🍃🌹🍃
بیخود نیست که میگن برای ظهور خبرهای یمن رو پیگیری کنید
ماشاالله مردم یمن ✌
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
۱۳ سالم بود که پدرم عاشق یک دختر ۱۸ ساله شد و باهاش ازدواج کرد و از خانه ما رفت. مادرم طلاق گرفت و خواهر کوچیکم رو که ۸ سالش بود با خودش برد کانادا پیش خونوادش. منم ۱۲ ساله بودم خواهر بزرگتر از من ۱۶ سالش بود. زن دوم بابام ما رو قبول نکرد بابام یک آپارتمان برای ما اجاره کردو خرجی ما رو میداد. من و خواهرم اونجا با هم زندگی میکردیم. از زن بابام متنفر بودم هر شب با صدای بلند نفرینش میکردم و از خدا میخواستم چیزهایی رو که خیلی
دوست داره رو، ازش بگیره، بابام از مذهبیها خیلی بدش میآمد. منم برای اینکه بهش لج کنم توی مدرسه با یک دختری که خیلی مذهبی و انقلابی بود دوست شدم از لج بابام مقنعه سر میکردم مانتوهای پوشیده میخریدم و یک روز چادر خریدم.بابام اومد خونمون چشمش افتاد به رخت آویز و چادر من رو دید پرسید این چیه؟بهش گفتم چادرِ. برای منه.از حرفم عصبانی شد و...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۴۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۴۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
بیچاره سعید...
عین مرغ پرکنده دنبال کارهای بیمارستان بود
جملهی حلالم کنش مدام توی گوشم اکو میشد...
اونی که باید حلالیت بخواد مسعوده نه این بیچاره...
بالاخره محبوبه رو با آمبولانس به بیمارستان مد نظر انتقال دادند.
و طی عمل سزارین بچه به دنیا اومد.
الحمدلله که دکتر از حال خود محبوبه رضایت داشت و خطر رفع شده بود.
اما حال بچه چندان تعریفی نداشت.
وقتی بچه رو از پشت شیشه ی دستگاه دیدمش مثل قرص ماه میدرخشید اون قدر کوچک و ریزه میزه بود که اگه داخل دستگاه هم نمیبود آدم جرات نمیکرد بهش دست بزنه ...
حالا که نگرانی از حال محبوبه دست از سرمون برداشته تمام هم و غم و نگرانیهامون به نوزاد داخل دستگاه جلب شده بود که هنوز نه ماههش کامل نشده...
زمزمه کردم کاش برای دنیا اومدن عجله نمیکردی عشق خاله... اونوقت بابت سلامتی تو هم خیالمون راحت بود
حال روحی محبوبه خیلی خوب نبود اما منو مامان تمام تلاشمون رو میکردیم که بهش روحیه بدیم.
خاله هم که قربونش برم جای مریضها رو باهم اشتباه گرفته بود تمام توجهش به آقا سعیدش بود.
قربون صدقه رفتنها و ابراز نگرانی از خستگیها و گرسنگیهای شازده پسرش حالم رو بد میکرد.
انگار به مادرانههای خاله نسبت به پسراش بدجور آلرژی پیدا کرده بودم.
محبوبه بخاطر عمل زودتر از موعد و بیماریهای حین بارداریش خیلی تضعیف شده بود،
رنگ و روی پریده و بیحالیش دلم رو به درد میآورد.
خواهر زیبا و عزیز من حالا مامان شده بود و باهمون حال نذارش مدام حال نوزاد یک روزهش رو ازمون میپرسید
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۴۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۴۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
و هر بار منو مامان بهش اطمینان میدادیم که حالش خیلی خوبه.
تو بیمارستان اجازه میدادند فقط یه همراه پیش محبوبه بمونه
مامان اجازه نداد من بمونم گفت اینجا تجربه بیشتر به کار میاد برای همین منو خاله رو راهی کرد که با سعید برگردیم.
شب که رسید با خاله بهمراه سعید به خونهی داداش ناصر رفتیم تا بتونیم فردا راحتتر به بیمارستانی که خواهر عزیزم بستری بود بریم.
چند روز بعد که دکتر از حال عمومی محبوبه اعلام رضایت و برگه ی ترخیصش رو امضا کرد او رو به خونه برگردوندیم اما بچه همچنان توی دستگاه مونده بود.
بیچاره سعید هرروز یا به همراه مامان یا خاله به بیمارستان میرفتند تا جویای احوال نینی کوچولوی عزیزمون بشند.
دکترش گفته بود خیلی امیدوار نباشید بچه زنده بمونه ، اگه تا ده روز دیگه دچار مشکلی نشه یعنی اینکه خطر رفع شده و بعد از بیست روز از دستگاه خارج میشه و اگه بدون دستگاه تونست دووم بیاره بعد از دوسه روز حتما ترخیص میشه.
روزهای سخت و خسته کننده ای بود.
از طرفی حال بد محبوبه و ضعف جسمانی و روحیهی خرابش بخاطر دور بودن از نوزادش
از طرفی دلنگرانیهامون برای حال بچهای که همه برای زنده موندنش هرلحظه دست به دعا برمیداشتیم.
بعد از ده روز استراحت محبوبهی بیچاره با اون شکم بخیه شده و حال بدش هرروز میرفت بیمارستان دیدن بچه ش.
با وضعیتی که جادهی روستا به شهر داشت هرروز رفتنش دیوونگی بود اما چارهای نبود دلش طاقت نمیاورد بیشتر از این از نوزادش دور بمونه.
بلاخره بعد از بیست و هشت روز بچه رو به بخش منتقل کردند.
سعید اون روز از خوشحالی به کل بخش شیرینی پخش کرد.
فردای اون روز بچه هم ترخیص شد و به خونه آوردنش
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
به زنم شک کردم اومد جلوم خودش رو انداخت رو پاهام با التماس گفت عباس گ*و*خ*و*ر*د*م، به بابام نگو، با لگد چنان محکم زدم تو شکمش که پرت شد وسط خونه، فریاد زدم خفه شو حرف نزن و گر نه میکشمت، از درد مثل مارگزیدها به خودش میپیچید. چند دقیقه ای گذشت پدر زنم با برادر زن بزرگم اومدن. آیفون رو زدم اومدن تو خونه، پدر زنم گفت چی شده، رفتم سمت تلوزیون که روشن کنم تا فیلم دخترشون رو ببینن ولی...
https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
یکی از همسایه های مادرشوهرم ازش خواست بیاد و برای پسرش توی دادگاه شهادت بده. که عروسش رو کتک نزده در حالی که زده بود.من گفتم نرو چونچیزی ندیدی میشه شهادت دروغ. گفت من باواین کارم نجاتشون میدم. جلوی طلاق رو میگیرم.رفت دادگاه دست گذاشت روی قرآن و قسم دروغ خورد. مادر کسی که برعلیهش شهادت داده بود رو به مادر شوهرم گفت شهادت دروغ دادی! از خدا میخوام داغ عزیز به دلت بزاره. مادر شوهرم مسخرهش کرد و خندید اما دو ماه بعد...
https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
کوفت و عمه من با چه ذوقی اینو واسه تو خریدم . میگی نمیپوشم.
این لباس مجلسیه. الان مگه داریم میریم عروسی که من اینو بپوشم؟
به ناچار اطاعت کردم و پوشیدمش. مرا کشیدو از اتاق خارج کرد. نگاهم به امیر افتاد و اوهم مات و مبهوت من بود.
از اینکه در یک جمع خانوادگی با چنین لباسی نشسته بودم بسیار معذب بودم اما حریف عمه نمیشدم. خودش با بلیز و شلوار امیرهم باتی شرت و اسلش من با لباس مجلسی و موی سشوار کشیده. و ارایش غلیظ
به اتاق بازگشتم تا ان لباس نامناسب را در بیاورم. صدای بسته شدن در اتاق خواب امد. چرخیدم با دیدن امیر ....
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7
سلام وقت بخیر
خدا به مال و جانتون برکت بده🤲 عزیزانی که کمک کردید تا یه جوان ۲۱ ساله از زندان آزاد بشه، داخل کانال شید و علت زندان رفتنش رو بخونید🍃🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
لطافت قلب در عبادت.mp3
5.52M
🍃🌹🍃
چند فرمول برای رفع انقباضات و گرفتگیهای قلب در عبادات و زیارات
#استاد_شجاعی
#دکتر_شهرام_اسلامی
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
یکی از افسرانی که اونجا بود فوری اومد جلوی من رو گرفت و گفت: بچه چرا داری برای خودت دردسر درست میکنی؟_ عمو چه دردسری من میخوام برم جبهه یک مشت بی همه کس و کار ریختن تو کشور من، خاک کشور من رو گرفتن، به ناموسم تجاوز کردند، رفتم تو محلمون ثبت نام کنم میگن چون تو قنوت نماز جمعه رو نمی دونی چند تاست و شکیات نماز رو هم بلد نیستی نمی تونی بری جبهه. افسر هم با تمام هیکلش التماس میکرد که ساکت شو. این فرمانده تو رو بیچاره میکنه. عصبانی افسر رو از سر راهم کنار زدم و با لگد کوبوندم به در اتاق فرمانده در باز شد نفهمیدم از کجا مثل مور و ملخ سرباز ریخت سر من، من رو دستبند زدن و بردنم زندان انفرادی...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d