه چی؟ چشماهش گرد شد, ابرو داد بالا شوهرداره؟ غلط میکنه میاد تو ماشین من میشینه _شب دعوا اون بوده دیده، اگه پلیس بیاد، دلیلش رو بفهمه به خانواده‌ها بگه، شوهرش میکشش خیلی خونسرد گفت _به جهنم بکشش، تا بفهمه شوهر داره تو ماشین پسر غریبه نشینه _ای بابا مرتضی تنها که تو ماشین تو نشست منم بودم _بیخود کرد شوهر داره و پاش به این ماجرا بازه، من باشم میکشتمش کلافه ازش رو برگردوندم _فقط منو برسون برو، دست از سر من بردار، برو دنبال زندگیت از شدت عصبانیت که اینقدر راحت داره میگه اگر من بودم نرگس رو میکشتم طاقت نیاوردم سر چرخوندم سمتش جیغ زدم از من چی میخوای؟ ولم کن برو گمشووووو، آشغال عوضی فقط بروووو مرتضی گفت باشه، باشه میرم، فقط حواسم دور آدور بهت هست خیالت راحت باشه این خونسردی مرتض داره من رو دیونه می‌کنه، همچنان با جیغ فریاد زدم مرتضی برو گمشوووووو، فقط برو، برای همیشه برو..‌ ________________________ من وقتی بچه بودم مادرم تحصیلکرده بود و دانشگاه رفته زن دوم بابام بود چون زن اول بابام نتونسته بود پسر به دنیا بیاره مادر منو گرفته بود گاهی اوقات مادرم تعریف میکرد که علاقه ای به بابام نداشته و به زور شوهرش دادن پنج تا خواهرناتنی داشتم و یه خواهر تنی عموم هم مثل بابام بود سه تا زن گرفت ولی خدا فقط بهش یه دختر داد اصلا تو روستا و شهر ما رسم بود که هر مردی چندتا زن داشته باشه و زن ها هم باید میپذیرفتن از همون بچگی... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
مرگ تدریجی یک رویا پارت35 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 مرتضی پرسید _چت شده الهام؟ نفس عمیقی
مرگ تدریجی یک رویا پارت36 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رسیدیم خوابگاه پیاده شدم در ماشین رو کوبیدم، دوییدم سمت خوابگاه، دستم رو‌گذاشتم روی زنگ ایفون، پشت سرمو نگاه کردم دیدم مرتضی وایساده من برم تو خوابگاه بعد بره، ایستادم و نگاهش کردم، دلم براش سوخت، مرتضی هیچ تقصیری نداشت بلکه همه تلاشش رو برای کمک به ما کرد، از رفتارهای خودم خجالت کشیدم، دست بلند کردم و با صدای بلند ولی پشیمان گفتم _ببخشید مرتضی اعصابم بهم ریخته‌ست دستش رو به معنی بیخیال برام بلند کرد، در حالی که اشکهای چشمامم دیدم رو تار کرده وارد خوابگاه شدم و اومدم توی اتاق خودمون..‌. نگاهم افتاد به بچه هایی که تو اتاق جمع شدن، رد نگاهم روژ سهیلا موند، خیلی پکرِ، در و بستم گفتم سهیلا خوبی؟ سرشو تکون داد نه، عباد برخوردش با من عوض شده _صبر داشته باش، درست میشه صدای نرگس اومد یه کم به عباد زمان بده سهیلا کلافه جیغی زد زمان بدم چیکار کنه؟، هضم کنه به عروس عقد نکرده‌ش ت*جا*و*ز* شده از کوره در رفتم توپیدم به سهلا انقدر حماقت نکن پاشو مثل آدم بریم کلانتری همه چیو بگیم نرگس پرید تو حرفم دیگه الان؟ ستایش که گوشه اتاق نشسته بود، بلند شد اومد سمت ما _چه فرقی می‌کنه، الان همه در خطریم نرگس زد زیر گریه من بد بخت عقد کرده‌ام، چیکار کنم؟ رو کردم بهش تو نیا سهیلا در‌کمال ناباوری گفت آها بفکر خودتون هستید؟ معترض سر چرخوندم سمتش تا الانم ما درگیر اتفاقی که برای تو افتاده شدیم، درست صحبت کن ما هممون بخاطر تو افتادیم تو دردسر سهیلا حوله‌ش رو برداشت رفت حموم، هر کی یه گوشه نشست، نرگس زانوهاش رو بغل کرده گریه می‌کنه الان دو روزه کسی درست حسابی دانشگاه نمی‌ره، درس هامون روی هم انباشت شده، آرامش نداریم، انقدر این اتفاق روی من تاثیر گذاشته که حتی تو خوابم با صدای ترمز ماشین و شکستن شیشه‌های ماشین از خواب بیدار میشم، دیگه بیشتر از این نمیتونیم کلاس نریم، زنگ زدم مرتضی گفتم: دارم میرم دانشگاه گفت سر کوچه‌م، زنگ نزدم گفتم شاید خواب باشی نخوای بری حاضر شدم رو به بچه‌ها گفتم کی میاد بریم دانشکاه؟ نرگس گفت من دیگه نه،من نمیام، هیچ‌جا نمیام، خودتون میدونید سهیلا و ستایش با من همراه شدن اومدن سر کوچه در ماشین و باز کردم نشستم جلو، سهیلا و ستایش نشستن عقب، مرتضی گفت خانم سهیلا مگه شما نامزد نداری؟ برای چی سوار ماشین من شدی؟؟ کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت ۴۵ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت۴۶ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ستایش زد به بازو سهیلا _بس کن بیا بریم حرم رفتم صحن نرجس خاتون نشستیم به گریه کردن و ذکر گفتن، نفهیدم کی خوابم رفت، یدفعه دیدم یکی داره میزنه رو شونه‌م چشام‌هام‌ رو باز کردم دیدم از خانم های خادم حرم هست، گفت خانم‌ها اینجا جایه خوابیدن نیست، نگاه کردم دیدم سه تایی بغل هم خوابیدیم، گفتم _چشم سهیلا و ستایش و صدا کردم پاشید، بچه ها، اومدیم بیرون رو‌کردم به بچه‌ها _من نمیام خوابگاه میخوام برم تهران خونمون سهیلا گفت دانشگاه چی؟، کلاسات؟ گفتم انقدر حالم بدِ که هیچی متوجه نمیشم، تنها چیزی که حال من رو جا میاره کنار خونواده بودن میخوام برم خونه ستایش گفت منم میرم کرج خونمون از همونجا با سهیلا خدا حافظی کردیم و مستقیم اومدیم میدون ۷۲ تن قم و منتظر ماشین بودیم، اولین اوتوبوسی که وایساد گفت تهران سوار ماشینش شدم، تو راه فقط ذکر میگفتم و گریه میکردم، گوشیم زنگ خورد، از توی کیفم درش آوردم نگاه کردم به صفحه گوشی، عه مرتضی‌ست، جواب دادم _بله _علیک‌سلام، کدوم گوری تشریف داری سه ساعته دارم میزنگم با همون بغض و صدای مملو از غم و گریه‌م گفتم مرتضی دارم میرم خونه‌مون _کجایی؟، چی شده؟ با گریه جواب دادم الان ده روزه که نرگس نیست، خانواده‌ش همه جا رو گشتن، تا پزشکی قانونی هم رفتن، پیداش نکردن خیای خب الهام آروم باش، هیچی نیست، پیدا میشه، من دلم روشنِ که حالش خوبه، احتمالا اعصابش خورد شده رفته خونه فک وفامیل یا دوستاش _میگم همه جا دنبالش گشتن هیچ اثری ازش نیست، میفهمی چی میگم؟ صبح روزی که رفتیم دانشگاه کلاس نرفته بعدشم کسی ندیدش به من زنگ نزن میخوام برم خونه‌مون، میخوام تنها باشم الهام مراقب خودت باش، هر کاری داشتی من نوکرتم، فقط جواب منو بده که نگران نشم بدون خداحافظی تلفن رو قطع کردم و گوشی رو انداختم تو کیفم، سرم رو کردم رو به شیشه ماشین، بیرون و نگاه میکنم تا چشم کار میکنه کویر و بیابون، غروب خورشید طنین‌انداز جاده شد زل زدم به جاده که یدفعه صورت نرگس اومد تو صورتم خندید جیغ زدم _نرگس ... ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا پارت۴۶ برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا پارت43 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 همه مسافرها برگشتن سمت من از روی صندلی بلند شدم، دورو برم رو نگاه کردم نرگس کجایی؟ یه آقایی کنارم بود گفت خانم نرگس کیه؟ حالتون خوبه؟ به خودم اومدم متوجه شدم انقدر که بهش فکر کردم به نظرم اومده، خجالت زده گفتم ببخشید نشستم سرجام، خدایا چیکار کنم سرمو تکیه دادم به صندلی خوابم برد، صدای ماشین آروم آروم از گوشم بیرون رفت، یدفعه حس کردم دستام گرم شدند و نرگس رو دیدم، خندید گفت الهام، نگاه کردم دیدم دستام تو دستهای نرگسِ و قاه‌قاه میخنده، صدای خنده‌ ش پخش شد تو اتوبوس، نگاش کردم، یدفعه اومد تو صورتم از خواب پریدم، نا خداگاه از جام بلند شدم اطرافم رو نگاه کردم، آقایی که کنارم بود گفت خانم آب میخورید براتون بیارم؟ _نه ممنون گفت خانم نرگس دوستتونه؟ اتفاقی براش افتاده؟ تیز برگشتم سمتش بله میشناسیدش؟، شما دیدینش؟ _نه خواب بودید همه‌ش می‌گفتید نرگس با من حرف نزنید آقای محترم بیچاره سرشو انداخت پایین و مطمئن شد من دیونه‌ شدم رسیدم خونه، بیقرارم، رفتم دوش گرفتم و مادام راه می‌رفتم، موبایل م زنگ خورد همه خانواده‌م با تعجب به من و کیفم نگاه کردن که این صدای چیه! صفحه گوشی رو نگاه کردم دیدم شماره ی خوابگاهه ... بابام گفت موبایل از کجا آوردی؟ دروغی گفتم گوشیه دوستمه خط‌شم تالیا ست، مونده دست من راست و دروغ باور کردن، گوشی رو جواب دادم سلام الی سلام چی شده سهیلا از اداره آگاهی دایره تجسس اومدن خوابگاه پرس و جو از نرگس خب هیچی همون سوالهای قبلی بعد از خدا خافظی تماس رو قطع کردم دل تو دلم نیست، رو کردم به اعضا خونواده _من باید برم مامانم گفت چی شده؟ هیچی مامان، امتحان داشتم یادم نبوده اومدم عه نیومده میخوای بری ببخشید، میرم امتحان میدم، اگر شرایطم ردیف بود دوباره میام با روی خوش خداحافظی کردم و با یه دل پر اضطراب برگشتم قم، تو مسیر زنگ زدم خوابگاه ستایش گوشی رو به برداشت بعد از سلام و علیک، ستایش زد زیر گریه، دلم گواهی داد که انگار برای نرگس اتفاق بدی افتاده _گفتم ستایش چی شده؟ «الهام فکر کنم اتفاق بدی افتاده، حس خوبی ندارم... ❌❌
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت80 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت81 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 یه لحظه به خودم لعنت فرستادم که چرا خواهرش تو ماشین نبود و من سوار شده، تو همین فکرها بودم که میثم گفت الهام خانم آروم باش، نگران چی هستید؟ جوابش رو ندادم، میثم‌م ساکت شد و حرفی نزد، مهران در ماشین رو باز کرد، نگاهم رفت سمتش دیدم یه شاخه گل یه دستش و بستنی هم توی اون یکی دستش هست، گل رو گرفت سمت من گفت الهام من دوستت دارم و نگاهم به شما خیر هست، ولی وقتی تماس میکیرم و شما جواب نمیدی منم بهم میریزم، الهام تو خیلی راحت از من شماره گرفتی من استرس دارم از یکی دیگه ام به همین راحتی شماره بگیرید یه لحظه هیچی برای گفتن نداشتم، چقدر راحت این حرف رو زد، خیلی بهم بر خورد ولی داشت حقیقت رو میگفت شروع کردم با گل‌م ور رفتن، ولی از شوکی که بهم وارد شده بود راه گلوم بسته شده بود و بستنی رو نخوردم. از گوشه چشمم نگاهم افتاد به میثم اخم‌هاش رو جوری کرده بود توهم که انگار من چه نسبتی باهاش داشتم خوبه چند ساعت بود فهمیده بود من دوستش دارم، تند رانندگی میکرد و بداخلاقی میکرد ... یدفعه گفت داداش مهران من کار دارم میخوای ماشین و بردار برو ... من سکوت کردم مهران گفت نه الهام رو برسون من نمیتونم رانندگی کنم پام زخمه ... میثم دور زد و منو رسوندن سر شهرک و رفتن ... رسیدم خونه، اصلا حال خوبی نداشتم، نمیدونستم به هم چی گفتن، آیا میثم به مهران گفته که من گفتم دوستش دارم؟، اگر گفته چرا مهران گل خرید برام؟، نگفته، اگه گفته بود. با این اگه‌ها تو ذهنم بازی میکردم گوشی‌م زنگ خورد. میثم بود گفت الهام من الان از مهران فاصله گرفتم ولی تا یه دقیقه دیگه میرم پیش، زنگ میزنم بهت میزارم رو آیفون همه چیو میگی و میشنوه و تموم میشه من تحمل این بازی آرو ندارم . گفتم نه بزار من آروم بهش بگم . گفت کاری و میکنی که من میگم دیدم باز لحن حرف زدنش عوض شده. قطع کرد منم از استرس داشتم خفه میشدم، نمی دونستم اگه بهش بگم من دوستش ندارم چی میشه، میترسیدم یه اتفاقی بیفته، گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم به صفحه گوشی، ای وااای میثمِ، همه وجودم بهم ریخت، به خودم گفتم داری چیکار میکنی الهام، به نا چار جواب دادم _ بله بفرمایید _الهام خانم صبح به من چی گفتی؟ الان میخوای با من با باشی یا مهران، مهران داره صداتو میشنوه، لحظه خیلی سختی بود برام، مکثی کردم و گفتم با شما ... صدای مهران از پشت گوشی اومد که گفت حله وقتی گفت حله نفهمیدم منظورش چی بود اما یه فکری کردم دیدم همون باشه خودمون هست، یه لحظه احساس بی‌شخصیتی کردم که قرعه انداختن برام، یه حس تنفری از خودم بهم دست داد، نمیدونستم چیکار کنم. یک دنیا مستاصل شدم ولی اینا خیلی اراذل‌تر از این حرفا بودن که کلا بی تفاوت بشن، ترس افتاد تو جونم ... شروع کردم به درس خوندن که میثم پیام داد میام دنبالت، من تازه اومده بودم خونه دلم نمیخواست برم. ولی نمی دونم چرا انقدر بی اراده شده بودم. بلند شدم دوباره رفتم سرشهرک ... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اون روز هم مثل همیشه من چیزی ندیدم، با کوهی از عذاب وجدان که به شوهرم شک کرده بودم برگشتم سمت منزل، خواستم بپیچم تو کوچه که دیدم مژگان همون دختر همسایه. سوار بر پرشیا از کوچه اومد بیرون، آنقدر هول شدم که به خوب و بد کاری که انجام دادم فکر نکردم، رفتم... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت 82 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت83 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 مهمونی تموم شد و میثم باهام قرار گذاشت که فردا بریم بیرون و منم قبول کردم، فردا اومد دنبالم داشتیم با ماشین دور میزدیم سیگار روشن کرد و شروع کرد به کشیدن،بعد سیکار رو گرفت سمت من میکشی از دستش گرفتم تا بردم نزدیک لبم دیدم وای چه بوی گندی میده، گفتم این چیه ... گفت بکش ببین گفتم نمیخوام این سیگار نیست زد زیر خنده و شروع کرد به شکلک درآورن، اون میثم سر سنگین با وقار تبدل شده بود به بازیگر سیرک، یه لحظه ازش ترسیدم و گفتم میخوام برم خونه‌مون یدفعه زد روی ترمز گفت عه توام میدونی ترس چجود داره؟ الان ۵ ماهه با مهران بودی نترسیدی الان ترسیدی گفتم چی میکشی؟ _بنگ تا به حال این اسم رو نشنیده بودم با تعجب پرسیدم _بنگ چیه روش رو کرد سمت من : چقدر تو منگولی من حشیش میکشم، تعجب من رو که دید ادامه داد اونطوری نگام نکن، چهارده ساله که میکشم ابرو دادم بالا باشه بسلامتی مست م که کردی الان دو سر نجس شدی منو ببر خونه‌مون باشه ای گفت منو رسوند خونه، با یه دنیا مغز سنگین دراز کشیدم رو تخت م ... گفتم خدایا بخوابم دیگه بیدار نشم لعنت به این دنیا ‌... بازم یه چی تو دلم بهم گفت دنیا قشنگه تو با کارات و انتخابهای اشتباهت داری زشتش میکنی ... پاشدم کیف باشگاه‌مو جمع کردم که بعد از دانشگاه برم باشگاه، بعدم حتما باید یه خلوتی با خودم داشته باشم که یه کم بخودم بیام ببین کجای این زندگی گیر کردم من که راه درست و غلط رو تشخیص نمیدم... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت83 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 مهمونی تموم شد و میثم باهام قرار گذاشت که فردا بریم بیرون و منم قبول کردم، فردا اومد دنبالم داشتیم با ماشین دور میزدیم سیگار روشن کرد و شروع کرد به کشیدن،بعد سیکار رو گرفت سمت من میکشی از دستش گرفتم تا بردم نزدیک لبم دیدم وای چه بوی گندی میده، گفتم این چیه ... گفت بکش ببین گفتم نمیخوام این سیگار نیست زد زیر خنده و شروع کرد به شکلک درآورن، اون میثم سر سنگین با وقار تبدل شده بود به بازیگر سیرک، یه لحظه ازش ترسیدم و گفتم میخوام برم خونه‌مون یدفعه زد روی ترمز گفت عه توام میدونی ترس چجود داره؟ الان ۵ ماهه با مهران بودی نترسیدی الان ترسیدی گفتم چی میکشی؟ _بنگ تا به حال این اسم رو نشنیده بودم با تعجب پرسیدم _بنگ چیه روش رو کرد سمت من : چقدر تو منگولی من حشیش میکشم، تعجب من رو که دید ادامه داد اونطوری نگام نکن، چهارده ساله که میکشم ابرو دادم بالا باشه بسلامتی مست م که کردی الان دو سر نجس شدی منو ببر خونه‌مون باشه ای گفت منو رسوند خونه، با یه دنیا مغز سنگین دراز کشیدم رو تخت م ... گفتم خدایا بخوابم دیگه بیدار نشم لعنت به این دنیا ‌... بازم یه چی تو دلم بهم گفت دنیا قشنگه تو با کارات و انتخابهای اشتباهت داری زشتش میکنی ... پاشدم کیف باشگاه‌مو جمع کردم که بعد از دانشگاه برم باشگاه، بعدم حتما باید یه خلوتی با خودم داشته باشم که یه کم بخودم بیام ببین کجای این زندگی گیر کردم من که راه درست و غلط رو تشخیص نمیدم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بعد از فوت پدرم عموم مادرم و صیغه کرد و گفت، من عاشق مامانت بودم و بابام به اجبار زن عموت رو برام گرفت، مادر من ناراحتی قلبی داشت و به رحمت خدا رفت عمومم من رو برد خونه خودشون زن عموم به شدت از من بدش میومد، تو این میون پسر عمومم عاشم شد ولی... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت84 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت85 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 گوشیم قفل بود ولی نمیدونستم میثم اینقدر زرنگه که رمز منو بلد بوده گوشیمو بعد از مهمونی بهم پس داد و منو رسوند اومدم خونه دیدم با گوشی من تماس نگرفته خیالم راحت شد زنگ زدم مرتضی گفتم مرتضی من متاسفم شرایط خوبی نداری و پدرت و از دست دادی ولی یادت نره با من چیکار کردی، از زندگی من برو بیرون و دیگه هیچوقت به من زنگ نزن فهمیدی؟ مرتضی گریه میکرد زار میزد، گفت الهام هیچکس مثل تو تویه زندگیم نبود حتی بعد ازدواجم فهمیدم چقدر از زنم بدم میاد. اون داره طلاق میگیره و یه بچه دو ساله رو دستم مونده بدون حرف تلفن رو قطع کردم و فهمیدم آقا دوراشو زده حالا که با بچه‌ش تنها شده یاده من افتاده رفتم بیرون و سیم کارتم رو شکستم و انداختم تو سطل زباله و یه سیم کارت دیگه خریدم زنگ زدم میثم و گفتم مزاحم داشتم خط مو عوض کردم میثم گفت مزاحمت کی بود؟ گفتم اسمش مرتضی بود مربوط به دوران دانشجویی م بود ... اگر با این موضوع مشکل داری بگو ... اینقدر تند و عصبی حرف زدم میثم گفت نه دیگه نمیخوام راجع بهش حرف بزنی بدون خداحافظی قطع کردم فکر میکرد صاحب منه یا من باید بابت روزهای تلخ و سخت گذشته م بهش توضیح میدادم ... رابطه‌م از اون حالت عشق و دوست داشتن به وابستگی تبدیل شده بود ولی نجسی خوردن‌هاش و مست شدن و معتاد بودنش اذیتم میکرد اما جز میثم هیچی نمیدیدم ... چند روز دیگه عروسی خواهرم بود. آماده عروسی میشدم میثم گفت الهام نمیتونم بفهمم مگه میشه آدم با دوست دخترش ازدواج کنه؟ حس کردم داره به رابطه خودمون طعنه میزنه، گفتم آره میتونه، با دوست دختر خودش ازدواج نکنه بره با دوست دختر یکی دیگه ازدواج کنه میثم با چشمایی پر از خشم بهم نگاه کرد حرص مو با کاراش درمیاورد. کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت85 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت86 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 گفتم میثم من با خانواده‌م میرم شمال و برمیگردم برای عروسی آماده شم ... میریم مهمون دعوت کنیم و کارت بدیم و برگردیم ... منو بدرقه کرد ... داشتم با خودم فکر میکردم که این چند وقت که واسه پول مواد کم میاورد از من میگرفت این چند روز که من نیستم میخواد چیکار کنه ... خیلی بد بود ... میثم پدرش بالای سی سال سابقه اعتیاد وحشتناک داشت ... من همه چیو تجربه کردم ولی این خیلی وحشتناک بود خیلی ... سمیه از نزدیک ترین دوستام بود که با هم تو دفتر شرکت کار میکردیم و راضیه هم دوست خواهرم بود که با رفیق میثم دوست شده بود و بعدا همو شناختیم اونروز قبل از رفتن به شمال به راضیه گفتم حواست به میثم باشه من میرم و میام تو این مهمونی ها میترسم از دستش بدم 😔 من دوستش دارم راضیه گفت اولین و آخرین احمقی که با این آدم عرق خور، الوات و معتاد دوست میشه خودتی و بس خیالت راحت ... بشین درستش کنی واسه زندگی کردن، بعد کلی بهم خندیدن ولی من جز اون هیچی نمیدیدم خیلی باهاش بودن به من خوش میگذشت خیلی خوب بود ولی این بدیهارو هم داشت باید تحمل میکردم درست میکردم نه اینکه از هر کی خوشم نیاد یا نپسندمش بندازمش دور اینجوری نمیتونستم زندگی کنم ولی راه درست رو نمیدیدم و شاید بیشتر از هر چیز اگر یه خانواده گرم داشتم که به بچه‌شون بیتشر توجه و محبت میکرد شرایط م این نبود مادرم کارمند پدرم کارمند ... مادرم حتی فکر نمیکرد ما از بیرون میایم چی بخوریم، حتی زمان بچگی‌آمون اونا همه‌ش سرکار بودن و ما وقتی از مدرسه میومدیم نهایت بزرگترمون ده ساله‌ش بود و باید پخته و نپخته یه چی پیدا میکردیم خودمونو سیر میکردیم تا خانواده‌مون بیان و حتی نمیپرسیدن چی خوردید ... خیلی بد بود که من حتی یه راهنما نداشتم... کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت86 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت87 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 هشت ماه از رابطه مون میگذشت و لذت دنیا رو با خوشگذرونی با میثم و گروه رفیق ش میبردم، از بس آدم اتو کشیده دیدم بودم خسته شده بودم و داشتم رساله دکترامو مینوشتم ... همه چی عالی بود ... راهی شمال شدم با خانواده م که کارت عروسی خواهرمو بدم لب ساحل تو فانتزی های ذهن م خوشحال بودم و چند باری زنگ زدم بهش مرضیه زنگ زد بهم گفت الهام میثم و دوست پسر من و وحید رفیق میثم با دو تا دختر رفتن ساوه، یکیشون با میثم رفیق ه پای تلفن خشکم زدگفتم امکان نداره گفت بخدا من مطمینم زنگ زدم میثم گفتم کجایی گفت دارم میرم قزوین شک افتاد تو دلم حرفی نزدم و قطع کردم از شمال برگشتیم کلی سوغاتی براش خریده بودم رفتم بهش دادم، عجله داشت بره خیلی محل م نگذاشت، این رفتارش خیلی ناراحتم کرد، از شدت ناراحتی قفسه سینه‌م درد گرفت چند روزی رفتاراش عجیب شده بود به پیشنهاد دوستام یه کم سرسنگین رفتار کردم ببینم طرفم میاد، حتی دیگه پیام صبح بخیر و شب بخیرم نمیداد اینقدر بهش زنگ زدم تا گوشی رو برداشت گفت. الهام میشه ول کنی؟؟، گفتم چیو ... گفت الهام من با تو موذبم ... گفتم بعد از هشت ماه؟؟ گفت ببین اگه فکر کردی من تو رو میگیرم سخت در اشتباهی، دختر خیابون ماله خیابون ه من یکیو میخوام پا به پام سیگاری بکشه، تو اهل درس و مشقی چرا نمیفهمی منم کم میارم! صداش تو گوشم پیچید، و سرم گیج رفت، بعد از مکسی کوتاه،با صدایی بغض آلود گفتم من دوستت دارم، میثم صدای دوستت دارم های تو هر روز وشب توی گوش من مپیچه، دیگه نتوتستم بغضم رو نگه دارم زدم زیر گریه خیلی سرد گفت الهام من اگر گفتم دوستت دارم چون همه به هم میگن منم گفتم دوستت دارم _دختر پیدا کردی منو ول کردی؟؟ با تمام پررویی گفت آره یکی مثل خودم هم میتونه شب بیرون باشه هم پا به پایه من سیگاری بکشه تلفن و قطع کردم خودکارو پرت کردم زمین شروع کردم با صدای بلند بلند گریه کردن، تازه فهمیدم چرا کم محلی م میکرد، چند روزی گذشت ولی من مثل احمق ها منتظر بودم ترک کنه و پشیمون بشه بیاد باهم ازدواج کنیم. ولی هر چی منتظر شدم خبری ازش نشد زنگ زدم مرضیه گفتم مرضیه حق با توعه ... ____________________________ دوستم خداحافظی کرد و رفت شب سعید شوهرم از سر کار اومد باهاش صحبت کردم گفتم می‌خوام برم پیش مشاوره گفت مشاوره برای چی مگه چیزی شده گفتم ببین سعید ازنظر روحی خیلی به هم ریختم حتماً باید با یکی صحبت کنم تا کمکم کنه داشتم دعا دعا می‌کردم می‌گفتم الان می‌شینه باهام حرف می‌زنه https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803 کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
مرگ تدریجی یک رویا قسمت 88 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ولی یه خبر بهت بدم _توی این اشفته باز
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 وقتی دیدمش دلم آروم گرفت گفتم الهی من قربونت برم سمیه گفت خاک بر سرت الهام تو تحصیل کرده ای این چیه آخه، چرا یه کم فکر نمیکنی، اینکه خودش رفته و گم شده، یه موهبت الهیِ اصلا از حرف سمیه خوشم نیومد، دست خودم نبود من فقط میثم رو میخواستم دلم لک زده بود صداشو بشنوم، ولی اون مثل آب خوردن از من گذشت انگار فقط وسیله تفریح و گذران وقتش بودم رسیدیم کافه مرضیه حالم رو که دید شروع کرد سرم غرغز کردن و به میثم توهین میکرد، حرفهای مرضیه بیشتر دلمو آتیش میزد. گفت الهام تو خیلی خِنگی میم و سحر سه بار رفتن شمال، تو اصلا نفهمیدی گفتم تو از کجا میدونی گفت داداشم مصطفی رفیق میثمِ بهم گفت ولی قسمم داده کسی نفهمه، اینم میدونم که دوست پسر قبلی سحر مرتضی رو تهدید کرده که اگر مردی بیا باغ داییم تا حالیت کنم دنیا دست کیه،حالا قرار یه شب همه جمع بشن تو باغ دایی مصطفی دعوا کنن اعصابم بهم ریخت رو کردم به سمیه من‌رو میبری خونمون مرضیه سری به تاسف برام تکون داد و گفت به جای اینکه به حرفهایی که بهت میگیم فکر کنی میخوای جمع مل رو ترک کنی که واقعیت رو نشنوی کلافه اخمی کردم مرضیه بس میکنی یا میخوای دیونم کنی مرضیه نفس عمیقی کشید و روش رو از من برگردوند، سمیه من رو آورد در خونمون پیاده کرد. فکر کردم الان میره ولی ماشین رو قبل کردو با من اومد خونمون، در خونه رو باز کردم دیدم خواهرم تو ایون نشسته تا من رو دید، بلند شد اومد سمتم چی شده الهام هرچی که شده بود رو براش گفتم گفت میثم یه پسر لاشی هست دوستات راست میگن، قیدش رو بزن و بهش فکر نکن سمیه گفت یادتون نره الهام خانم با مهران بدبخت چیکار کرد من فقط گریه میکردم و زیر نگاه سنگین بقیه سرم پایین بود.. کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 .. ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 وقتی دیدمش دلم آروم گرفت گفتم الهی من قربونت برم سمیه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت89 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 تو دلم وحشتناکد همهمه ولوله بود صبح تو باشگاه تکواندو اینقدر مشت زدم به میت دستم زخم شده بود و همه‌ش فکر میکردم خدایا مگه من چی کم گذاشتم براش ... کارم این بود غروبها زنگ بزنم سمیه و بیست بار سی بار از دم نمایشگاه رد شم شاید یه لحظه ببینمش حالم خوب شه ... ولی آخه تا کی ... هشت ماه از این موضوع گذشت ... تو دفترم نشسته بودم و مشغول کار بودم یه آقایی برای خرید خارجی اومد داخل دفتر، سرمم بالا نیاوردم حتی انرژی و انگیزه نداشتم یه کم بخودم برسم ... سلام کرد حتی سرمو بالا نیاوردم گفتم وقت تموم شده برید یه جایه دیگه ... گفت من ارشد مهندسی مکانیک دارم کارم ضروریه ... گفتم منم دکترا دارم وقت ندارم ... گفت خواهش میکنم خانم ... ثبت سفارش منو انجام بدید من جبران میکنم ... سرمو آوردم بالا دیدم یه پسر با شخصیتیه ... گفتم شماره تو بنویس بالای کارت، کارو بزار رو میز برو تماس میگیرم اینکارو کرد و رفت نشستم پشت صندلیم و فکر کردن و غصه خوردن ... سفارش و برداشتم و شروع کردم ثبت کردن کارش تموم شد سیستم رو خاموش شد ... وای اگر اطلاعات پاک شده باشه من باید سه ساعت دوباره بشینم اینارو ثبت کنم فردا شب م عروسی خواهرم بود ... بیخیال پاشدم از دفتر اومدم بیرون زنگ زدم سمیه ... گفتم پاشو بیا کارت دارم سمیه گفت الهام تو یه احمق کاملی، بیام بریم اینقدر دور بزنیم تا اون لات بی سر و پا رو ببینیم که دوست دختر رفیقشو دور زده توام عین منگولا پاپی شدی ببینیش؟؟ تو عقل نداری بدون خداحافظی تلفن رو قطع کردم رفتم نزدیک نمایشگاه اینقدر دور زدم تا دیدمش خیالم راحت شد و راهمو گرفتم رفتم سمت محل کار خواهرم دیدم با ماشین با چه سرعتی داره میاد سمتم ... از شوق و ذوقی که وجودمو گرفته بود یه کم تند رفتم بازی کنم دیدم بدجور داره با سرعت لایی میکشه ترسیدم براش اتفاقی بیفته ... _____________________________ من تازه از نامزدم بخاطر اعتیادش جدا شده بودم که از یکی شنیدم پسر همسایه مون که قبلا خواستکارم بوده دوباره قراره بیاد خواستگاری...اما مدتی بعد شنیدم با دختر دیگه ای داره ازدواج میکنه...رسول و زنش زندگیشون رو در یکی از اتاقهای خونه پدرش شروع کردند...دورادور میشنیدم که زندگی خوبی ندارند هرروز دعوای عروس با خواهرشوهر و‌مادرشوهر به راه بود اونموقع رسول دوچرخه‌سازی راه انداخته بود،یه مدت بعد شنیدم از دست دعوای زنش و‌پدرومادرش با اینکه زنش بارداره اون رو تنها میذاره و به مغازه‌ش پناه میبره و شبا همونجا میخوابه. من هم فرصت رو مغتنم شمردم و... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 کاربر محترم با سلام برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت (مرگ تدریجی یک رویا) ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 5022291306342609 به نام الهه علی‌کرم و سپس دریافت لینک کانال فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹 @Mahdis1234 ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت89 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 مرگ تدریجی یک رویا قسمت91 برگرفته از زندگی واقعی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 داشتم با خودم اینارو مرور میکردم که سمیه گفت ببین الهام زنی که خرج نداره ارج نداره، تا حالا یه گل سر برات خریده؟؟، حتی وقتی میرید پارک یه پفک میخورید؟ نصف پولشو تو باید بدی، نه اینکه خسیس ه، نه، اول اینکه فکر میکنه زرنگه میگه دختر شاغل میچاپمش، دو م اینکه وقتی تامینِ، سر کار نمیره، چون دوست دخترش خره برای اونم کار میکنه. حالا ببین برای سحر چیکارا میکنه ... گفتم سمیه من دنبال پول نیستم دنبال عشق م همه‌شون خندیدن و مسخره‌م کردن یدفعه پیام دادم به میثم نوشتم حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است ... برو دنبال لیاقتت زنگ زد جواب دادم گفتم میثم زنگ نزن به من ... میثم گفت ر*ی*د*م تو پیامک هات و مترسک و کلاغهات، برو گمشو کثافت ... تو اگه دختر درستی بودی مهران و نمی‌پیچوندی ... گفتم توام اگه آدم بودی یکی میومد باهات رفیق میشد دنبال بور زدن دوست دخترهای رفیقات نبودی بدبخت، اولین و آخرین دختر بدردبخور زندگیت من بودم که اونم از سر احمق بودنم بود. وگرنه لیاقت تو دوست دختر صیغه ای رفیقتِ. که برای یه سیگاری اونو ول کرد اومد با تو ... نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیر گریه میثم گفت در نتیجه برو گمشو شماره‌مم پاک کن که اگه سحر بفهمه اول و آخرتو سیاه میکنم ... با شنیدن این حرفش گریه‌م شدت گرفت سمیه اومد گوشی رو از دستم گرفت خاموش کرد. بغلم کرد گفت الهام اولین فرصتی که یه خواستگار با شخصیت برات اومد بهش جواب مثبت بده که اینو یادت بره و ذهنت کاملا میثم رو فراموش کنه، الهام بچه نباش ببین چجوری عین یه ه*ر*ز*ه باهات حرف میزنه، تو چوب سادگیتو میخوری الهام بزرگ شو، توروخدا ... کمی فکر کردم دیدم همه حرفهاش درسته، گرچه تو دلم آشوب بود ولی گفتم بیخیال عروسی خواهرمه بیاید شادی کنیم ... تو دلم بلوا بود و رو لبام خنده ... رفتیم عروسی ... ❌❌ لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/65087 جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁