eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
778 عکس
412 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺 🌺🌟 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۹۵ به قلم #کهربا(ز_ک) مامان
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نسرین به اینجای حرف که رسید بغضش ترکید اما حرفشو قطع نکرد با گریه ادامه داد _ مامانو صدا کردم اونم با یه لیوان آب و قرص قلب و فشار خون بابا اومد اما بابا فقط یه ریز می‌گفت نهال... نریمان... نگو اون لحظه که ما فکر می‌کردیم خوابه بیدار بوده و صدای من و مامان رو از توی آشپزخونه می‌شنیده... حالا هرچی می‌گفتم اونا حالشون خوبه باور نمی‌کرد و فقط اسمتون رو صدا می‌زد دیدم نمی‌تونه آب و قرصا رو قورت بده تا رفتم براش آمپول آماده کنم صدای جیغ مامان دوباره بلند شد تا رسیدم دیدم بابا نفس نمی‌کشه... زنگ زدم اورژانس وقتی رسید بالاسر بابا گفتند چند دقیقه‌ست که از فوتش می‌گذره ... صدای بغض الود و غمبار نسرین مثل ناقوس مرگ رو قلبم سنگینب می‌کرد با حرفایی که می‌شنیدم منم به پهنای صورت اشک می‌ریختم‌ اما تلاش می‌کردم بی صدا باشه چون می‌دونستم صدای گریه یا دیدن اشکهامون حال مامان رو خراب می‌کنه. و دوباره حواسم رو دادم به حرفای خواهر عزیزم _طفلکی مامان که جون دادن بابا رو جلوی چشمش دید... یه چشمش برای بابا گریه می‌کرد و یه چشمش برای تو و داداش چون هنوز فکر می‌کرد اتفاقی برای شما دوتا افتاده... وقتی با آقا جواد و عمه تماس گرفتم اونام داداش اینا رو خبر کردند چند ساعت بعد کل خونه پر شد از مهمون ... مامام یه بار بابا رو صدا می‌زد یه بار تو رو یه بار داداشو... داداش جلوی چشمش بود اما انگار نمیدیدش... و باز هم سراغش رو از بقیه می‌گرفت. شوک بزرگی بهش وارد شده بود و ما همه فقط همه‌ی هوش و حواسمون به حال جسمیش بود که فشار و قندش بالا نره یا ضربان قلب و تنفسش رو چک کنیم... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۹۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) خبر نداشتیم مامان از درون داره داغون می‌شه و سلولهای مغزیش دارن کار خودشون رو می‌کنند بعد از مراسم سوم بابا وقتی داشتیم می‌رفتیم سر مزارش یهو دیدیم نشست روی یه قبری که معلوم بود تازه دفن شده... یه برگه اعلامیه روش بود که همون رو برداشت چسبوند به سینه‌ش و های های و بی صدا اشک ریخت هرچی می‌گفتیم اینجا مزار بابا نیست پاشو بریم نه جوابی می‌داد و نه به حرفمون گوش می‌کرد اون اعلامیه رو چسبونده بود به سینه‌ش... ما فکر می‌کردیم اون مزار رو با مزار بابا اشتباه گرفته ولی این ما بودیم که در مورد مامان اشتباه فکر می‌کردیم... وقتی بعد از نیمساعت تونستیم آرومش کنیم و اعلامیه رو ازش بگیریم در کمال تعجب دیدیم عکس یه دختره‌ست که دور از جونت هم سن و سال و خیلی شبیه تویه... نگو ما در مورد مامان اشتباه فکر می‌کردیم اون با دیدن عکس مشابه تو پای اون مزار فکر کرده این چند روز ما بهش دروغ گفتیم و تو مردی... ما طی اون دوروز و حتی چند روز بعد اصلا متوجه حال خراب مامان نبودیم... نمی‌فهمیدیم چرا حضور نریمان و نیلوفر رو هم منکر می‌شده حتی نوه‌هاش که خودت می‌دونی همیشه جونش به جونشون بسته بود... انگار هیچ کس رو نمی‌دید ما فکر می‌کردیم تو شوک فوت باباست ولی بعدا با نظدیه‌ی دکتر روان درمانگری که سراغش رفتیم فهمیدیم مامان عزادار تک تک اعضای خونواده‌ش بوده... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۹۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بقدری فشار عصبی روش بوده که مغزش از پردازش افکار توی سرش عاجز می‌شه و یاعث می‌شه با یه واکنش خاص دچار فراموشی بشه... الان تو خیال مامان بابا فوت شده و فقط یه فرزند وجود داره که اون منم... مامان فکر می‌کرده تو و داداش و بقیه بلایی سرتون اومده و مغزش با این واکنش خاطر‌ه‌ی همه‌تون رو تو ذهنش پاک کرده. دیگه نتونستم بقیه‌ی حرفهاش رو گوش بدم بلند شدم و چادر رنگی نسرین که روی چوب لباسی بود رو برداشتم و روی سرم انداخته و از خونه بیرون رفتم... وارد حیاط بزرگ خونه شدم و گوشه‌ای نشستم... با صدای بلند گریه سر دادم... به خاطر فوت بابا، به خاطر مظلومیت مامان... به خاطر حال و روز الان مامان. بخاطر اذیت و آزارهایی که به این خونواده رسوندم... من مستحق بدترین عذاب‌ها بودم. نمی‌دونستم باید چکار کنم... دلم می‌خواست دوباره خودم رو بزنم دلم میخواست فریاد بکشم دلم داشت می‌ترکید از غصه... و تازه میتونستم درک کنم مامانم اون روز چی کشیده؟ اینکه می‌دونسته شوهر مهربون و وفادارش فوت شده خودش غم بزرگ و تحمل ناپذیری بوده حالا فکر به اینکه نهالش مرده نریمان و نیلوفرش مرده یا زبونم لال بلایی سر نوه‌هاش اومده باشه .... فکر کردن به افکار اون روز مامان داشت دیوونه‌م می‌کرد وای به احوال اون بیچاره که اون روز همه‌ی این افکاررو تو خیال خودش زندگی کرد... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۹۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) گناه من نابخشودنی بود... حالا می.فهمم چرا نریمان نمی‌خواست دقیقا علت فوت بابا رو علت حال و احوال بد مامان رو بدونم..‌ چون دوباره پای من خاک برسر وسط بود... داد زدم گندت بزنند نیما که از وقتی وارد زندگیم شدی گند زدی به زندگی خونوادم... چه آدم نحسی بودی تو... یه کم دیگه گریه کردم... اما نمی‌دونم چه سری توی این گریه کردنها بود که هر چی بیشتر گریه میکردم دلم بیشتر از قبل سرشار از غم و غصه می‌شد... دلم می‌خواست همون لحظه زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه یا با یه بشکن اونقدر ریز و محو بشم که کسی نتونه من رو ببینه تا کمتر حس شرمندگی رو تحمل کنم بیچاره مامان و بابام بیچاره خواهر و برادرام کاش هیچوقت با نیما آشنا نشده بودم هیچوقت این عشق وامونده رو تجربه نکرده بودم اگه با نیما ازدواج نکرده بودم پای فیروز به زندگیمون باز نمیشد که آخرش اون بلا رو سر داداشم بیاره و اون سکته و تصادف پیش نمیومد... بعد هم حال و روز بابا و حالام که این احوالات مامانم. سر هیچ و پوچ یه نفره زندگی همه اعضای خونوادمو به چالش کشیدم و بدبختی رو به زندگیاشون سرازیر کردم... کی فکرشو می‌کرد پدر شوهرم و نیما همچین آدمایی باشن و حتی وقتی از خونواده‌م دورن باز هم نکبت و نحسی رو برای خونوادم به ارمغان بیارن 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
خانواده‌ای از سیستان و بلوچستان برای عمل قلب باز پدرشون به تهران اومدن.‌خیری هزینه‌ی عمل جراحی و بستری در بیمارستان رو پرداخت کردن ولی برای هزینه‌های اقامت به مشکل برخوردن. به خیره‌ی ما درخواست کمک‌ دادن هرکس اندازه‌ی توانش به این خانواده کمک کنه. که شب رو تو خیابون نمونن از ۵ هزار تومن تا هر مبلغی که در توانتون هست. بزنید رو شماره کارت ذخیره میشه
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
زهرا لواسانی فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه گروه جهادی👇👇🌷 https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافه‌تر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹 -
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانواده‌ای از سیستان و بلوچستان برای عمل قلب باز پدرشون به تهران اومدن.‌خیری هزینه‌ی عمل جراحی و بست
سلام عزیزان این هم وطن ما پدر یک خونواده است نیاز به کمک ماها داره الهی هیچ وقت درمونده نشید خدا شاهده تا الان دو میلیون و دویست هزار تومان واریز شده و این پول خیلی کمه. بزرگواران دست این پدر بیمار رو به نیت پدرانتون بگیرید. اگر پدر از دست دادید شادی روحش و اگر پدرتون در قید حیاط هست برای سلامتیش در حد توانتون واریز کنید اجرتون با حضرت محمد صلی الله علیه واله والسلم
بلاخره برای خانمم خریدم !😎 سری آخر که یچیز بهم گفت انگار آبجوش ریختن روسرم 😔 برگشت گفت فقط بلدی بلد نیستی که !!!! قسم خورده بودم هر طور شده بیشترکنم تا از دربیام! الحمدالله خدا هم کمکم کرد الان با موبایلِ ۵ تومنیم ماهی ۵۰ تومن میکنم جالبیش اینجاست اینجا یادگرفتم اونم و 😉👇 https://eitaa.com/joinchat/2055078808Cdc98a0bcf2
آخه کی گفته طلا پس اندازه ؟😡 منی که بلد نیستم کِی بخرمش و کِی بفروشمش طلا خریدنم فقط و پول تو شیکمِ طلافروش ریختن و آب تو آبکش بردنه 😏 یجارو پیدا کردم همچین قشنگ بهت یاد میده چجوری باهمین گوشیِ ساده ی دستت میلیونی و کنی که باشه که این چجوری داره با یه خودشه میبنده !😂 بیا😎👇 https://eitaa.com/joinchat/2055078808Cdc98a0bcf2
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۸۹۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) هیچوقت نمیتونم خودم رو ببخشم... کاش خودکشی امری حرام نبود وگرنه خودم رو از اینهمه شرمندگی خلاص می‌کردم... با صدای نسرین به خودم اومدم _نهال بسه خودت رو کشتی پاشو بیا خونه... احساس می‌کنم مامان نگرانته چشماش داره دودو می‌زنه‌ انگار که دنبالت می‌گرده و چون نیستی نگرانه اشکام رو پاک کردم و بینی‌م رو بالا کشیدم _مگه خوابش نبرده؟ _نه بیداره الانم بیا تو ... وقتی پست سرش وارد خونه می‌شدم بدون اینکه برگرده و نگاهم کنه گفت _حالا فهمیدی چرا داداش گفته بود بهت چیزی نگیم؟ نگاهی به خونه انداختم... هنوز جواب سوالم رو نداده که چرا به این خونه اومدنو... حرفی برای گفتن نداشتم پس سکوت کردم و به طرف مامان رفتم‌ با دیدنم لبخند پهنی زد _الهی قربون اون خنده‌ت برم نسرین می‌بینی یعنی داره منو یادش میاد؟ داره به من می‌خنده‌ها... _دکتر که می‌گفت داره عادت می‌کنه وگرنه هنوز نمی‌شناسه... _ ولی یکم حواست بیشتر بهش باشه اون طوری که از خونه بیرون رفتی ناراحتت شد سری به تایید حرفش تکون دادم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) کمی با مامان حرف زدم و وقتی احساس کردم دیگه حوصلم رو نداره فهمیدم تشخیص دکتر درست بوده و مامان بر حسب عادت وقتی جلوی چشمم نباشیم دلتنگ و نگرانمون می‌شه و هنوز من رک نمی‌شناسه از همونجا مسرین رو مخاطب قرار دادم _بالاخره چی شد که اومدید اینجا؟ خونه‌ی داداش و خودمون چی شد؟ مردد گفت _ وقتی داداش تصمیم گرفت به سرکار بره هنوز خیلی وضعیت جسمانیش خوب نشده بود زینب هم بخاطر حال و روز اون و بچه‌ها جرات سرکار رفتن نداشت چون همیشه به حضورش توی خونه احتیاج داشتیم‌. یه روز گفت خونه رو گذاشتم برای فروش باید بدهیم به اقا کاوه و اقا جواد رو پس بدم. حالا پدر زینب هم از همون اول خیلی کمکشون بود ولی خب داداش رو که می‌شناسی دوست نداره زحمت زندگیش گردن کسی بیفته خونه‌ش رو فروخت و یه مدت اومد پیش خودمون اما وقتی دید مامان طاقت سروصدا و گریه‌ی ناگهانی بچه‌هارو نداره نتونست خونه‌‌ای با قیمت مناسب پیدا کنه هرجا که می‌خواست بره باید ماهم نزدیکش میبودیم تا حواسش بهمون باشه... من پیشنهاد دادم که خونه‌ی خودمون رو بفروشیم و لااقل برای ما یه خونه مناسب نزدیک خونه‌ای که برای خودش اجاره یا رهن میکنه بخره که فهمیدم چون میفته تو انحصار وراثت و بخاطر عدم حضور تو نشدنیه... این خونه رو بیشتر بخاطر اینکه حیاط بزرگ داشت و یه خونه مستقل و جمع و جور برای ما و یه خونه با پله‌های کوتاه در طبقه دوم برای داداش اینا انتخاب کردیم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) و البته یه موضوع مهم‌تر اینکه پول داداش به یه محله بالاتر یا یه خونه‌ی شیکتر نمی‌رسید... اینجا رو هم پایین قیمت باهامون حساب کردند صاحبخونه‌ی اینجا یه پیرزن و پیرمرد خیلب مهربون و نحیف و تنها هستند همه بچه‌هاشون ازدواج کردند و راهشون دوره فقط یه پسر مجرد دارن که اونم دانشجوی شهرستانه... بنابراین به دنبال مستاجرای بی آزار و دلسوز بودند که به وقت نیاز هواشون رو داشته باشه که در طول چندماهی که اینجا بودیم خیلی بهمون لطف داشتند سری تکون دادم و از اینکه می‌کردم وضعیت مالی داداش نسبت به قبل بهتر شده و حالا فهمیدم واقعیت چیز دیگه‌ایه خیلی ناراحت شدم... _طفلکی داداش،از نوجوونی همیشه در حال کار و تلاش بود ولی هیچوقت نتونست پولاش رو برای خودش استفاده کنه و همه‌ش رو برای خونواده هزینه می‌کرد اینم از حالا که ماشینش رو اونطوری توی تصادف از دست داد و خونه‌ی قشنگش هم اینطوری... چقدر دلم براش می‌سوزه با کمی تردید نگاهم می‌کرد معلدم بود میخواد چیزی بگه اما ازم می‌ترسه _چیه چی می‌خوای بگی؟ _ولش کن چیز مهمی نبود _اَه نسرین خودت میدونی ازین اخلاقت بدم میاد چرا کنجکاوم می‌کنی بعد نمی‌گی؟ بگو قول می‌دم ناراحت نشم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _نگران حال داداش و از دست دادن مال دنیا نباش همیشه گفتن مال دنیا و پول عین چرک کف دسته... الحمدلله الان چهار ستون بدنش سلامته کار و تلاش می‌کنه و دوباره همه چی رو بدست میاره ... یه روز از خودش شنیدم که می‌گفت اون روزا که گوشه‌ی خونه افتاده بودم و محتاج دیگرون بودم آرزوم بود یبار دیگه بتونم از جام بلند بشم و همه‌ی اموراتم رو خودم انجام بدم.بابا و مامان رو خوشحال و در آرامش ببینم خواهرام و خانم بچه‌هام رو در رفاه و آرامش ببینم _می‌خواستی بگی آخه بنده‌ی خدا اون زمانم که سرپا بودی آرامش و رفاه همیشه آرزوی دور و دراز این خونواده بود چه برسه به حالا که تو هم افتادی گوشه‌ی خونه _وای نهال از دست تو که هیچ وقت حرف ماها رو نمی‌فهمی منظور داداش این بود همینکه خیال آدم از سلامتی و تامین نیازهای اولیه‌ی خودش و اطرافیانش راحت باشه عین خود خوشبختیه... الان مادرشوهر تو با اون همه مال و مکنت الان مثلا خوشبخته؟ در آورامش و رفاهه؟ آسایش داره؟ ایشی گفتم و به سمت مامان رفتم _پای اونارو توی مثالهات وسط نکش... اونا اونقدر دارن که توپ هم تکونشون نده... تدبیر دارن الانم معلوم نیست به کدوم کشور اروپایی رفتن و برای خودشون دارن شاد و سرمست می‌چرخن یاد روزی افتادم که شنیدم نیما و برادرش قصد خردج از کشور رو داشتند 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨