زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۵۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۵۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
هردو همکارش اول اتاقهارو وارسی کرده و به دستور محمد آقا برای بررسی اوضاع حیاط و کوچه و تحقیق از همسایه ها از هال بیرون رفتند
تا قبل از رسیدن اورژانس محمد آقا سوالاتی رو ازم پرسید و من هم به سختی و با گریه جوابش رو میدادم..
اورژانس که رسید پس از معاینهی منصوره خانم سریعا هردومون رو به بیمارستان منتقل کردند
حال منصوره وخیم بود و دکتر به حاج علی گفت براش دعا کنید
و همین یه جمله برای من کافی بود که بیشتر از قبل نگران حالش بشم...
تا خود بیمارستان فقط اشک ریختم و گریه کردم
اگه بلایی سر منصوره خانم میومد هیچوقت نمیتونستم خودم رو ببخشم
پس از نشون دادن عکس رادیولوژی دکتر گفت مچ پای راستم در رفته که جا انداخت ساق همون پا و ساعد دست راستم
م مو برداشته بود که اتل بندی کردند
یکی از دندههامم شکسته بود اما دکتر گفت با استراحت خوب میشه
یاد روزی افتادم که نیما مدعی بود دندههاش شکسته...
همون روز قرار بود برامون مهمون بیاد و بعد هم فهمیدم حال نیما اونقدرام بد نبوده و برای فرار از اون مهمونا فیلم بازی میکرده...
و در آخر هم مشخص شد پسر اون خونواده خاطرخواه و خواستگار خواهرم نسرین بوده...
الان که خوب فکر میکنم رفتارهای اون روز نیما خیلی مشکوک بود احتمالا اون روز یه گندی زده بوده که با اون رفتارها سعی میکرده حقیقت رو ازم پنهون کنه
تازه یاد مهمونیها و صحبتهای بین همکاران و رفقای نیما و پدرش افتادم
یعنی شغل اون دونفر و همهی آدمای اطرافشون قمار بازی بوده؟
یاد اولین باری افتادم که وارد خونهی نیما در تهران شدم
دکوراسیون شیک، وسایل زیبا و به روزِ اون خونه و چیدمان زیباشون
یعنی همهی اونا متعلق به یه زن و شوهر دیگه بوده که فیروز توی قمار به چنگ آورده و به نیما داده؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۵۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۵۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
یاد زمانی افتادم که مدتی از نامزدیمون گذشته بود وقتی فیروز فهمید من و نیما موضوع کارخونه و شرکتی که مال نیما شده بود رو با خونوادهم در جریان گذاشتیم خیلی عصبی و دلگیر شد...
به نیما گفت من به تو گفتم فعلا به نامزدت هم حرفی نزن اونوقت رفتی و همه چی رو به خانوادهشم گفتی؟
یادمه اونروز خیلی ازش ناراحت شدم و گفتم خیالتون راحت من و اعضای خونوادهم نه چشممون شوره که چشم بزنیم این موقعیت نیما رو نه حسودیم که بخوایم به ضررش کاری کنیم
فیروز سعی کرد بعدا از دلم در بیاره و من چه احمقانه و سرخوش براحتی اونروز رو فراموش کردم...
یاد باغی که فیروز به نامم زد باعث شد هین بلندی بکشم
اون باغ... پس که این طور اون رو باد آورده بود براش که به راحتی به نامم زد...
با یاداوری پلاک ماشینی که وقتی در سمنان بودم نیما برام خریده بود نزدیک بود چشمام از حدقه بیرون بزنه...
اشک از چشمم سرازیر شد
پلاک اون ماشین مال تهران بود
پس اونماشینم باد آورده بود
خونه و زندگی من و نیما و البته همهی داراییهای پدرش همگی در قمار بدست اومده بود
پس برای همین بود که تا من و نیما برای ماه عسل به سفر رفتیم فیروز با اون سرعت خونهی جدید برامون خرید و همهی وسایل شخصیمون رو از خونه قبلی خارج کرد...
چون میخواسته از شر مزاحمت صاحب قبلیش در امان بمونیم...
و تازه یادم اومد که چرا فیروز اونقدر اصرار داشت نیما ماشین من رو بفروشه و یکی دیگه رو به نامم کنه...
هربار که نیما میگفت اون سود اولین حقوق کاریمه منظورش شراکت در قماربازی باباش...
نه... اون مرده گفت قرض... لابد بهش نزول داده بوده؟
نیما... نیما... پس بابام راست میگفت فیروز تو کار خلافه؟ قمار و نزول...
بابا راست میگفت که همه دارایی فیروز حرومه
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۵۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۵۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
من احمق رو بگو وقتی نیما برا بار اول در مورد پربزرگش و سرمایه زندگی پدرش برام گفت به خودم قبولوندم که بابا با فیروز دشمنی داره و قصدش خراب کردن ذهنیت من در مورد اونه...
در صورتی که منظور بابا سرمایهی زندگی فیروز نبوده
منظور اون درامد حاصل از اون سرمایه بوده...
فیروز اون پول رو نزول میداده
برای همین بود که اونقدر پولدار شده بود
چندبار کلمهی قمار رو زیر لب زمزمه کردم...
نگاهی به لباس توی تنم انداختم...
با اکراه دستی بهشون کشیدم
معلوم نیست خون چندین آدم رو تو شیشه کردن...
با بدبخت شدن چند نفر اونهمه پول و ثروت جمع شده...
معلوم نیست حاصل زندگی چند نفر با پولی که صرف خرید این لباسا شده قاطیه...
بابا میگفت زندگی فیروز حرام و نجسه
پس منظورش این بوده
یاد بابا و حرفی که از نسرین شنیده بودم اشک رو به چشمام و غم رو به دلم دعوت کرد
یاد اولین جعبه شیرینی افتادم که شب خواستگاری برامون آورده بودند
بابا به مامان گفته بود اونو خالی کنه تو کیسهی نون خشکا...
بعد از اتمام عقدمون هم نیما به تمسخر گفت بابات روزه بود که لب به چیزی نزد؟
و من فکر میکردم بابا از شدت غصهی گوش نکردن به نصیحتهاش و ازدواجم با نیما اونشب چیزی نخورده
اولین باری که جهت پاگشا توسط مادرشوهرم دعوت شدیم...
اون شب بابا تو خونهی فیروز حال خوشی نداشت
چند قاشق غذا بیشتر نتونست بخوره...
بعد از عقد تا مدتها سعی در راضی کردنم برای جدا شدن از نیما داشت
اگه قبل از عقد نقشهی نیما عملی نشده بود و به بابا وانمود نکرده بود که من با خواست و رضایت خودم باهاش فرار کردم بابا هیچوقت به ازدواجمون تن نمیداد
زیر لب خاکبرسری نثار خودم کردم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۵۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۵۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_خاک بر سرت نهال... مادیات و آزادی که دنبالش بودی چقدر برات مهم بود که راضی شدی از خونوادهت بگذری؟
اصلا ارزشش رو داشت؟
اگه وضعیت جسمیم اینی نبود که حالا درگیرش بودم مثل دیشب دوباره خودزنی میکردم اونقدر خودم رو میزدم تا کمی از آتیش دلم کم میشد
طفلکی منصوره که به خاطر من اونهمه کتک خورد
هنوز ازش بیخبرم و با اینکه اونهمه با گریه التماس پرستارا کردم اطلاعاتی در مورد حال و احوالش بهم بدن هنوز خبری ازشون نشده...
خاله و عروسش از صبح اومدند پیشم ...
وقتی گفتند میخوان برن یه سر هم به منصوره بزنن التماسشون کردم من رو هم ببرن
اما پرستار گفت احتمالا بچهم داره سقط میشه و فعلا بهتره تحت مراقبت باشم
نمیدونم بابت کدوم بدبختیام باید ضجه بزنم
بخاطر بچهم که احتمال سقطش بالاست
بخاطر بیکسیم
بخاطر فوت بابام
بخاطر وضعیت امروز خودم و منصوره و اتفاقات دیشب یا
حال و روز شوهرم و پدرش که خیلی بهش وابستهست؟
اونقدر فشار روحی بهم وارد شده که دلم میخواد چشمام رو ببندم و دیگه بیدار نشم...
حتی از صبح چندبار به خودکشی فکر کردم
برای منی که با خودسریها و خودخواهیهام باعث مرگ پدرم شدم مرگ کمترین جریمهست
تو همین فکرا بودم که یاد
اون روز آخری که تو خونمون سر قضیهی مدرکی که زنداداش گفته بود داداشم علیه پدرشوهرم و من جمعآوری کرده افتادم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۵۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
من اونروز بخاطر خودزنیها و کتکی که به زنداداشم زدم باعث سقط بچهی اون شدم
این چندمین باریه که بچم سقط میشه...
من دارم تاوان مرگ اون بچهرو پس میدم
شاید هیچ وقت نتونم بچهدار بشم فقط هم بخاطر کشتن اون بچهست...
و دوباره صدای هقهق گریهم بلند شد
در میان گریه و ناله و نفرین خودم یاد همون پرونده افتادم
خدای من زینب اونشب بهم اشاره کرد که داداشم مدارکی آماده کرده
حتما به خاطر همون فیروز خان اون نقشه رو کشید و در مورد بابام و کشته شدن براتعلی دروغ گفت و طوری وانمود کرد من دختر واقعی اون خونواده نیستم تا با این بهونه منو از خونوادم و بخصوص داداش نریمانم دور کنه تا دستش بهمون نرسه
زنداداشم زینب درست حدس زده بود
اون تصادف هم دقیقا ساختگی بود فیروز برای بدست آوردن اون پرونده و مدارک جون داداسمو به خطر انداخت و اون بلا رو سرش آورد
خدایا ازدواجم با نیما چه تبعات فاجعهباری برای من و خونوادهم داشته...
همینطور به خودم لعنت میفرستادم که با صدای یاالله گفتن حاج علی به خودم اومدم
چند تقهای به در خورد و بعد هم خاله تو درگاه در نمایان شد و پشت سرش حاج علی...
هردو ازم مژدگونی خواستند
حاجی گفت که منصوره به هوش اومده اما وضعیت مهرههای کمرش بدتر از قبله برای همین باید اورژانسی عمل بشه
اما من میتونم تا چند ساعت دیگه مرخص بشم...
با یادآوری اتفاقات دیشل برگشتن به خونهی مادربزرگ اونم در حالی که منصوره باید بیمارستان بمونه برام مثل یه کابوس وحشتناک میمونه
اما من که نمیتونم تا ابد اینجا موندگار بشم...
شاید بهتر باشه از حاج علی بخوام برام ماشین بگیره تا به سمنان و خونهی پدریم برگردم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
اما پس منصوره خانم چی؟ اون بعد از عمل بیشتر از قبل به مراقبت نیاز داره انصاف نیست تو این شرایط رهاش کنم
از طرفی نمیدونم خونوادهم پذیرای من هستند یا نه...
فکر کردن به اون پروندهای که زینب ازش دم میزد هم باعث وحشتم میشه
نریمان که بخاطر ازدواجم با نیما ازم کینه داشت و برام پرونده درست کرده بود تا من رو همدست پدرشوهرم نشون بده با فوت بابا که بیشتر باهام دشمنی داره
پس اصلا به صلاحم نیست فعلا به خونه برگردم
چقدر دلتنگ بابامم... دلتنگ مامانم
چقدر احساس بیکسی بده...
خداروشکر تا قبل از تاریکی هوا مرخص شدم و به کمک دوست صمیمی مادربزرگ که این روزا خاله صداش میزدم و خونوادهش به خونه برگشتم
بین راه حاجی برام گفت که آقا محمد براش تعریف کرده و گفته اون روز سر مزار بیبی ناخواسته در بین مهمونا صدای دونفرو شنیده که داشتند در مورد یه زن و اینکه چطور به سراغش برن حرف میزدند
اونم برحسب وظیفه دنبالشون رفته تا سر از کارشون در بیاره
اما بین راه با یه موتوری تصادف میکنه ودرگیر اون موصوع میشه و اون ر
دونفرو گم میکنه و بعد از چند ساعت به اداره میره
قبل از اینکه به خونهی مادربزرگ برسیم
همسر حاج علی با لبخند و لحنی مهربون من رو مخاطب قرار داد
_دخترم در غیاب منصوره بهتره به خونهی ما بیای...با حاجی هم صحبت کردم ایشونم همین نظرو دارن...
نذاشتم ادامهی حرفش رو بزنه
_ نه تروخدا... من همینجوریشم خیلی شرمندهی شماهام خیلی معذب میشم نمیتونم بیشتر ازین مزاحمتون بشم اجازه بدن خونهی بیبی بمونم ...
_اگه خدای نکرده کسی بیاد سراغت چی؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
❗ترک انواع مواد مخدر و سیگار«در کمتر از 30 روز»😍😍
⭕بدون درد و خماری و بستری شدن
⭕بدون نیاز به غیبت از محل کار
⭕️ایجاد بی میلی شدید در هفته اول
⭕با بیش از 17,600 نفر درمانجو
🔔جدیدترین روش ترک مواد مخدر و سیگار با ایجاد بی میلی شدید در هفته اول
جهت مشاوره رایگان فرم زیر رو پر کنید🙂👇
https://formafzar.com/form/ijtgv
راه مستقیم ارتباط با متخصص 😍👇
@Dr_sohbatloo
لینک کانال ما😊👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3166634317Cb937d4e063
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
دیشبم شانس آوردی که مادرجان حالش بهتر شده بود و اصرار کرد حاجی بیارش پیش شما و منصوره خانم...
حاجی از پشت فرمون ادامه داد
_آره اتفاقا آقا محمد رو هم توی خیابون دیدیمش
گویی چند تا سوال از شما داشت برای همین که همراهمون اومد...
همینکه سر کوچه رسیدیم چندتا از همسایههای بیبی رو تو کوچه دیدیم
که گفتن سروصدای مشکوک از توی خونه میاد
محمد از بالای در داخل حیاط پرید و در رو باز کرد
اگه دیر میرسیدیم معلوم نبود آخرش چی میشد...
شما هم جای دختر ما نیاز نیست معذب باشی
بیبی اونقدر گردن ما حق داره که حالا بخاطرشون بخوایم یه مدتی مراقب عروسشون باشیم...
ازینکه من رو عروس بیبی خطاب کرد دلم قنج رفت
برای منی که این روزا خیلی احساس غربت میکنم این حرف بهم قوت قلب داد
و ادامه داد
_اگه ناراحت نمیشین همگی امشب مهمون شما باشیم..
با شرمندگی سر تکون دادم
_اختیار دارید خونهی بیبی متعلق به دوستان باصفاشونه..
خیلی هم لطف بزرگیه در حق من...
ماشین رو که جلوی در خونهی بیبی پارک میکرد خاله با تعجب پرسید
_اون طیبه نیست؟اینجا چیکار میکنه؟
عروسش فورا جواب داد
_بله خودشه...
مگه این بنده خدا تازه آب مروارید چشمش رو عمل نکرده بود پس الان اینجا چکار میکنه؟
حاجی جواب داد
_لابد خبر دیشب رو به گوشش رسوندن نگران منصوره خانم شده
ماشین رو روبروی خونه پارک کرد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
خانم میانسالی که از سن و سال و تیپش میشه فهمید طیبه خانمه و روی یه چشمش گاز استریل چسب شده جلو اومد و با خاله و عروسش سلام و احوالپرسی کرد و با بغض احوال منصوره رو پرسید
همون لحظه خانمی که همراهش بود و تقریبا بهش میخورد چهل و پنج ساله باشه جلو اومد و همزمان که با بقیه احوالپرسی میکرد دستش رو روی شونهی مادرش گذاشت
_مادرجان مراقب باش اشک نریزی خودت شنیدی دکترت چی گفت
ما ختم بیبی نیومدیم که چشمای تو آسیب نبینه حالا به خاطر زنداداش بدترش نکنی...
و بعد رو به بقیه پرسید
_خیالمون راحت باشه الان حالش بهتره؟
و بدون اینکه منتظر جواب بقیه باشه نگاهش روی من ثابت موند
_این عروس فیروزِ؟
بخاطر این اون بلا رو سر زنداداشم آوردن؟
اشک روی گونهش لغزید
_خونوادهی ما تا کی باید بخاطر قوم و خویش بودن با اون مرد باید تاوان پس بده؟
طرز نگاه و حرف زدنش باعث شد حس غربتم بیش از پیش بشه...
خانم حاج علی کلید خونه رو از خاله گرفت و در رو باز کرد
اول به مهمونها تعارف کرد و بعد هم از من خواست وارد بشم
وقتی همه داخل خونه شدند خانم حاج علی توی اتاق برام جا انداخت و ازم خواست کمی استراحت کنم
بهم گفت بهتره فعلا جلوی چشم طیبه خانم و دخترش نباشی
این بندگان خدا خیلی از پدرشوهرت زخم خوردند
تورو هم نمیشناسن و نمیدونن زمین تا آسمون با اون آدم توفیر داری...
فکر میکنن یه آدم طماع خودخواه مثل اونی که اوموی آرامش رو از خودشون و عروسشون بگیری...
یوقت حرفی میزنن که ناراحت میشی
فعلا بگیر بخواب مادرشوهرم و حاجی همه چیز رو براشون توضیح بدن
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
به مناسبت عید سعید فطر رمان نهال آرزوها تخفیف خورد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو با ۳۰ هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
به مناسبت عید سعید فطر رمان حرمت عشق تخفیف خورد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو با ۳۰ هزار تومان هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
وقتی سوتفاهمی که نسبت به تو براشون ایجاد شده برطرف شد بعدش بیا پیش بقیه...
بغضم رو فرو خوردم اما اشک از چشمم جاری شد
نه... ممنون من فعلا همینجا راحتترم...
ازشون خجالت میکشم
_تو چرا عزیزم؟ تو که در رفتارهای غلط پدرشوهرت نقشی نداشتی
در مورد اتفاق دیشب هم تو بیتقصیری...
خودت هم دیشب یه قربانی بودی
دکتر گفت اگه خوب استراحت کنی و استرس رو از خودت دور کنی احتمال اینکه بچهت سقط نشه زیاده
با خوشحالی لب زدم
_واقعا؟
_آره عزیزم...
الانم من برم زشته مهمونا اون بیرون نشستن
و تندی از پیشم بلند شد و بیرون رفت
با خبری که شنیدم کامم شیرین شد...
امیدی که در دلم جوونه زده لبخند رو به لبم مهمون کرد
از اعماق وجود خوشحالم
دستم رو روی شکمم گذاشتم
_عزیز دلم... همه تلاشت رو میکنی که برام بمونی... معلومه مثل مامان و بابات بیوفا نیستی
خودتم فهمیدی که به وجودت نیاز دارم آره عزیز دلم؟
با دست سالمم به قفسهی سینهم کشیدم دندههام درد میکنه دست و پای در رفتهم درد میکنه
خدا کنه تو موقع ترخیص منصوره خانم حالم بهتر بشه تا بتونم ازش پرستاری کنم
نکنه مادرشوهرش اومده که ببرش؟
اگه ازینجا بره منم مجبور میشم که برم...
خدایا چکار کنم؟
نمیدونم تاثیر داروهامه یا خبر خوبی که شنیدم آرامش رو مهمون وجودم کرده که خواب به چشمام هجوم اورده
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
زیر سرم رو مرتب کردم و چشمام رو بستم
با شنیدن صدای غریبهای چشم باز کردم اما روی جابجا شدن ندارم...کسی رو نمیتونم ببینم فقط صداهارو میشنوم
دختر طیبه خانم یعنی خواهر ناتنی فیروز بالاسرم ایستاده و داره با یکی حرف میزنه...
_این دختر هم زخم خوردهی اون حرومخوره
_آره مادر دیدی که صغری چی گفت
شوهرش اینو قال گذاشته و داشته به خارج فرار میکرده که لب مرز گرفتنش...
اونا خانوادگی قالتاق هستند
لابد این دخترم کس و کار نداشته که عروس فیروز شده و این مدتم اینجا مونده؟
اگه کس و کار داشت که قالش نمیذاشتن
لااقل میرفت پیش خونوادهش...
دلم براش کبابه...
_آره مادر جان بیا بریم بیرون تا بیدارش نکردیم...
وقتی صدای بسته شدن در اومد
اروم چرخیدم و سرجام نشستم
دلم به حال خودم سوخت
ببسن وضعیتم چی شده که دوتا آدم بدبخت دیگه به من میگن بدبخت
یه لحظه حس تنفر نسبت به نیما همهی وجودم رو گرفت
چقدر من بدبختم باوجودی که قبلا هم شنیدم نیما بدون من قصد فرار از کشور رو داشته ولی من هنوز هم دوستش دارم...
الان که دیگه معلوم نیست پولی در کار باشه یا نه...اگه طبق گفتهی اون دوتا قلچماق دیشبی قانون همهی اموال و املاک فیروز رو ازش بگیره که دیگه چیزی برای نیما نمیمونه...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مفقودالاثر جبرائیل قربانی🌷
عزیزان دامادی #کمدرآمد، ۲۰ روز دیگه میخواد عروسی کنه وضعیت مالی خوبی نداره. هر کاری کرده نتونسته پول جور کنه و چند قلم از وسایلی که از جهیزیه بر عهدهش بوده رو جور کنه.
به خیریه ی ما اومده و درخواست کمک کرده.
گفتن که انقدر عروسی رو عقب انداخته که زندگیش در خطر افتاده.
یخچال ماشین لباس شویی، و اجاق گاز
یه یاعلی بگید کمک کنیم دست این جون رو بگیریم هم از بهم خوردن زندگیش جلوگیری کنیم هم آبروش حفظ بشه
اجرتون با جوان امام حسین حضرت علی اکبر علیه سلام
به شماره حساب
گروه جهادی شهدای دانش آموزی واریز کنید🙏🌷
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
6273817010183220فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینکقرار گاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
به مناسبت پیروزی ایران بر اسراییل تخفیف رمان نهال آرزوها همچنان ادامه دارد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو با ۳۰ هزار تومان هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
خداروشکر طیبه خانم و دخترش نسبت به من دید مثبتی پیدا کردند
اینو از حرفایی که بالاسرم میزدن به راحتی میشد درک کرد
کمی در همون حال موندم تا اینکه خاله وارد اتاق شد و با دیدنم لبخند به لب جلو اومد
_بیدار شدی؟
اولش که حرفای مارو باور نکردند اما بعدش که تلفنی با منصوره حرف زدند فهمیدند تو با فیروز و بچههاش فرق داری...
اگه دوست داری میتونی بیای بیرون...
حاجی هم رفته تو حیاط و فعلا داخل نمیاد میتونی راحت باشی
به همراه خاله وارد هال شدم
طیبه خانم و دخترش با چهرهای که نمیشد فهمید دقیقا چه حسی نسبت بهم دارند نگاهم میکردند
با تعارف خاله کنارشون نشستم
با اسمی که طیبه خانم خطابم کرد با خجالت سرم رو بالا آوردم
_عروسِ فیروز...
نگاهی به چهرهش که معلومه زودتر از موعد گرد پیری روش نشسته انداختم...
خاله فورا گفت
_اسمش نهاله...
سری تکون داد و دوبار اسمم رو با پسوند خانم به زبون آورد
_نهال خانوم...
امیدوارم اون فیروز و پسراش تا ابد تو زندان بمونن و بپوسن... اصلا اعدامشون کنن تا هم تو و هم یه ملت از شرشون خلاص بشن
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
با شنیدن نفرینش بغض سنگینی توی گلوم خونه کرد اشک توی چشمام پر شد
نتونستم سکوت کنم
_شمارو به خدا نیما رو نفرین نکنید... اون با پدرش فرق داره... اون مثل پدرش آدم بدی نیست
معلومه از حرفم خوشش نیومد
_یعنی اون مال مردم خور نیست؟
خون کسی رو تو شیشه نکرده؟
بد کسی رو تاحالا نخواسته که برای خودش خوب بشه؟
از فیروز بعیده بچههاش اینجوری نباشن
خاله به کمکم اومد
_خدا عالمه خواهر... این دختر که به شوهرش ایمان داره
خداکنه درست شناخته باشه شوهرشو...
حاج علی که میگه تا چند وقت دیگه قانون حکمشون رو اعلام کنه اونوقت همه چی معلوم میشه.
اما هرچی هم شده باشه یا بشه خطای شوهره رو نباید به پای این دختر نوشت
این چند روزی که من با این دختر دمخور شدم فهمیدم خدا و پیغمبر و دین و ایمون حالیشه و خیر دیگران براش مهمه...
اتفاقا بیشتر از ماها هم نگران منصورهست...
دختر طیبه خانم توی جاش جابه جا شد
_مادرجان ولش کن این حرفارو برای چشمت خوب نیست حرص میخوری یه دقیقه دیگه فشار چشمت بالا پایین میشه میترسم رگای چشمت خونریزی کنه
بعد هم رو به من کرد
_از چشمات میشه فهمید تو با آدمایی که به فیروز مربوطن فرق داری...
خداکنه شرشون از سر همه کم بشه...
تو کس و کار نداری که عروس اون شدی؟ نکنه خونواده خودتم خلاف بودن؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
به مناسبت پیروزی ایران بر اسراییل تخفیف رمان نهال آرزوها همچنان ادامه دارد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو با ۳۰ هزار تومان هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مفقودالاثر جبرائیل قربانی🌷
عزیزان دامادی #کمدرآمد، ۲۰ روز دیگه میخواد عروسی کنه وضعیت مالی خوبی نداره. هر کاری کرده نتونسته پول جور کنه و چند قلم از وسایلی که از جهیزیه بر عهدهش بوده رو جور کنه.
به خیریه ی ما اومده و درخواست کمک کرده.
گفتن که انقدر عروسی رو عقب انداخته که زندگیش در خطر افتاده.
یخچال ماشین لباس شویی، و اجاق گاز
یه یاعلی بگید کمک کنیم دست این جون رو بگیریم هم از بهم خوردن زندگیش جلوگیری کنیم هم آبروش حفظ بشه
اجرتون با جوان امام حسین حضرت علی اکبر علیه سلام
به شماره حساب
گروه جهادی شهدای دانش آموزی واریز کنید🙏🌷
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
6273817010183220فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینکقرار گاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
يا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفاءٌ
▣⃢ به دستور دولت درمان ناباروری اولویت ارگان های سلامت محور شد.
▣⃢ بدون ivf, iui و آمپول های پر خطر باردار شوید.
▣⃢ درمانی کاملا ریشه ای و بدون عوارض برای زوج های نابارور کشور
▣⃢ در کمترین زمان ممکن درمان رو تجربه کنید
*╔═══❖•ೋ° °ೋ•❖ ═══╗*
https://eitaa.com/joinchat/3946840401C2cf915405f
*╚═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╝*
به مناسبت پیروزی ایران بر اسراییل تخفیف رمان حرمت عشق همچنان ادامه دارد و شما میتوانید اشتراکی کل رمان رو با ۳۰ هزار تومان هزار تومان دریافت کنید
شماره حساب👇👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و باقی مونده پارتها تا پایان رمان رو دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
#متدینین_عزیز_و_انقلابی_توجه_توجه📣📣👇👇
شماهایی که دغدغه #حجاب_سگ_گردانی_پوششهای_نامناسب_سریالهای_خانگی_تلوزیون_و_ولنگاری #روبیکا_رو_دارید. خدا را شکر که #پلیس آمد به میدان و ان شاالله که خداوند به #سردار_رادان در دو دنیا آبرو عنایت کند اما خب، پلیس که در جای جای کشور نیست و البته بعضیها هم میخواهند پشت گوش بیندازند بنابراین ما باید چشم و گوش پلیس باشیم یک گروه زدیم که هر کجا دیدیم این مسائل رعایت نمیشه همگی با هم زنگ بزنیم و اونقدر به این تلفنهامون ادامه بدیم تا ان شاالله رسیدگی بشه پس یه #یا_علی بگید و بزنید روی لینک و وارد این گروه بشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3221029620C7aa54d74e0
🔴"عذاب شمر"
✍علامه امینی می فرمودند:
مدتها فکرمیکردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب میکند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهداعلیه السلام را چگونه به او میدهد؟ تا اینکه شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشستن و من هم خدمت آن جناب ایستادهام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمودند
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
داستان تو کانال سنجاق شده
🌿🌹🌿
🌺۲۹ فروردین روز ارتش جمهوری اسلامی ایران بر فرمانده معظم کل قوا ،ملت عزیز ایران وارتشیان غیور ودلاور مبارک باد
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
سر تکون دادم
_نه به خدا...
پدرو مادرم رو ببینین میفهمین اصلا اهل خلاف نیستن
هیچکدوم ار اعضای خونوادهم با ازدواج من و نیما راضی نبودند... من خودم اصرار کردم
چینی بین ابروهاش افتاد
_ مگه میشه خونوادهت حروم حلال بشناسن و بخاطر اصرارهای خودت رضایت داده باشن تو عروسشون بشی؟
دامادم خیلی وقت پیش خبر آورد و گفت فیروز اونقدر کله گنده شده توی خلاف و مال مردم خوری که کم مونده جای شیطانو بگیره...
به تعبیری که در مورد فیروز کرد تنم لرزید
... آره فیروز خود شیطان بود... اون طوری رفتار کرده بود با وجودی که خونوادهم هزار بار بهم گفته بودند خلافکاره باورم نمیشد یا حتی برام مهم نبود اون خلافکار باشه...
اونقدر خوب نقش بازی میکرد که همیشه فکر میکردم یه آدم متشخص و مهربونه... دلم میخواست نیما شبیه اون بشه...
اما حالا فهمیده بودم بقول بیبی پدرشوهرم نون رو میزده تو خون مردم و میذاشته سر سفره بچههاش.
شاید بخاطر همون لقمهها بود که نیما اصلا رحم و مروت در مورد زیردستش نداشت و حال شون رو درک نمیکرد...
البته این اواخر من هم داشتم شبیه اون میشدم...
زیر چشمی نگاهی گذرا به هردو مهمون ناخوندهی امروز کردم
با توجه به سن و سال پدرشوهرم سن و سال این مادر و دختر رو محاسبه کردم
بندگان خدا سن و سالی ندارن اما خیلی پیرتر از سنشون به نظر میرسن...
سرو وضع و لباسشون هم نشوندهندهی سطح مالی ضعیفشون هست...
انگار نه انگار فیروز برادر ناتنی این خانمه...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
اون همیشه در ناز و نعمت بود... اموال و املاکی که هرروز بیشتر از دیروز می شد ولی این بیچارهها...
این خانم هم دختر سیفالله خان بوده
این پیرزن هم همسر سیفالله خان بوده
منصوره هم عروس سیفالله خان بوده
اما زندگی اعیونی و اشرافی فیروز کجا و این بدبختا کجا...
اگه این بیچارههام سرمایهای از اول زندگی میداشتند الان وضع زندگیشون این نبود...
کلمهی بیچاره و بدبخت رو تو ذهنم مرور کردم
یادمه مامان و بابام همیشه میگفتند بدبخت و بیچارهی روزگار اونیه که خدا و اهل بیت رو نمیشناسه و مخالف دستوراتشون عمل میکنه...
یه لحظه برای اینکه به طیبه خانم و دخترش ثابت کنم خونوادهم برخلاف فیروز ادمای معتقد و مومنی بودند
رو بهشون لب زدم
بابام همیشه میگفت:"بدبخت و بیچارهی روزگار اونیه که خدا و اهل بیت رو نمیشناسه و مخالف دستوراتشون عمل میکنه..."
طیبه خانم سری به تحسین تکون داد
_بله دقیقا همینه... الهی نیاد اونروزی که آدم خدا و اهل بیتو فراموش کنه
اونوقت کارایی میکنه که روی شیطان تا ابد سفید بمونه
متاسف نگاهش رو دوخت بهم
_خدا رحمت کنه پدرو مادرتو
با شنیدن این حرف سر بالا دادم
تا خواستم بگم اونا زندهان... یاد حرفای نسرین افتادم
"بابا مرده"
برای همین سکوت کردم تا قطره اشکی که پشت پلکام لونه کرد به بیرون راه پیدا نکنند
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۶۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
با سری افکنده و رویی شرمنده لب زدم
_به خدا وقتی من عروس فیروز خان شدم روحمم خبر نداشت چه آدم طماع و مالمردم خوریه...
نیما شوهرم اصلا مثل باباش نیست
الانم به اشتباه گرفتنش مطمئنم آزاد میشه
اگه ببینینش خودتون میفهمید که اون مثل باباش نبوده.
جز سکوت چیزی عایدم نشد
کمی که گذشت طیبه خانم به زبون اومد
رو به دخترش کرد
_طاهره مادر یه استکان آبجوش برام میاری گلوم خشک شده
_چشم... میخوای چای بیارم؟
_نه همون خوبه
خاله که تاحالا ساکت بود گفت
_طیبه... این دختر و خونوادهشم گول فیروز رو خوردن
این خودشم زخم خوردهست
با لحنی که سرشار از تنفر و کینه بود شروع به نفرین کرد
_خدا لعنتت کنه فیروز
که بیشتر از چهل ساله یه نفس راحت از دستت نکشیدم
الهی سر تخته بشورنت من یه شب آسوده سر رو بالش بذارم
همون لحظه طاهره خانم با یه سینی چای کنارمون نشست
استکان آبجوش رو جلوی مادر پیرش گذاشت و سینی حاوی سه استکان چای رو جلومون هل داد
رو کرد بهم
_بنظرت مادرجان من چند سالشه؟
متعجب و خجالت زده نگاهی گذرا به مادرش کردم
_چی بگم؟ اونجوری که مادربزرگ میگفت احتمالا شصت سالشون باید باشه
_مادربزرگ؟
_منظورم بیبیست من و نیما مادربزرگ خطابشون میکردیم
_خدا رحمتش کنه... روحش شاد خیلی خانوم بود
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۶۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۷۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
این حرف رو طیبه همراه با آه و حسرت گفت
نفس سنگینی کشید و ادامه داد
_خدا اون روزا رو به هیچ کدوم از بندههاش نشون نده...
قبل از اینکه زن سیفالله خان بشم پیش زنداییم و بچههاش زندگی میگردم
تو بچگی پدرومادرم رو از دست داده بودم یمدت پیش پدربزرگ و مادربزرگم بودم وقتی اونام مردن داییم منو برد پیش خودش...
زنداییم شش تا پسر داشت از همون روز اول سر ناسازگاری گذاشت باهام
هرروز تو گوش داییم میخوند که این دختر نحسه از وقتی دنیا اومد اول باعث مرگ باباش شد و بعدم مادرش
آه از درد یتیمی... نمیدونم افتادن بابام توی چاه و مردنش وقتی من یسالمم نشده بود چطور میتونست گناهش پای من بیفته؟
ننهمم وقتی شش هفت ساله بودم به اصرار بقیه شوهر کرد شوهر ننهم آدم بدی نبود اما از وقتی ننهم حامله شد منو مجبور میکرد کلفتی بچههاش رو بکنم...
از بداقبالی من بود یا شایدم به قول زنداییم نحسی قدمم مادرم سر زا هم خودش مرد و هم بچه تو شکمش مرد
شوهرش یه روزم نذاشت اونجا بمونم...
یادمه اون شب یه کتک مفصل بهم زد
کمی سکوت کرد
با گوشهی روسری اشکاش رو پاک کرد
خدا ازش نگذره نذاشت یکم برا مادرم عزاداری کنم
من مادر مرده بجای گریه واسه مردن مادرم برا دردی که بخاطر کتکهاش داشتم گریه میکردم
صورت یه بچه هفت ساله کجا و دست پهن و زمخت اون نامرد کجا؟ هیکلی بودا فکر نکنی ازین مردای ریزه میزه
خبر به مادربزرگ پدربزرگم رسید که ننهم مرده اومدند برای عزا وقتی با صورت کبود من روبرو شدند کمی با شوهرننهم دعوا کردند اما برا حفظ آبرو دیگه ادامه ندادند و بعد ازمراسم ختم دست من رو گرفتند و به خونه خودشون بردند
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مفقودالاثر جبرائیل قربانی🌷
عزیزان دامادی #کمدرآمد، ۱۸ روز دیگه میخواد عروسی کنه وضعیت مالی خوبی نداره. هر کاری کرده نتونسته پول جور کنه و چند قلم از وسایلی که از جهیزیه بر عهدهش بوده رو جور کنه.
به خیریه ی ما اومده و درخواست کمک کرده.
گفتن که انقدر عروسی رو عقب انداخته که زندگیش در خطر افتاده.
یخچال ماشین لباس شویی، و اجاق گاز
یه یاعلی بگید کمک کنیم دست این جون رو بگیریم هم از بهم خوردن زندگیش جلوگیری کنیم هم آبروش حفظ بشه
اجرتون با جوان امام حسین حضرت علی اکبر علیه سلام
به شماره حساب
گروه جهادی شهدای دانش آموزی واریز کنید🙏🌷
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
6273817010183220فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینکقرار گاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹