زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۰۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۰۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_نهال جان صدای زنگ گوشی بیبی نیست؟
منی که حسابی غرق خاطرات منصوره خانم شده بودم تازه به خودم اومدن...
کمی اطرافم رو بررسی کردم که دوباره منصوره گفت
_انگار صداش از ایوون میاد...
درحالیکه از جام بلند میشدم
_درسته... از اونجا که اومدم لابد روی زمین جا مونده...
درست حدس میزدم روی پلهی جلوی در بود...
تا بردارم صدا قطع شد...
ناامید به صفحهی گوشی نگاه کردم...
شمارهی ناشناس بود...
دلم میخواست شماره رو بگیرم
شاید نیما باشه
مردد به شماره نگاه میکردم که دوباره زنگ خورد
تماس رو وصل کردم
_بله
_الو نهال... کجایی؟
نیمای من بود...
برای اولین بار بدون سلام گفتم
_ نیما...هیچ معلوم هست کجایی؟
_من الان جام امنه...
ببین یجا گیر افتادم فعلا نمیتونم برگردم پیشت...
تو همونجا پیش مادربزرگم بمون... مبادا از خونه خارج بشی
اگه ... ببین نهال دارم تاکید میکنم... اگه یوقت پلیس اومد سراغت یا هر کسی ... هرکسی اومد سراغت اظهار بیاطلاعی میکنی...
حرصی و ترسیده لب زدم
_نیما همین الانشم واقعا نمیدونم چی شده نمیدونم تو کجایی نمیدونم چرا الان اینجام خب معلومه هیچی نمیدونم زنگ زدی بگی چیزی نگو؟
نیما جان تروخدا از خودت بگو...حالت چطوره ؟ کی برمیگردی
_ من خوبم... فعلا هیچی معلوم نیست
وقتی سکوتش رو دیدم با فکر اینکه نکنه تماس قطع شده اول نگاهی به صفحه کردم و وقتی خیالم راحت شد تند تند صداش کردم
_الو نیما... عزیزم... چرا حرف نمیزنی؟
غمگین ادامه داد
_نهال بابام رو گرفتن
صداش بغض داشت
و همین باعث شد من هم بغضم بگیره
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
۲۰ دی ۱۴۰۲
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۰۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۰۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
_ بابات؟ کیا گرفتنش؟
_باید قطع کنم نهال
دوستِت دارم
و بدون خداحافظی تماس رو قطع کرد
_الو الو گفتنم بیفایده بود...
کمی به گوشی توی دستم نگاه کردم
اشک بیمهابا روی گونههام میچکید آروم زمزمه کردم
یعنی پدرشو کیا گرفتن؟
_تا کی باید اینجا باشم؟
منصوره صدام کرد
_نهال جان چرا بهش نگفتی بیبی بیمارستانه؟
بی حرف نگاهش کردم
گوشیو روی پیشونیم چسبوندم و با گریه گفتم
_توقع داری تو این وضعیتی که خودش داره بره عیادت مادربزرگ؟
آب دهنش رو قورت داد کمی نگاهم کرد
_نه عزیزم... به هرحال باید میدونست تو هم شرایطتت خیلی عادی نیست
از فردا همسایهها میان حال بیبی رو از من بپرسن یا کمک من کنند.
رفت و امد میشه تو خونه
تازه متوجه منظورش شدم
چهار دست و پا خودم رو بهش رسوندم
_حالا چیکار کنم؟
اگه گوش به گوش به دشمنای نیما برسه من اینجام چی؟ یوقت نیان سراغم؟
_یه فکری میکنیم حالا... نترس...
یهو انگار که فکری به سرش زده باشه خواست چیزی بگه اما زیر لب زمزمه کرد
_یعنی دروغ بگیم؟
ملتمسانه نگاهش میکردم
کمی فکر کرد و گفت
_بهرحال جون یه ادم در خطره این موقع میتونیم دروغ مصلحتی بگیم دیگه درسته؟
وقتی سکوتم رو دید خودش با خنده جواب داد
_آره دیگه... الان شرایط شما خاصه... برای اینکه یوقت جونتون در خطر نباشه دردسر درست نکنیم مجبوریم راستش رو نگیم درواقع کمی دروغ بگیم
قطعا خدا از دلمون خبر داره و مارو میبخشه...
بعد هم دستاش رو بالا گرفت
_خدایا به بزرگی خودت ببخش فکر دیگه ای به ذهنم نمیرسه...
بعد هم نگاهش رو دوخت بهم
ببین نهال جان... هرکی اومد بهش میگیم تو برادرزادهی من هستی و مدتی مهمون من بودی
مردد نگاهش میکردم که گفت
_آخه خیلیا خونوادهی من رو نمیشناسن
یکی از برادرزادههام دانشجوئه تو هیچکدوم از مراسمات ما شرکت نکرده... اخه قبل از کنکورش هم جایی نمیرفت و موام درس میخوند برای همین میگیم اسم تو لیلاست
خوبه؟
فکر بدی نبود
_لیلا؟ آره اسم برادرزادم لیلاست
خیلیا میدونن برادرزادهم لیلاست اما از وقتی بچه بود به بعد ندیدنش
سر تکون دادم
_باشه
حالا باید چیکار کنم؟
هیچی... بهتره الان بخوابیم تا صبح بتونیم زودتر بیدار بشیم و اگه کسی اومد ازش پذیرایی کنیم
چهرهش رنگ شرمندگی گرفت
_البته زحمتا میفته گردن شما
من که فعلا زمینگیرم و وبال گردن شما
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۵۷۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
۲۰ دی ۱۴۰۲
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۰۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۱۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
_دستم رو روی شونهش گذاشتم
_این چه حرفیه عمه جان... تو عشق منی
با این حرفم خندهش گرفت
_خوبه از الان تو نقشت فرو رفتی
من هم متقابلا خندیدم
_بله دیگه...
راستی عمه جان نهال کیه؟
با صدا خندید و گفت
_خدا نکشتت لیلا منم نهال نمیشناسم
هردو بهم خندیدیم
غمگین و افسرده گفتم
_باید خوب تمرین کنم یوقت گاف ندم...
ممکنه یادم برهو خودم رو رسوا کنم
_نه بابا اینجوری که تو نشون دادی کارتو خوب بلدی...
پس واقعا تو لیلا هستی منم عمه منصوره
درس و دانشگاهت به تازگی تموم شده و اومدی اینجا که بهم سر بزنی و منم نگهت داشتم...
یهو با صدای بلند زد زیر خنده
_فقط یه چیزی همه میدونن لیلا مجرده یوقت خواستگار پیدا کردی چی؟
با این حرفش قهقهه سر دادم
_اشکال نداره اگه مورد مناسبی بود به نیما میگم طلاقم بده تا با طرف ازدواج کنم
یهو خنده از چهرهش پرید
لبش رو گاز گرفت
_دختر خوب این چه حرفیه که میزنی؟
شرمنده با گفتن ببخشید سرم رو پایین انداختم
_منصوره خانم خودت تا حالا فهمیدی که من چقدر عاشق نیمام... بخدا شوخی کردم..
_بدون اینکه نگاهم کنه به آرومی گفت
_شوخیش هم قشنگ نیست عزیزجان
بلانسبتِ تو... میدونم تو اهلش نیستی اما همینایی که به خطا و گناه میفتن یا شنیدن گناه دیگران اذیتشون نمیکنه بخاطر اینه که قبح خیلی خطاها و گناها براشون ریخته...
همیشه کمکم از همین شوخیا شروع میشه...
حرمت همسری خیلی بالاست نباید با شوخی شکسته بشه...
تو این مدت اخلاق منصوره خانم دستم اومده دقیقا شبیه خونواده خودم بود...
مثل مامان و زینب
مثل نیلوفر و نسرین و عمه...
اونا هم همین قدر حساس بودند...
_درست میگین شما...
خونوادهی نیما این مدل شوخیها بینشون زیاد بود...
برای همین منم تو همین یسال خیلی تغییر کردم
ادامه دادم
_حتی شنیده بودم که فرشته گاهی با شوخی به فیروز خان میگفت
اگه اذیتم کنی طلاق میگیرم و زن اقا بوری میشم
هینی کشید
فرشته؟ یعنی مادرشوهرت؟
_آره... آقا بوری یه جوون سی و پنج ساله بود که تو دستگاه فیروزخان کار میکرد
جوون خوشتیپ و خوش قیافهای بود کاملا بور بود شبیه اروپاییها... اسمشم صدرا بود
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
۲۱ دی ۱۴۰۲
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۱۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۱۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
اوایل فرشته میگفت زن صدرا میشم
فیروز خان که لجش در میومد میگفت من به این خوشتیپی و با نفوذی رو بیخیال بشی بری زن اون بوری بشی؟
اونم یاد گرفت ازون به بعد میگفت آقا بوری
_لابد پیش شماها و پسراشونم میگفتن؟
_آره این شوخیا رو راحت به زبون میاوردن
_آقا نیما چی؟ اونم ازین شوخیا میکنه؟
لبم رو پایین دادم
_من دیگه عادت کردم
اما الان که شما گفتی یادم اومد که منم قبلا حساسیت داشتمبه اون حرفا و موضع میگرفتم ... ولی از کی برام عادی شده نمیدونم
آه بلندی کشیدم
_شاید برای همینه که خیلی وقته دیگه تو زندگی با نیما احساس امنیت روانی نداشتم...
هر لحظه احساس میکردم ممکنه به راحتی یه دختر دیگه رو جایگزین من کنه...
_هوووو همچین میگی خیلی وقته انگار چند وقته ازدواج کرده؟
_درسته که یه ساله ازدواج کردیم اما تو همین یه سال اندازهی ده سال فراز و نشیب داشتیم باهم...
_انشاالله که باهم بودنتون بشه صدو بیست سال... الهی کنار هم خوشبخت باشید همیشه
_ممنون از دعای قشنگت
_قربونت عمه جان...
شنیدن لفظ عمه لبخند به لبم اورد
_معلومه ازون عمههای مهربون هستین
_نمیدونم شاید
ولی هم برادرزادههام رو خیلی دوست داشتم وهم خواهر زادههامو
خواهرتون محبوبه الان چند تا بچه داره؟
دوتا یه دختر و یه پسر
هردوشون هم عشق من هستند...
اما از وقتی فهمیدم شوهرش باعث و بانی همهی بدبختیهای من بوده نتونستم مثل قبل با محبوبه ارتباط برقرار کنم... خصوصا وقتی دیدم خیلی راحت با قضیه کنار اومد و گفت سعید بخاطر علاقهای که بهش داشته اون کارو کرده...
با بغض گفت
_حتی خواهرمم نتونست درکم کنه یا بهم حق نداد که مدتی با شوهرش سرسنگین باشم
_منصوره خانم داشتی خاطراتت رو تعریف میکردی برام که نیما زنگ زد و کلامت قطع شد
_بقیهش بمونه برای بعد
یکم بخوابیم که بتونیم برای نماز صبح بیدار بشیم
مطمئنا فردا روز پرکاری داری
تا وقتی بیبی خونه بود هرکی در خونه رو میزد میرفت دم در و با یه بهونهای ردش میکرد
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۵۷۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
۲۱ دی ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کفش های تولید ملی حراج شد🔥
🔥شروع قیمت از ۱۶۹ تومان🔥
#ارسال_رایگان
کار بالا موجوده☝️✅️✅️
امکان تعویض و مرجوعی👍
بری توی این کانال به جای یکی، ۳ تا میخری بس که قیمتاشون پایینه🔥🔥🔥🤗
https://eitaa.com/pa_kat
تضمین کیفیت👍 تضمین قیمت👍
امکان تعویض و مرجوعی👍
۲۲ دی ۱۴۰۲
همین طور که ریز ریز اشک میریختم و قدم میزدم. صدای خش و خش جارو که کشیده میشد تو خیابون به گوشم خورد برگشتم دیدم مامور شهر داری. یه آقاییی که سن بالایی داره،و به سختی داره خیابون رو جارو میکنه. رفتم جلوش_سلام پدر جان_ سلام دخترم_ پدر جان حالتون خوبه میخوای جارو بدی من خیابون رو جارو کنم_ نه دخترم کارتو نیست. واقعا و دلم خواست بهش کمک کنم.یک قدم برداشتم بهش نزدیک شدم دستم رو گرفتم به جارو ملتمسانه گفتم_ خواهش میکنم بدید، من خیلی دوست دارم خیابون رو جارو کنم. لبخندی زد...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
۲۲ دی ۱۴۰۲
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
همین طور که ریز ریز اشک میریختم و قدم میزدم. صدای خش و خش جارو که کشیده میشد تو خیابون به گوشم خورد
اسمم سحر، هیجده سالم و چند برار سن و سالم مشکلات و گرفتاری داشتم، ولی از روزی که جارو از دست یه پیر مرد سید گرفتم و کمکش خیابون رو جارو کردم. زندگیم دگر گون شد، بیاید داستان زندگی من رو بخونید شک نکنید که رفع همه مشکلات ما در خانه اهل بیت حل میشه🌸
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
داستانی بر اساس واقعیت، توصیه میکنم دختران جوان این داستان رو بخونید🙏
۲۲ دی ۱۴۰۲
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
همین طور که ریز ریز اشک میریختم و قدم میزدم. صدای خش و خش جارو که کشیده میشد تو خیابون به گوشم خورد برگشتم دیدم مامور شهر داری. یه آقاییی که سن بالایی داره،و به سختی داره خیابون رو جارو میکنه. رفتم جلوش_سلام پدر جان_ سلام دخترم_ پدر جان حالتون خوبه میخوای جارو بدی من خیابون رو جارو کنم_ نه دخترم کارتو نیست. واقعا و دلم خواست بهش کمک کنم.یک قدم برداشتم بهش نزدیک شدم دستم رو گرفتم به جارو ملتمسانه گفتم_ خواهش میکنم بدید، من خیلی دوست دارم خیابون رو جارو کنم. لبخندی زد...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
۲۳ دی ۱۴۰۲
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
اسمم سحر، هیجده سالم و چند برار سن و سالم مشکلات و گرفتاری داشتم، ولی از روزی که جارو از دست یه پیر مرد سید گرفتم و کمکش خیابون رو جارو کردم. زندگیم دگر گون شد، بیاید داستان زندگی من رو بخونید شک نکنید که رفع همه مشکلات ما در خانه اهل بیت حل میشه🌸
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
داستانی بر اساس واقعیت، توصیه میکنم دختران جوان این داستان رو بخونید🙏
۲۳ دی ۱۴۰۲
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۱۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۱۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
اما الان خودش نیست و تو باید بری بازکنی و صددرصد برای پرسیدن احوال بیبی از من میان داخل...
و بعد هم مسئولیت پذیرایی میفته روی دوش خودت
با نگاه به ساعت سری تکون دادم
_آره ساعت دوازدهو نیمه...
بهتره بخوابیم...
نمیتونستم از خیر شنیدن ادامهی داستان زندگیش بگذرم... اما چارهای نبود... خاطراتش رو خیلی خوب و جذاب تعریف میکرد ولی حیف که به جای حساس که رسید نیما زنگ زد و حرفش قطع شد...
کنجکاوی دونستن ادامهی داستان زندگیش رهام نمیکنه
اما از طرفی دوست ندارم لذت خوندن نماز صبحم رو از دست بدم
اشک گوشهی چشمم نشست
از وقتی با نیما آشنا شدم نماز خوندن رو کنار گذاشتم
البته قبلا هم کاهلی میکردم اما دوستی با نیما من رو کمکم از دین زده کرد...
وقتی وضعیت مالی خوبشون رو میدیدم که با وجود دینمدار نبودنشون هرروز بهتر از قبل میشد با خودم میگفتم احکام دین دست وپای پدرم رو بسته و اجازه نمیده پولدار بشه...
اما توی این یکسال وخصوصا این ماههای اخیر که بیشتر با شغل نیما و پدرش آشنا شدم فهمیدم با خلاف و حقهبازی خیلی راحت دارایی مردم رو تصاحب میکنند.
همیشه فکر میکردم نیما آدمی نباشه که به آسونی انسانیت رو زیر پا بذاره
اما تنها چیزی که از رفتارهای اون و پدر و آدمای اطرافشون که همگی دستشون تو یه کاسه بود فهمیدم اینه که با وجود ثروت زیاد انسانیت و شرف رو میفروشند تا بیش از پیش به داراییهاشون افزوده بشه.
شاید داداشم همیشه دذست میگفت
که نماز اولین تاثیری که روی آدم داره اینه که حواست رو به دستورات الهی جمع میکنه...
اونمیگفت دستورات خدا همگی برای تقویت
انسانیت و شعور و شخصیت آدماست.
دلم پر میکشید برای اذان صبح که با اشتیاق وضو بگیرم و نماز بخونم...
این روزها تسبیحات حضرت زهرا رو که بعد نماز میخوندم دلم خیلی باز میشد، احساس میکردم در آغوش پر محبت خدا هستم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
۲۳ دی ۱۴۰۲
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۱۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۱۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
پس به ناچار رختخواب انداختم و اما فکر کردن به فیروزخان خواب رو از چشمام ربوده...
یاد بغض نیما دلم رو ریش میکنه
یعنی کیا باباشو گرفتن؟ پلیسا یا همونایی که باهاش دشمنی داشتن؟
خدا کنه بازداشت شده باشه
اولا که جای ادم خلافکار زندانه دوما اونجا جاش امنه و از شر دشمناش در امانه.
بعد از مدت کوتاهی خوابم برد.
وقتی با صدای زنگ هشدار گوشی مادربزرگ بیدار شدم سردرد به سراغم اومده بود
نتونستم اون نمازی که برای خوندنش لحظهشماری میکردم رو به جا بیارم
حتی نتونستم یه دور تسبیح بگردونم
آروم تو رختخوابم خیز برداشتم که منصوره خطاب بهم گفت
_چی شده سرت درد میکنه؟
بدون اینکه چشم باز کنم
_آره... خیلی...
_لابد از وقتی تو رختخوابت دراز کشیدی مدام به آقا نیما فکر میکردی
_دروغ چرا... آره ... هم تو فکر نیما بودم و هم پدرش... نیما گفت پدرش رو گرفتن
معلوم بود خیلی ترسیده
_انشاالله همه چی درست میشه توکل کن به خدا
_آخه شما که نمیدونی... نیما فقط تا وقتی حمایت باباش و پول و ثروتش رو در اختیار داشته باشه اعتماد بنفس انجام هرکاری رو داره وگرنه بدون اونا هیچی نیست
از شدت سردرد و نگرانی چهره در هم کشیدم و اشکم روون شد
_منصوره خانم من از اتفاقاتی که در انتظارمه میترسم
معلوم نیست تا کی قراره تو این وضعیت بمونیم
_عزیزم با فکر و خیال که چیزی درست نمیشه
الانم یکم بگیر بخواب تا ساعت ۸ بتونی بیدار بشی
_باشه ممنون از اینکه بهم امید میدی
_راستی عزیزم اون حلقه رو هم از تو انگشتت در بیار
قرار شد تو رو بجای لیلا به بقیه معرفی کنم
بعضیا میدونن لیلا مجرده.
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
۲۳ دی ۱۴۰۲
۲۳ دی ۱۴۰۲