🍃🌹🍃
🔴 عکسی دلگرم کننده از مترو گلشهر
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
⭕️💢⭕️
📷آسمان سوریه و عراق و لبنان در حال کلیر شدن است!
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️💢⭕️
پایگاه آمریکایی که به آن حمله شد کجا قرار دارد و چگونه مورد هدف قرار گرفت؟
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
نتیجهی دروغهای قبل از ازدواج
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
یه گروه داریم مخصوص مذهبی ها 😇ما برای وصل کردن آمدیم...
اینجا بند دلت رو گره بزن به بال شهدا🦋
سبک بال...قدم نه! پرواز کن تا معراج🕊
ختم و ذکرِ حرم به نام شهدا،قرآن شهدا،زیارت نیابتی در کربلا و مشهد🕌🕋
دوست داشتی بزن روی لینک زیر واردشو 👇
https://eitaa.com/joinchat/3834576973Cc97fb4eb35
مطمئن باش تا دعوتنامه شهدا نداشته باشی نمیتونی وارد بشی😍🌺
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۳۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۳۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
مثلا وقتی یکی از هم محلی ها داشت منو به همسایه ش نشون میداد عمه هم متوجه شده بود وقتی بهشون رسیدیم با آرامش و محبت باهاش احوالپرسی کرد وبعد هم حال دخترش رو پرسید و گفت صفورا از دخترت چه خبر شوهرش هنوز رابراه کتکش میزنه؟
با بغل دستیش هم سلام و احوالپرسی کرد و به اونم گفت شوهرت چطوره؟
دیگه به فکر زن دوم گرفتن نیست؟
وای خدایا نمیتونم وصف کنم این کار عمه چقدر برام خوشایند بود وقتی از اونها دور شدیم رو به عمه گفتم خوب حالشون رو جا آوردی عمه.
عمه یه نیشگون ریز از لپم کشید و گفت تو بخند عزیزکم ولی این مدل رفتار اصلا خوب نیست اینطور حرف زدن اصلا تو خون من نیست.
شکستن دل خیلی بده...شکستن غرور آدما از اون هم بدتر
من قصدم خورد کردن غرورشون یا شکستن دلشون نبود ولی چاره ی دیگه ای برام نذاشتند.
حس خوبی ندارم از حرفایی که بهشون زدم و بدبختیاشونو به روشون آوردم...
اما گاهی باید به بعضیها یادآوری کرد که هرکدوم از ما تو زندگی خودمون یه سری مسائل داریم که خوبه تو حریم شخصی خودمون بمونه و در حریم خصوصی هم سرک نکشیم
به امامزاده رسیدیم وبعد از زیارت
با هم توی امامزاده زیارتنامه خوندیم کلی دعا کردیم وقتی خواستیم برگردیم عمه خیلی خسته شده بود موقع پایین اومدن از کوه نفسش به شماره افتاده بود آروم آروم سراشیبی کوه رو پایین اومده و به خونه برگشتیم....
همون چند روزی که عمه خونهی ما بود خیلی بهم خوش گذشت .
مدام تو گوش بابا میخوند من چند روز میخوام منصوره رو به خونهی خودم ببرم و هر بار بابا مخالفت میکرد
خودم خیلی مشتاق بودم اما از وقتی محبوبه ازدواج کرده همهی کارهای خونه به عهدهی منه و اگه منم با عمه برم مامان خیلی دست تنها میشد و از پس کارها برنمی اومد.
توی روستا کارهای روزمره بیشتر و سختتر از شهر بود بنابراین خودمم به فکر مامان بودم.
تو همین چند روز حسابی به عمه عادت کرده بودم.
عمه هم کلی سفارش من رو به مامان و بابا کرده بود که بیخبر از او برای ازدواج من هیچ تصمیمی نگیرند.
اخه وقتی جریان خواستگاری اون پیرمرد پولدار و جواب مامان به دخترش رو گفته بودم خیلی عصبی شده بود حتی با مامان هم دعوا کرد که چرا دخترت رو پیش غریبه ها کوچک میکنی.
یه ساعت بعد وقتی عمه و مامان توی حیاط نشسته بودند و حرف میزدند.
از حرفاشون فهمیدم که مضمون صحبتهاشون مسعوده...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۳۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۳۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
عمه موقع رفتنش گفت که میخواد باهام حرف بزنه.
بعد هم با همون آرامشی که همیشه تو حرف زدن داشت گفت ببین منصوره جان هر کس توی زندگیش تقدیری داره. تقدیر تو هم این بود که از مسعود جدا بشی و منتظر بخت جدیدت بمونی
با گفتن این حرفها داشت اشکام سرازیر میشد که به زور مانعشون شدم
عمه گفت یه چیزی رو میخوام بهت بگم که فکر کردم شنیدنش از زبون من برات راحتتر باشه تا کس دیگه.
مسعود با بلایی که سر زندگی تو آورد هیچوقت خیر نمیبینه... توی دلم از این حرف عمه ناراحت شدم اما چیزی بروز ندادم... چون هنوز منتظر بودم و امید داشتم مسعود پشیمون بشه و برگرده.
اما باحرفی که حالا شنیدم امیدم کاملا ناامید شد....
ببین عمه جان، مسعود داره با دختر عموش که توی شهر زندگی میکنند ازدواج میکنه...
با گفتن این حرف داغون شدم اما خودم رو حفظ کردم
زل زده بودم به فرش لاکی رنگ پهن شدهی کف اتاق.
عمه صدام کرد
حواست به منه عمه؟
بله
آفرین دخترم... مسعود چوب بدی که درحق تو کرده رو یه روزی میخوره اما تو باید قوی باشی.
به خدا توکل کن تا خدا رو داری از مکر و حیله و بدخواهی هیچ کس نترس .چون خدا همیشه کمک احوالت میشه البته اگه بهش اعتماد کنی.
این بار که هر کاری کردم بابات راضی نشد اما دفعهی بعد حتما میبرمت تا چند وقت پیش خودم بمونی.
از رفتن عمه ناراحت بودم اما چاره ای جز خداحافظی نداشتیم.
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۳۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۴۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
خبر شنیدن ازدواج مسعود بدجوری اعصابم رو بهم ریخته بود.
دوساعت بعد از رفتن عمهاینا محبوبه که دیگه به خاطر ماه های آخر بارداریش سنگین شده بود با سعید به خونهمون اومدند. دیدن سعید من رو یاد مسعود میانداخت اما چیزی به روشون نمیآوردم.
گاهی سعید به فکر فرو میرفت و یک جور شرم در رفتارش دیده میشد و هربار دلم براش میسوخت که بخاطر خطای برادرش شرمنده ی ماست.
محبوبه هوس آبدوغ خیار کرده بود برای همین سریع براش درست کردم.
خیلی خوشحال شد...
میخورد و تعریف میکرد.
در اخر به گریه افتاد در میان گریههاش اسم مسعود رو آورد که فهمیدم چی میخواد بگه منم بدون اینکه چیزی در رفتارم ابراز کنم گفتم عمه بهم گفته و از ازدواج پسرخاله خبر دارم نمیخواد چیزی بگی.
با اینحرف من محبوبه هم کمکم آروم گرفت و گفت که این چند روزه مدام به این فکر میکرده که جریان رو چطور به من بگه.
و حالا خیالش راحت شده بود.
از زمان مراسم ازدواج محبوبه دیگه مسعود رو ندیده بودم،همون موقع هم معلوم بود که سرحال و قبراقه... منتها یا از برادرهام جرات نمیکرد یا شاید هم ازمون خجالت میکشید که اون طوری خودش رو به موش مردگی زده بود و آفتابی نمیشد
اما حالا دورادور خبرش رو داشتم که بیشتر توی روستا چرخ میزنه و دیگه مثل گذشته فراری نیست.
خیلی دلم میخواست علت طلاقمون رو بفهمم .
آخه ما اصلا با هم دو سه بار ارتباط کلامی درست و حسابی هم نداشتیم که بخوام فکر کنم شاید از طرز حرف زدن یا رفتار من خوشش نیومده.
مدتی بود که کمتر به مسعود و شکستن دل و غرورم فکر میکردم اما اخبار زن گرفتنش دوباره آرامشم رو ربوده بود
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۴۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۴۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
تاجایی که میتونستم سرم رو با کارهای خونه و حتی کارهای اضافی گرم میکردم
تا شاید این مشغولیت جسمی فکرم رو درگیر خودش کنه و کمتر به ازدواج مجدد مسعود فکر کنم...
اما با اینحال سردردهای شدید و تحمل ناپذیر به سراغم اومده بود و حسابی اذیتم میکرد
کاهی اونقدر درد میکشیدم که از شدت درد اشکم روون میشد
مامان هم طفلکی هر دمنوش و دارویی فکر میکرد خوب باشه برام تهیه میکرد اما امان از حتی کمی بهبودی.
شنیده بودم اواسطِ ماه مراسم عقد مسعوده...
ولی خونوادهم نمیدونستند که من هم اطلاع دارم
البته شاید هم میدونستند و اونها هم به من بروز نمیدادند.
گاهی با هم پچ پچ میکردند.
که من خودم رو به اون راه میزدم و ابراز بی اطلاعی میکردم.
یک هفته مونده به موعد عقد مسعود مامان پارچهی قشنگی رو که یکی از زنداداشها عیدی برام خریده بود رو آورد و نشونم داد،
گفت:
منصوره تو که دیگه خیاطی کردنت خوب شده بیا با این پارچه یه کت دامن یا پیرهن مجلسی قشنگ بدوز ببینم دیگه استاد شدی یا نه.
شک کردم که نکنه میخواد آمادگی ایجاد کنه تا برای مراسم مسعود من رو هم ببره؟
اما کمی که با خودم فکر کردم
دیدم بندگان خدا بابا و مامان و حتی برادرهام اونقدر از مسعود عصبی و متنفر هستند که محاله حتی یه تبریک خشک و خالی بهش بگن
چه برسه به اینکه در مراسمش حضور پیدا کنند که بخوان من رو هم با خودشون ببرن...
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
😅 خلاصه وضعیت آمادگی کامل بایدن برای جنگ با ایران
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃
در کشور امارات جایی هست که مفهوم مرزها رو به چالش میکشه‼️
🔹مدحاء و النحوة مناطقی هستن که موقعیت عجیبی نسبتا به کشورشون دارن و رفتوآمد ساکنینشون کمی عجیب و خاص به نظر میرسه...
از وجود همچین منطقهای توی امارات خبر داشتین⁉️
#امارات
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen