زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۳۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
_عمه ما دیرمونه...
فوری به داداش که این حرفو زد نگاه کردم.
_داداش متوجه اشارههایی که به عمه کردی شدم
یا بهم میگین چه بلایی سر مامانم اومده یا خودمم میام
کلافه نفسش رو بیرون داد
_چه فرقی می کنه برای تو
نتونستم جلوی گریهم رو بگیرم
_همهتون نامردین... هیچ وقت منو آدم حساب نمیکنید...
مدام میخواین یه چیزی رو از من مخفی کنین.
اون از فوت بابا که چند روز با من تو خونهی بیبی بودی اما یه کلام نگفتی بابا فوت شده، بعد هم که برگشتم اینجا هرروز یه موضوع جدید رو کشف میکردم...
از اینکه هر دفعه یه چیزی رو ازم پنهان میکنید و من مثل غریبهها بینتون هستم لذت میبرید؟
عمه با دلخوری دستش رو به کتفم زد
_دستت درد نکنه نهال خانم... فکر نمیکردم اینقدر گربه کوره باشی.
این بیچاره ها همهی توانشون رو گذاشتن که تو اذیت نشی اونوقت اینه دستمزدشون؟
اون قبلیارم که الان داری میکوبی تو سرشون دلیلش رو خودت بهتر از همه میدونی و لازم نیست من یا کسی بهت بگه، اما برای اینکه کمی خجالت بکشی و دیگه اینقدر نمک نشناس نباشی بهت میگم...
_عمهجان ولش کن این حرفارو ... شاید واقعا اشتباه از ما بوده و نیاز به اینهمه مراعات کردن نبوده.
نگاهش رو به من دوخت
_حال مامان خوب نیست.
اومدن تو به اونجا فایدهای نداره فقط براش دعا کن
پاهام سست شد و برای اینکه به زمین نیفتم دست دراز کردم تا از دیوار بچسبم که نسرین و نیلوفر جلو اومدند و کمکم کردند تا بنشینم.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۴۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
اشکای روی گونهم رو پاک کردم
_پس یعنی الان بیهوشه و توی کماست؟
نسرین سری به تایید تکون داد و گریه سر داد.
نیلوفر هم که انگار مجوزی برای گریه پیدا کرده صدای نالهش بلند شد
هرسه تو بغل هم کمی گریه کردیم
با صدای مهربدن و بغضآلود عمه از آغوش هم جدا شدیم
_بسه دخترا...
فعلا که هیچی معلوم نیست.
با گریه هم کاری درست نمیشه
فقط دعا... تنها چیزی که مامانتون نیاز داره دعا کردنه...
الانم داره دیرتون میشه پاشید برید بیمارستان.
انشاالله به خبرای خوب هم برمیگردید...
بیست روز از دنیا اومدن بچهگذشته و هنوز مامانم به هوش نیومده
حسابی حالم گرفتهست
اما وقتی داداش گفت فردا وقت ملاقات گرفته که با نیما دیدار کنم یکم از اون حال بدم کم شد.
صبح زود داداش به دنبالم اومد
تصمیم داشتم پوریا رو هم با خودم ببرم اما نسرین و عمه متقاعدم کردند که بردن بچهی بیست روزه به زندان اصلا کار درستی نیست.
با دیدن نیما تازه یادم اومد که این روزا چقدر جاش خالی بوده... اما به لطف محبتهای خونوادهم حتی یه بار هم جای خالیش رو احساس نکردم
_چرا داری گریه میکنی؟
_دست خودم نیست... نیما جات خیلی خالیه... کاش بودی... نمیدونی پسرمون چقدر ماهه
_پس چرا نیاوردیش؟
_خیلی کوچولو و ضعیفه اگه دیده بودیش این سوالو ازم نمیپرسیدی
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۴۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
حالا حالش چطوره خوبه؟
_خوبه خداروشکر... اما خیلی زیادی ساکت و بیحاله خیلی نگرانش بودم یه بار با نریمان بردمش دکتر متخصص اطفال بعد از معاینه گفت مشکلی نداره
سری تکون داد
میدونم از اینکه اسم داداشمو آوردم حالش گرفته شد.
حقم داره... بجای خودش داداشم به منو بچش داره رسیدگی میکنه.
اما کم لطفیه که حتی یه تشکر خشک و خالی هم ازش نمیکنه.
_ دلم برات تنگ شده بود... کاش زود به زود بتونم بیام به دیدنت
_آره تونستی بیا
حالا بچه شبیه کی هست ؟
_پوریا خیلی شبیه داداشمه، همه که اینجوری میگن...
طرز نگاهش باعث شد حرفم رو ادامه ندم.
کاش اینطوری نمیگفتم اون زیادی به نریمان حساسه و الانم که توی زندانه، بهتره کمی هواش رو داشته باشم.
متاسف سرش رو تکون داد
_نریمان، نریمان
باید درستش کنم، برای همین با لبخند لب زدم
_یکمم شبیه تویه.
و یکم به صدام هیجان اضافه کردم
چشم و ابروش که خیلی شبیه خودته...
_جالبه... چشم و ابروش شبیه منه ولی همون اولش میگی شبیه دایی جانشه...
عجب اشتباهی کردم... اصلا کاش این دروغ آخری رو نمیگفتم... الان نیما رو دندهی لج افتاده و هرچی من بخوام درستش کنم بدتر میشه.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۴۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
سوالی که مدتهاست ذهنم رو درگیر خودش کرده و نریمان هم تاکید زیادی روش داشت رو میخواستم امروز ازش بپرسم اما فکر نکنم الان وقتش باشه
_چی میخوای بگی؟
متعجب نگاهش کردم
سوالش باعث شد کمی هول بشم
_چی؟ من؟
کلافه سرش رو بالا و پایین کرد
_از وقتی اومدی حواسم بهته، از همون اول انگار میخواستی یه چیزی بهم بگی
لبخند کمرنگی زدم
باید یه کاری کنم...
اون فهمیده میخواستم حرف مهمی بزنم، اگه ازش بپرسم میدونم که عصبیتر میشه و میگه تو این شرایط وقت گیر آوردی؟
و مطمئنم بهم سرکوفت میزنه و میگه، چی شد پول داداشت تمون شد و دیگه نمیتونه ساپورتتون کنه؟
زندان اونو نسبت به قبل لجبازتر و بیمنطقتر و صدالبته بیغیرتتر و خودخواهتر کرده،
به جای اینکه به فکر شرایط من و بچهش باشه ، تنها چیزی که براش مهمه اینه که چون من شرایط خوبی ندارم بقیه هم باید بخاطر من در ماتم باشند و هیچ راحتی رو برای خودشون نخوان.
_کلافهم کردی حرف بزن دیگه...
فکر میکردم وقتی باهم روبرو بشیم ازم میخواد که من از شیرینیهای پسرمون براش بگم یا خودم از سر ذوق و اشتیاق نتونم به غیر از مسائل پسرم چیز دیگهای بگم و ساعتها صحبتمون پیرامون پوریاست.
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۴۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
اما گفتن یک کلمه اونم بدون فکر همه چی رو بهم زد
کاش زبونم لال شده بود و نمیگفتم شبیه نریمانه،
مستاصل نگاهش کردم
_در مورد اون زمین و باغی که به نامم زدی سوال داشتم، و اون...
اجازه نداد ادامه بدم
_ اتفافا خیلی وقته منتظرم پیگیر اونا بشی، اینکه منو به خاطر خودم می.خواستی همهش کشک بود، و اون حرفایی که پول حرام یک ریالشم نباید بیاد تو زندگی خواهرمم همهش ادعا بود
میدونم حرفم رو نه باور میکنه و نه قبول اما برای دفاع از خودم و داداشم لازمه که یه چیزی بگم
_ببین نیما... من فعلا خونهی مامانمم و احتیاجی به پول ندارم،داداشم همهی هزینههام رو میپردازه...
من نباید بدونم اسناد خونه و ملک و ماشینی که قبلا به نامم کردی چی شده؟
وقتی اسناد پیدا بشه در مورد بقیهی مسایل باهم حرف میزنیم
_بله درسته، الان فقط خود اسناد مهمه اینکه از کجا و چطور اومده فعلا مهم نیست.
دلم میخواد بلند و هرچه زودتر اون مکان رو ترک کنم
اما نیما همسرمه. درسته بیشتر وقتا روی اعصابمه و با رفتارش زیاد بهم توهین میکنه، اما نمیدونم چه جاذبهای نسبت بهش دارم که اجازه نمیده باهاش قهر کنم و برم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۴۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
کمی دیگه موندم اما نه جوابی بهم میده و نه چیزی میگه،
زمان داره میگذره و الانه که وقت ملاقاتمون تموم شه ولی همش بیخودی به هدر رفت و حتی نتونستیم یه کلمهی درست و حسابی با هم بزنیم
قشنگ معلومه هر دو منتظر فرا رسیدن لحظهی پایان ملاقات هستیم...
اما وقتی یادم میفته که قراره داداشم جواب نیما رو ازم بپرسه اعصابم بهم می ریزه
نه روم میشه بهش بگم نیماخان ناراحت شد و جوابم رو نداد و نه میتونم دروغ بگم
چون احتمال داره دفعه بعدی خودش این سوالو از نیما بپرسه، و اونوقته که آبروم پیشش بره
و بهم بگه برای آدم خودخواهی مثل نیما داری خودت رو به آب و آتیش میزنی؟
ولی نیما دروغ هم نمیگفتا... خب اونام جزو دارایی پدرش محسوب میشدند معلوم نیست تو قمار از کسی بردند یا درامد حاصل از رِباییه که درامدزایی میکردند
حروم حرومه، چه به اسم من باشه و چه به اسم نیما و پدرش.
نگاهی به ساعت مچیم کردم هنوز ده دقیقه فرصت داریم
یهو نیما به حرف اومد
_اون خونه و زمین و باغ و هرچیزی که من یا بابا به نامت کرده بودیم همهش توی دادگاه به صاحبینش پس داده شد.
الان نه من و نه تو هیچ چیزی از خودمون نداریم.
شنیدن این حرف دلم رو بدجوری سوزوند
_واقعا که... تو دارایی دیگران رو تصاحب میکردی و بعد هم همونارو سرمایهی کارت میکردی
اگه اون وسطا چیزی رو دلت میخواست بذل و بخشش کنی میدادیش به من؟
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
حرفم تلخ بود اما گفتنش لازم بود
همینطور که سرش پایین بود از بالای چشم نگاهم کرد
این طرز نگاه از روی شرم نیست
ادم خودپسندی مثل نیما و خونوادهش تنها چیزی که بلد نیستند خجالت کشیدن از خطاهای خودشونه، همیشه پرمدعا هستند و هیچوقت بابت اشتباهاتشون شرمندهی هیچکس حتی خدا هم نمیشن
دلم خوش بود از اینکه وقتی اونا به من هدیه داده شده شاید گناهش برای نیما و پدرش باشه و فروش اونها و استفاده از پولش برای من حرام نباشه...
که اونهام به باد فنا رفت
بالاخره ساعت دیدارمون به پایان رسید
خیلی سرد باهام خداحافظی کرد اما من نتونستم طاقت بیارم و با گفتن چند جملهی عاشقانه تلاش کردم احساساتم رو بروز بدم
اما نگاه سر و خشکش باعث شد قطرات اشکی که پشت پلکم سنگینی میکرد روی گونهم بغلطه.
از وقتی مقابل هم نشستیم متوجه شدم که گاهی دستاش میره روی پهلوش اونقدر اخم داشت که جرات نمیکردم چیزی بپرسم اما همهی جراتم رو جمع کردم
_نیما پهلوت درد میکنه که مدام دستت روش میرفت؟
نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انداخت
_خودت به تنهایی کشف کردی؟
دوساعته جلوت نشستم حتی یه بارم متوجه حالم نشدی
و از جلوی چشمام دور شد
دیگه نتونستم جلوی هقهقم رو بگیرم...
من چقدر بدبختم اون دوسالی که نیما کنارم بود و میتونستم از محبت و حمایتش بهره از خونوادم دور بودم و حالا هم که پیش خونوادهی خودمم و حمایت برادرم رو دارم از نیما دورم.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
چرا نمیتونم همهشون رو باهم داشته باشم؟
نیما چش بود؟ دل درد داشت یا کمر درد؟
نیما آدم هوچی گریه، کمترین درد اون رو به زانو در میاره...
یادمه همون چند روز اولی که تازه از خونوادم قهر کردم و با نیما به تهران رفتیم چنان از درد به خودش میپیچید که اورژانس خبر کردیم و وقتی از بیمارستان برگست بهم گفت که اپاندیسش عود کرده و چقدر من رو بابتش ترسوند تا چند وقت پیگیر این موضوع بودم و مدام اصرار میکردم تا آپاندیسش دوباره مشکل ساز نشده بره دکتر اما میگفت فعلا خوب شدم،
اما چند روز بعد خیلی اتفاقی نسخهی داروهاش و دیدم وقتی متوجه شدم اون شب جز مسکن و قرص برای دلپیچه داروی دیگهای براش تجویز نشده فهمیدم در طول اون ایام گولم زده و داروهایی که نشونم داده همهش تقویتی بودند
اون در واقع تمارض میکرد و بیمار نبود.
از اون شب پی به این مطلب بردم که آدم فوق العاده کم ظرفیتیه که اصلا طاقت یه ذره درد رو هم نداره
با یه دلپیچه پای اورژانس و بیمارستان رو وسط کشید
الان هم با خیال اینکه اون طاقت درد رو نداره پس یه درد سادهست و حتما چیز مهمی نیست دلم رو خوش کردم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۴۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
با داداش به خونه برگشتم...
قبل از دیدن نیما پر انرژی بودم و فکر میکردم با دیدنش حالم بهتر از اون هم میشه اما برعکس شده،
بی رمق و بی انگیزه دادم به خونه برمیگردم و تنها دلخوشی که انگیزهی از دست رفتهم رو بهم برمیگردونه خاطر پسرکوچولومه...
واقعا برای ادم مهمه که بچه ش شبیه کی شده؟
منم از فرشته و سینا و حتی پدرشوهرِ کَلّاشم متنفرم اما اگه بچهم شبیهشون میشد باید ناراحت میشدم؟
این خودخواهی نیمارو میرسونه...
و بابتش ناراحتم...
همهی وجودم پسرم رو میطلبه،،، خیلی سخت دلتنگش شدم
خداروشکر پوریا تا قبل از به زندان رفتن نیما دنیا نیومده بود وگرنه دوری از این کوچولوی دوستداشتنی و دلبر خیلی براش سخت میشد و قطعا بابتش خیلی دلتنگی میکرد و آسیب میدید...
توی راه نریمان جواب سوالی که باید از نیما میپرسیدم رو جویا شد
وقتی جواب اون رو شنید
گفت
_دروغ میگه... همهی اونایی که توی پرونده ثبت شده بود و به صاحبینش یا دولت مسترد شد هیچ کدومشون به نام تو نبود...
توی فکر رفتم...
_یعنی اونایی که به نام من شده رو نمیتونند پس بگیرن؟
_شما برات مهمه؟ الان این مهمه که آیا واقعا ملک و املاک و ماشینی به نام تو از اون مال حرام به نام هست یا نه؟
هرچی هست باید به صاحبینش پس بدی.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۴۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۴۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
شونهای بالا دادم
واقعا گیج شدم.
به خونه که رسیدیم با دیدن نیلوفر و پسرم که توی بغلش مشغول شیر خوردن بود نفس راحتی کشیدم.
نسرین که دختر کوچولوی نیلوفر توی بغلش گریه میکرد جلو اومد
_بابا بیاین بچههاتونو بگیرید پدر منو در آوردن
نوبتی هم میکنن...
یا ساجده خانم ایشون بغل میخواد یا آقا پوریای تو...
جلوی نیلوفر نشستم
_دستت درد نکنه بدش به من دختر خودتو آروم کن
_والا دیگه دختر اون و پسر تو نداره
الان یه ماهه یا ساجده داره شیر تورو میخوره یا پوریا شیر خالهشو
اون که الان ساکته بیا اینو از من بگیر
نیلوفر فورا پوریا رو بهم داد و بلند شد تا ساجده رو از نسرین بگیره
اونم جیغ میکشید و خودش رو به نسرین میچسبوند
_وای خدای من...
بفرما طفلکیا ماماناشونو گم کردند
همه به حرفای نسرین که پی در پی و غرولندکنان میگفت خندیدیم.
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۴۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
_چه خبرته نسرین خونه رو روی سرت گذاشتی؟
نسرین به طرف داداش که لبخند زنان نگاهش میکرد رفت و بچه رو به زور بهش داد
_بخدا دارم روانی میشم
از طرفی سردرد دارم از طرفی اینا مدام گریه میکنند.
نیلوفر شرمنده جلوش ایستاد
_ببخش آجی
اصلا حواسم به سردردات نبود
_میگم چرا این دختر نیمساعته داره اداهای نهالو در میاره ؟ نگو سردرد گرفتی
صورتش رو جلوتر بود و ماچش کرد
_آره سرگیجههم گرفتم نمیدونم چرا گاهی اوقات سردردام همراه سرگیجهست...
با صدای نریمان نگاهش کردم
_فکر کنم این بچه کارخرابی هم کرده، ببین چه بویی راه انداخته
و این بار نیلوفر با غرغر به طرفش چرخید تا بچه رو ازش بگیره
_وای... دختر قشنگم... نکنه مریض شدی؟ تازه همین پنج دقیقه پیش پوشکت رو عوض کرده بودم که
_عه عه عه...
ببین چه گندی به لباسام زده
نیلوفر بچه رو گرفت و به طرف که حموم میرفت نسرین رو هم صدا کرد
_یه لحظه حولهی اینو بیار
طفلکی داداش به رفتن هردوشون نگاه کرد
لباسش با کارخرابی دختر کوچولوی نیلوفر حسابی گند خورده بود و نمیدونست باید چکار کنه ...
مبهوت سرجاش خشکش زده و نمیدونه چکار باید بکنه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
پوریا رو که روی زمین گذاشتم صدای گریهش بلند شد اما بی توجه به اون جلوی داداش ایستادم و کمکش کردم پیرهنش رو در بیاره
زیر پوش و شلوارش هم رنگی و خیس شده بود
تا نیلوفر بچهش رو بشوره و حموم تخلیه بشه داداش هم کمی معطل شد
و این معطلی و بوی بدی که تنش گرفته بود دیگه زیادی داشت کلافهش میکرد
به نیلوفر که داشت در حموم رو میبست نگاه کرد
_نبندش...
به منم گند زده باید حموم برم...
یه زنگم به زینب بزنید تا برام حوله و لباس بیاره.
در حموم رو که میبست لحظهای ایستاد
یه خبر خوش براتون داشتم اما با این بلایی که سرم آوردید بی خیال گفتنش شدم و فورا در رو بست
همه به هم نگاه کردیم
_خبر خوشش چی میتونه باشه؟
_حتما مامان به هوش اومده
_نه بابا ... اگه اینطور بود که توی ماشین بهم میگفت
_پس چی؟
_سر کارمون گذاشت بابا
_تا یادم نرفته به زینب زنگ بزنم حوله و لباساش رو بیاره
اون میتونه به حرف بیاردش
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
کمی بعد زینب با لب خندون وارد خونه شد
_چشمتون روشن
تعجب و هیجان رو که توی نگاهمون دید تازه فهمید از همه چی بیخبریم
_هیچی بهتون نگفته؟
نیلوفر بچه به بغل جلو اومد
_چی رو ؟ بابا نصفه جونمون کردین که... بگو چه خبر شده؟
نگاهش رو به در بستهی حموم دوخت
_توی حیاط که نریمان داشت ماشین رو پارک میکرد اومدم پیشش که تلفنش زنگ خورد از بیمارستان بودند گفتند مامان به هوش اومده
با شنیدن این حرف جیغ خوشحالس
هر سه تا خواهر بالا رفت
و از صدای خنده و هیجان ما صدای گریهی پوریا و ساجده هم بلند شد...
طفلکیها ترسیدند
_چه خبرتونه؟
بچههارو ترسوندید
نسرین که اشک شوش میریخت دستش رو روی بازوی زینب گذاشت
_یه مژدگونی خوب پیش من داری،الهی همیشه خوش خبر باشی
بعد هم یه دور به همگی مون نگاه کرد
_پس حاضر شیم زودتر بریم بیمارستان دیگه
نه کجا؟ اونی که زنگ زده بود به داداشت گفت خودت تنها بیا
بقیه هم موقع ملاقات...
آهی کشید و ادامه داد
_آخه مامان هنوز کاملا هوشیار نشده
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
_همین که به هوش اومده جای شکر داره
انشاالله به زودی هوشیاری کاملش رو هم به دست میاره
اشک تو چشمهام حلقه بست
_معمولا بعضیا که میرن توی کما یمدت حافظهشون تحلیل میره و چیزی یادشون نمیاد
چی میشه مامان که به هوش اومد بر عکس بشه و حافظهی تحلیل رفتهش کاملا مثل قبل بشه و دوباره همهمون رو یادش بیاد
همگی با آه و حسرت حرفم رو تایید کردند
داداش که بیرون اومد
هرسه تا خواهر ریختیم سرش
_خیلی بدجنسی داداش چرا نگفتی مامان به هوش اومده؟
_اوه اوه اوه چه خبرتونه؟ امان بدید منم بتونم از خودم دفاع کنم
با حرص به تقلید از خودش که معمولا برای دفاع از خودم چیزی میگم و او هم این جواب رو میده فوری گفتم
_مگه اینجا دادگاهه؟ فقط جواب بده چرا زودتر نگفتی؟
_عه پس این طوریه؟ فقط میتونم بگم ببخشید
و با حوله خودش رو مشغول خشک کردن موهای نمدار لَخت شدهش کرد
به نیلوفر که شاکی داداش رو مخاطب قرار داداش نگاه کردم
_وا داداش چرا اینطوری میکنی؟ جوابمونو بده، چرا زودتر خبر به این مهمی رو ندادی؟
_هیچی بابا...
ماشین رو توی حیاط داصتم پارک میکردم که از بیمارستان زنگ زدن و خبر به هوش اومدن مامان رو دادند
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
داشتم میومدم توی خونه که ازتون مژدگونی بگیرم یهو نسرین خانم این فسقلی کار خراب کن رو گذاشت تو بغلم
نسرین شرمنده از کاری که کرده رو به داداش کرد
_بخدا نمیدونستم میخواد کثیف کاری کنه
از صبح سر درد دارم و سروصدای این دوتا بچه مثل مته داره مخمو سوراخ میکنه
نریمان که به طرف در خروجی میرفت لبخندی زد و گفت فدای سرتون
من زودتر برم بیمارستان
شماها هم اماده باشین به زینب گفتم با عمهاینا هماهنگ کنه
نیلوفر تو هم با جواد و هماهنگ شو که ساعت ملاقات اونجا باشید
بعد هم برگشت و با خوشحالی و هیجانی که نمیتونست کنترلش کنه گفت
مامان که به هوش اومده اول از همه اسم من رو به زبون آورده
از خوشحالی گریهی هیچ کدوممون بند نمیاد
خدایا یعنی داره دعاهامون براورده میشه؟
_این یعنی اینکه اگه خدا بخواد داره حافظهی مامان بر میگرده
داداش بشکنی زد و با انگشت من رو که ابن حرفو زدم نشون داد
_آفرین زدی تو خال
و از خونه خارج شد
فضای خونه رو شور هیجان خاصی فرا گرفته
گاهی گریه شادی و گاهی صدای خندههامون بلند میشه
اونقدر شوق دیدن مامان رو داشتیم نیمساعت زودتر از ساعت ملاقات به بیمارستان رسیدیم.
همه بچههاشون رو به کسی سپردند اما من که کسی رو جز خونوادهی خودم ندارم مجبور شدم پسرم رو با خودم بیارم
عمه با خوشرویی صدام کرد
_نهال جان عمه... اجازهی ورود که دادند بچه رو بده به من تو زودتر برو
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
اجازهی ورود که دادند،تو بچه رو به من بده و زودتر برو داخل که بتونی مادرت رو ببینی
_مامان هنوز داخل آیسییو ست ، نوبت به نوبت میتونند برن داخل
حواسم رو به داداش دادم تا بین سرو صداهایی که از بین چند تاخانم و آقایی که هراسون از کنارمون رد میشدند صداش رو خوب بشنوم،
بهم رو کرد
_میخوای اول تو برو داخل،فعلا بچه خوابه،با خیال راحت برو ببینش و برگرد،
بعد هم هر سه تامون رو مخاطب قرار داد
_حالا داخل که برید سفارشهای لازم رو بهتون میکنند
با مامان حرف خاصی نمیزنید،
اسمی از کسی نمیارید،
فقط مامان خطابش میکنید و حرفای امیدوار کننده بهش میزنید،
البته پرستار کنارتون میایسته و حواسش هست
سری به تایید تکون دادم
دل توی دلم نبود و خدا خدا میکردم فعلا پوریا از خواب بیدار نشه تا با خیال راحت بتونم به دیدن مامان برم.
و بالاخره لحظهی موعود رسید و اینبار رسیدن به اون اتاق تمام شیشهای چقدر طولامی به نظرم رسید
با اشارهی پرستار از در رد شده و وارد اتاق آیسییو شدم
از دور مامان رو دیدم که روی تخت سوم دراز کشیده و صورتش رو به طرف شیشه چرخونده، بمیرم حتما منتظر اومدن ماست
خدا کنه من رو یادش بیاد...
تا بهش برسم سه بار ذکر کانل بسمالله الرحمن الرحیم رو به زبون آوردم
تخت رو دور زدم و همزمان صداش کردم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
_سلام مامان قشنگم...
الهی قربونش برم به صدام واکنش نشون داد ، نگاه ممتدش توی صورتم میچرخید که صورتم رو جلو بردم و گونه هاش رو بوسیدم و به تقلید از خودش که همیشه به نشونهی احترام پیشونی هرکسی که خیلی براش عزیز بود میبوسید رو بوسیدم.
نگاهش خاص بود
قشنگ میشد فهمید از دیدنم خوشحاله.
باخودم زمزمه کردم
یعنی منو شناخته ؟
_مامانی منم، نهال، قربونت برم
منو میشناسی؟
نهالم، دختر کوچیکهت
لبخند کوتاهی زد و من هم ادامه دادم
_نمیدونی خدا چه فرشتهای بهم داده، یه پسر کوچولوی خوشگل کپی داداش،
اگه ببینیش از تعجب شاخات در میاد
انگار نریمانه که دوباره کوچک شده
لبخند ملیح زیبایی که کنج لبش نشسته این رو میرسونه که یعنی متوجه حرفام هست
مامان میتونی چیزی بگی؟
ملتمسانه گفتم
توروخدا اسم منو بگو...
نمیدونم چی شد که اشک توی چشماش جمع شد
_نّ ،هاال... نهال... خو...بی
_الهی قربونت برم اره عزیزم من خوب خوبم
اشک که از چشمش روون شد
احساس کردم میخواد قلبم از تپش بایسته
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_گریه نکن عزیزم قربونت برم
من خوبم... میبینی که
خواست چیزی بگه که نتونست ادامه بده برای همین فقط با فشار پلکش روی هم بهم نشون داد که خیالش از بابت من راحت شده
پرستار جلو اومد و دستش رو پشت سرم گذاشت
_خب خانوم خیالت راحت شد که هوشیاریش سرجاشه؟
بفرمایید حالا برید بیرون
بیشتر از این نباید خستهش کنید
بقیهی همراهانتونم میتونند از پشت شیشه ببیننش...
دیگه کسی حق ورود نداره
تا دکترش بگه
فشار خیلی زیادی روشه...
این همه هیجان بران خوب نیست
با اینکه اصلا دلم نمیخواست مامان رو ترک کنم اما چارهای نبود.
شاید واقعا موندنم اینجا براش خوب نباشه
صورتش رو بوسیدم
_مامان پرستارت میگه باید برم بیرون
الان نیلوفر و نسرین و بقیهم میان ولی دیگه اجازه ندارن بیان داخل
از پشت شیشه ببینشون باشه
با تاکید پرستار بیرون رفتم
و بقیه رو خبر کردم
_الحمدلله این روزام تموم شد
به عمه که این حرفو زد نگاه کردم
مشغول درست کردن بالش زیر سر مامان بود
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۷ به قلم #ک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_اینم از مامانتون... بالاخره با حال خوب برگشت خونه...
خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری...
_و اینجاست که شاعر میفرماید
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
نگاه همه به نیلوفر که حس مشاعرهش گل کرده بود دوخته شد
_چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟
با اخمهای در هم جواب دادم
_منظورت منم؟
بنظرت الان درد و درمان مامان کی بوده؟
_خب مگه دروغ میگم؟
این بندهی خدا از وقتی تو قصد ازدواج کردی هرروز تن و بدنش لرزید
آخرشم رسید به اون نقطه که سکته کرد و اون بلا سرش اومد
تا چند ماه هیچکس رو به خاطر نمیاورد و کلامی هم حرف نمیزد
آخرشم درست وقتی دکترش قطع امید کرده بود که دیگه فراموشیش درمان نمیشه
با دیدن حالِ بدِ تو دوباره حافظهش رو بدست آورد و زبونش هم به گفتن باز شد
_ چی بگم؟ والله تا اونجایی که من از حرفای خودتون فهمیدم مامان زمانی سکته کرد که تو و نریمان خونه نبودین و چون فکر کرده بلایی سر شماها اومده اون اتفاق براش افتاد
_وای چه راحت ازون کلمهی منفور
چهرهی عمه طوری شد که انگار چه کلمهای میخواد به زبون بیاره.
و با اکراه بیشتر و با صدای آروم کلمهی "سکته" رو به زبون آورد
_راحت در موردش حرف میزنید...
خدا نصیب هیچ مسلمونی نکنه که سراغ هرکی اومد یه بلایی هم با خودش آورد.
اون از نریمان، اون از بابای خدا بیامرزتون و اینم از مادرتون ...
بیخیال شید دیگه اسمشم به زبون نیارید...
بجای اینکه خدارو شکر کنید که مامانتون حالش خوب شده و سالم به خونه برگشته دوباره دارید کلکل میکنید؟
_من که منظور بدی نداشتم عمه... میخواستم بگم اتفاقات اخیر مصداق این شعر و ضربالمثل بود وگرنه منظورم شماطت یا سرزنش نهال نبود
بعد هم جوری که نشون بده از اینکه دلخورم کرده ناراحته صدام کرد
_نهال جون بخدا منظور بدی نداشتم
#کپی_حرام
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۸ به قلم #که
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
این حرکات از نیلوفر بعیده...
از وقتی پوریا دنیا اومده حسابی باهام مهربون شده و اصلا دوست نداره ناراحتم کنه
لبخندی به مهربونیش زدم تا بفهمه چیزی تو دلم نیست و دلخوریم از بین رفته
تا چند روز درگیر مامان بودیم و کارهایی که دکترش گفته بود رو انجام میدادیم.
خداروشکر همه رو کاملا به خاطر آورده و دیگه میتونه کلمات رو کامل به زبون بیاره البته گاهی با لکنت همراهه که اونم فکر میکنم خودش اصلا متوجهش نیست.
_فدای محبتش بشم که حسابی هوامو داره و تا میبینه پوریا خوابش برده بهم میگه تا بچهخوابه بگیر استراحت کن که وقتی بیدار شد انرژی رسیدگی بهش رو داشته باشی،
نمیدونه پسر من همیشه خواب و بیحاله
یه روز که تازه بچه رو توی حموم شسته بودم و به سمت اتاق میرفتم
متوجه عمه و مامان و زینب شدم که باهم مشغول صحبت کردن بودند
احساس کردم با حضور من صداشون رو پایین اوردند
بی اهمیت بهشون وارد اتاق شدم و لباسهای پوریای عزیزم رو تنش کردم
_الهی قربون پسر نازم بشم
چقدر تو ماهی عزیز دلم، فدای ذره ذرهی وجوت بشم مامانی جونم.
این بار که نزد بقیه برگشتم
متوجه شدم که موضوع بحثشون رو تغییر دادند
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
#کپی_حرام
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۹ به قلم #که
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۶۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
با خیال اینکه دوباره اخباری در مورد پدرشوهرم شنیدند و موضوع مورد بحثشون الان اون یا نیماست رو به همهشون کردم
_چی شده؟ دوباره چه اخباری شنیدین که کله پاچهی فامیل نیمارو بار گذاشتین؟
بغضم رو نتونستم مهار کنم
_شایدم در مورد خود نیماست...
عمه با دلخوری نگاهم کرد
_ما ازین اخلاقها داریم نهال؟ شده تابحال بی دلیل بنشینیم غیبت کسی رو بکنیم؟
اون زمانی که گاهی صحبت از پدرشوهرت و خود نیما بود مال زمانی بود که پدرت زنده بود و همهی تلاشش رو میکرد تا خوشبختی رو رو تامین کنه
خدا رحمتش کنه ، به اون خدابیامرز که حق ولایت به گردنت داشت اجازهی حمایت ندادی، اونوقت ماها که هیچ کارهایم تا وقتی خودت نخوای چه کاری میتونیم برات بکنیم که بی اطلاع از خودت باهم حرفی بزنیم یا تصمیمی بگیریم؟
بعد هم نگاهی کوتاه به مامان و زینب انداخت
_به تو خوبی کردن نیومده.
بیا بشین تا بگم جریان چیه؟
تو دلم گفتم بفرما... اونوقت میگه ما کاری به تو نداریم
با این حرف مهر تایید به پیش داوری من کوبید
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۶۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۶۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
با چهرهای که میدونم دلخوریم کاملا مشهوده با فاصله مقابلشون نشستم
عمه رو به زینب پرسسید تو میگی یا خودم بگم؟
_خودتون بفرمایید بهتره
_ببین عمه جان، از وقتی بچهت دنیا اومده همه ی هوش و حواست یکجا پیشش نبود، بود؟ نصفش پِیِ مامانت بود و نصفشم پِیِ شوهرت
این طفلکی بغل این و اون بزرگ شد
بین حرفش پرید
_خودشون مشتاق بودند الان سر اینم میخوان منت بذارن؟
_ای بابا... آخه چرا صبر نمیکنی کلام آدم منعقد بشه؟ هنوز حرفم تموم نشده،
_ببخشید
کلافه از رفتارم سری تکون داد
_داشتم میگفتم، از یه طرف زود به دنیا اومد و از یه طرف گفتند نیاز به دستگاه نداره.
من خیلی تعجب کردم وقتی این رو شنیدم
مگه میشه بچهای هفت ماهه به دنیا بیاد و نیاز نشه بذارنش توی دستگاه،
ولی خوب شکر خدا لطفش شامل حالت شد و نیاز نشد
شاید خدا به حال و روز خودت و خونوادهت نگاه کرد و با این لطفش خواست که زودتر از محیط بیمارستان خلاص بشی
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۶۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۶۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
یادته این طفلکی خیلی خوبم نمیتونست مک بزنه و شیر بخوره
در نهایت با مشورت دکترش مجبور شدی باسرنگ شیر تو حلقش بریزی
یادته خیلی سخت میشد بغلش کنی؟ از بس ریزه و کوچولو بود؟
الان که پنجاه روز رو رد کرده تازه از آب و گِل در اومده و مثل یه نوزاد طبیعی میتونی ازش مراقبت کنی
این مدت اونقدر دل مشغولیهای مختلف داشتی با این بچه که شاید متوجه یه مساله نشده باشی
فقط به حرفی که میخوام بزنم خوب گوش کن، احساسی هم برخورد نکن،
اجازه بده حرفم تموم شه
اگه حرفم رو باور و قبول نداشتی که هیچ،
اما اگه قبول کردی باید قول بدی شلوغش نکنی تا بتونیم منطقی و عاقلانه راجع بهش فکر کنیم و تصمیم بگیریم
ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد،نکنه عمه چنین منظوری داره؟
لابد میخواد بگه حالا که بچهبزرگ شده یه مدت برم پیش مادرشوهرم تا ایشون هم از دیدن نوهش لذت ببره،
اخه وقتی یبار گفتم که نیما چنین توقعی ازم داره گفت چه اشکالی داره؟ اون بیچاره هم مادربزرگ این بچهست و حق داره نوهش رو ببینه، با فکر به اینکه الانم منطورش همین موضوعه لب زدم
_عمه چی میخوای بگی؟ اگه منظورت مادرشوهرمه، اون اگه تاحالا خیلی دوست داشت نوهش رو از نزدیک ببینه برام کلاس نمیگذاشت و توی تهران موندگار نمیشد، بالاخره میتونست یه آدرس و شماره تلفن ازم پیدا کنه و لااقل یه تماس بگیره یا بیاد اینجا بهم سر بزنه و نوهش رو هم ببینه،
من اونو میشناسم منتظره من بچهم رو بردارم برم دستبوسش
که عمرا این کارو کنم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۶۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۶۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
عمه کلافه دستش رو به نشونهکی استپ بالا آورد
_گفتم بذار حرفم تموم شه بازم نمیذاری که؟ نه حرفم اون چیزی که الان فکر میکنی هم نیست
شرمنده سر به زیر عذرخواهی کوتاهی کردم
کمی که سکوتش طولانی شد نگاهش کردم
_هنوز قول ندادی که ادامه بدم
و تازه یادم افتاد که چی گفته
_چشم قول میدم فقط عمه جان تروخدا زودتر بگو، قلبم از استرس داره میاد توی دهنم
_بچهت از وقتی دنیا اومده خیلی ساکته و زیاد میخوابه، نه به سر و صداها واکنش نشون میده و نه رفتارهای یه نوزاد چهل پنجاه روزه رو داره،
بنظرم خیلی طبیعی نیست اینکه خیلی میخوابه
با زینب مشورت کردم اونم حرفمو قبول داره
_چی میگی عمه؟
اگه بچهم مثل بچهی نیلوفر مدام گریه و زاری میکرد خوب بود؟
یعنی میخوای بگی بچهی ساکتی که بموقع میخوابه و بیدار میشه آنرماله و بچهی نِقنِقوی نیلوفر نرمال؟
_عمه راست میگه نهال جان
به نظر منم پوریا خیلی زیادی ساکته و این همه خوابیدنش غیر طبیعیه،
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۶۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۶۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
تنفسش معمولا منظم نیست و تا وقتی خودت یا کسی تلاش نکنه این بچه از خواب بیدار نمیشه که شیر بخوره،
خیلی وقته که میخوام بهت بگم اما ترسیدم ناراحت بشی
_خب معلومه که ناراحت میشم،
همه از خداشونه بچهی ساکت داشته باشن
اونوقت توقع دارین من بزنم تو سرم بگم چرا بچهی من زیادی ساکته و میخوابه؟
با نگاهِ مامان یه لحظه به خودم اومدم
باز شلوغش کرده بودم،،، نمیدونم تا کی میخوام به این رفتارم ادامه بدم؟
همیشه خیلی سریع مقابل خونوادم موضع میگیرم ولی بعدا متوجه می شم اشتباه کردم و حرفاشون خیلی هم بجا و منطقی بوده
نکنه این بار هم همین طور باشه؟
پای سلامتی بچهم در میونه و نباید به خاطر لجبازی و خودخواهیم باعث بشم اگه واقعا چیزی هست انکارش کنم
_ببخشید عمه... زینب جان ببخشید
اشتباه کردم میدونم که خیر و صلاح بچهمو میخواین ...
اشکی که داشت پشت پلکام جا خوش میکرد رو با چند بار پلک زدن پیدرپی پس زدم و ملتمسانه گفتم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨