زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
حالا که اون رفته منم بیخیالش بشم بهتره
لازم نیست جواب همهی حرفاش رو بدم
اما از ترس اینکه فکر نکنه واقعا نفرینش میکردم
بالای سرش رفتم و آروم کنارش نشستم
اروم لب زدم
_شاید از وقتی برگشتیم سر خونه و زندگیمون رفتارم باهات خیلی خوب نبوده
اما الان میخوام جبران کنم
منهیچوقت نمیتونم
لحظهای مکث کردم
_نمیتونم تو رو نفرین کنم.
لال بشه زبونی که بخواد تورو نفرین کنه
تو همسر منی، تنها پشت و پناه و تکیهگاه منی
_سرش زیر پتو بود و از همونجا جوابم رو داد
_هه باشه خر شدم
برو... برو به ادامهی دعاهات برس
ولی بالاخره سر از کارات در میارم
چقدر این بشر تلخه
زبونش همیشه مثل نیش مار و عقرب زهر داره
بغضی که دوباره خیال سرباز کردن داست رو به سختی پس زدم
بدون اینکه جواب این حرفش رو بدم
به آشپزخونه برگشتم و
مقابل جانمازم و قبله ایستادم
آروم دستم رو بالا آوردم
_خدایا فقط به خاطر رضایت تو سکوت کردم وگرنه خودت میدونی چه جوابایی براش داشتم تا همونطور که اون منو خرد میکنه خردش کنم
اما فقط بخاطر دستورات خودت سکوت کردم.
کمی که آرامشم برگشت دوباره نیت نماز صبح و شروع به خوندن کردم
بعد از نماز هر لحظه منتظر اومدن نبما بودم تا دوباره نیشش رو به قلبم فرو کنه اما خداروشکر دیگه بیدار نشد
منم بعد از نماز و ذکر تسبیحات حضرت زهرا دوباره شروع کردم به درد و دل کردن با خدا و امام زمان
این بار همهی حواسم بود که گریه نکنم
چون هرآن احتمال می دادم نیما بیدار شه و سراغم بیاد
اما شکر خدا دیگه بیدار نشد
وقتی آفتاب طلوع کرد
خسته و خوابآلود به زیر پتو پناه بردم
تا کمی بخوابم
میدونستم نیما حالا حالاها بیدار نمیشه اما هروقت هم بیدار شه و صبحونه بخواد خودش بیدارم میکنه
وقتی بیدار شدم که نیما خونه نبود
چه بیصدا رفته
اصلا کجا رفته؟
خدایا از وقتی توکلم رو بهت بیشتر کردم نگرانی هام از نیما بیشتر شده چون بیشتر از قبل حواسم به خونه نبودنهاشه و همین بیشتر عصبی و دلگیرم میکنه
دستام رو بالا بردم
_خدایا به خاطر خودت و به امید خودت تحمل میکنم امیدوارم برام جبران کنی
و فورا با یاداوری حرف سخنرانی که در مجلس مولودی گفت صبر کردن با تحمل کردن متفاوته جملهم رو اصلاح کردم
_خدایا به خاطر خودت و امید خودت صبر میکنم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
آخه سخنران گفت صبر کردن به سختیها والاتر از تحمل اونهاست
باشه خداجون، صبر میکنم
اونروز به سراغ نرگش نرفتم و به همه کارهام رسیدگی کردم
فقط یه بار که نرگس زنگ زد تا حالم رو بپرسه در حد چند تا سوال و جواب باهاش حرف زدم
دیگه فهمیدم بین درد دل کردن با ادما و خدا چه فرقیه.
قبلا که با نرگس درد دل میکردم اولش فکر میکردم سبک شدم اما بعد که به خونه بر میگشتم میزان تصور بدبختیها و تنفرم از نیما چندین برابر میشد اما همین چندروزی که با خدا و امامم دردودل میکنم خیلی سبکترم
انگار واقعا دلم قرصه و میزان امیدواریم شدت پیدا کرده
سعی میکنم هر چیز نگران کنندهای رو که به خاطرم میاد رو به راحتی به خدا بسپارم
الان نیما کجاست؟
انشاالله که جای بدی نیست
الان مشغول چه کاریه؟ نکنه پیش دوست دختراشه؟ نکنه مشغول الواتی و مصرف با رفقاشه؟
نه انشاالله که پیش آدمای بدی نیست
نه اینطوری نمیشه
مامان همیشه میگفت اگه آدما همهی وظایفشون رو به درستی و بی کم و کاست انجام بدن خدا هم اون اموراتی رو که از دست بندهش خارجه رو درست میکنه
من از خونوادهم یاد گرفتم همیشه پیش همسرم آراسته و مرتب باشم و این رو هم همیشه رعایت کردم.
اما تو این موقعیت و اوضاع مالی که شرایط خرید لباس جدید و شیک خونگی ندارم باید یه فکر اساسی به حالش کنم
تنها چیزی که رعایت نکردم اخلاق خوشه
داداش راست میگفت من دختر خیرهسریم که نه آداب حرف زدن بلدم نه آداب احترام به دیگران
اینو یه بار که با خواهرام و زنداداشم دعوام شده بود بهم گفت
ولی نیما هم انصافا لیاقت خوب رفتار کردن من رو نداره
چه کنم که میدونم محترمانه رفتاز کردن من وظیفهمه
اینبار واقعا میخوام ببینم ته دستورات خدا چی هست؟
دلم از شوهرم شکسته و حسابی غمگینم
گوشیم رو برداشتم تا شمارهی مامان رو بگیرم
تعجب میکنم معمولا صبحا بهم زنگ میزد ولی الان دو روزه زنگ نزده و ازش بیخبرم
شمارهی مامان رو گرفتم
بعد از چند بوق صدای پرانرژی نسرین توی گوشی پیچید
_سلام دختر بیوفا، چه خبر خوبی خوشی؟ اتفاقا الان ذکر خیرت بود
_عه ذکر خیر یا شر؟
مامان چند روزه صدات رو نشنیده همین دو دقیقه پیش داشت میگفت بیا گوشیمو بده به نهال زنگ بزنم
_ ای جانم آره منم شانسی این دوسه روزه کمی سرم شلوغ بود نتونستم بهش زنگ بزنم
حالش چطوره خوبه؟
_آره خوبه خداروشکر دیروز نوبت دکترش بود برای چکاپ باید میرفت
الحمدلله دکترش راضی بوده
_خداروشکر. بقیه چطورن نیلوفر و بچههاش داداش و زنداداش و دوقلوها خوبن همگی؟
_اره شکر خدا همه خوبن سلام میرسونن... اتفاقا دیشب همه اینجا جمع بودن جات خیلی خالی بود. گوشی یه لحظه تا بدم به مامان
کمی هم با مامان صحبت کردم
پس از قطع تماس دلم گرفت حیف شد نزدیکشون نیستم دلم پر میکشه برای مامان و بقیه
طفلکی بچهم پوریا از وقتی اومدیم تهران فقط نرگسه که باهاش ارتباط داره وگرنه اونم مثل من اینجا غریبه.
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نزدیک غروب برای نیما نوشتم
_سایهی سرم سلام
برنج و روغن و گوشت و مرغ و بقیهی مواد غذاییمون تموم شده
میشه یه فکری به حال این موضوع کنی؟
البته شما سرور مایی هرطور خودت صلاح میدونی همون کار رو انجام بده
قبل از ارسال به سراغ نرگس رفتم
_نرگس ببین پیامم مشکلی نداره؟
استرس دارم بیاد خونه اذیتم کنه
_ببینمش...
نه اتفافا خوب نوشتی... خوشم میاد شاگرد زرنگی هستی و خیلی زود مطلبو میگیری
میدونی چرا استاد تاکید داره
بجای خواهش و تمنا و یا دستور دادن از کلمهی میشه استفاده کنیم؟
چون واقعا معجزه میکنه
الان اینجا شما مواد غذایی رو از همسرت طلب کردی
اگه مینوشتی خواهش میکنم غلط بود
چون وطیفهشه برات تهیه کنه پس خواهش چرا؟
اگه دستوری هم مینوشتی هم که با مبحث اقتدار بخشی مغایرت داشت
پس بهترین کلمه برای درخواستها نوشتن کلمهی جادویی (میشه) هست
هروقت اینجوری بنویسی نه درخواسته و نه دستور
یه جور انگار داری اختیار رو به خودش میدی
همین کلمه بهش قدرت انتخاب میده
و باعث میشه با انگیزه برات کاری انجام بده
حالا ممکنه این اوایل کمی مقاومت کنه اما بالاخره نتیجه میده انشاالله
بنظرم جملههات خوبه ارسال کن
منم یکم مواد غذایی برات میارم فعلا ...
_نه عزیز اینجوری برا نیما نوشتم که زودتر به فکر بیفته وگرنه یه چیزایی دارم فعلا ...
_سعی کن به مصلحت هم دروغ نگی
چون پیشش دروغگو که بشی و اعتبارت رو از دست بدی به نفعت نیست
کلا از کار خطا و گناه هیچوقت نتیجهی مثبت و ثواب گیرت نمیاد
_راست میگی، باشه ازین ببعد حواسم هست
نیمههای شب نیما به خونه برگشت و یکراست به آشپزخونه رفت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_آقا نیما به خدا خیلی دوست داشتم غذا درست کنم
اما برات که پیامک دادم چیزی نداشتیم که درست کنم
پولای نقدمم تموم شده
بی اهمیت به من و حرفم به سمت سرویس رفت
و بعد از خارج شدنش یکراست پتوش رو برداشت و کنار بخاری و جای همیشگیش خوابید
توی نهیب دلم بهش نهیب زدم
_خوشا به غیرتت، دارم میگم چیزی توی خونه نداریم و این یعنی من و این بچههم چیزی نخوردیم
چه با خیال راحت رفت بخوابه.
درسته به نرگس گفتم یه چیزایی برای خوردن تو خونه داریم اما این حرفم واقعا دروع بود.
اصلا هم دوست نداشتم راستش رو بگم
اینجا دیگه بحث مصلحت اندیشی نبود.
بحث عزت نفسم بود.
نباید اجازه بدم به خاطر من به زحمت بیفته یا بیشتر از این نگرانم باشه
روز چهارمه که به نیما گفتم چیزی برای خوردن نداریم و اون هنوز کاری نکرده
همهی طلاهام رو قبل از آزادی نیما از دستم و گردنم در آوردم و تقدیمش کردم اصلا نمیدونم و خبر ندارم اونارو چکار کرد
پول رهن خونه رو که داداش از سهمالارثم داد
کاش اونارو به نیما نداده بودم لااقل الان دستم بود و با فروشش کاری میکردم
صبح روز پنجم وقتی نیما از خواب بیدار شد با صدایی که معلوم نبود چه احساس و حالتی داره صدام کرد و بهم گفت میخوام یه کارایی بکنم
ولی تا سرمایه نباشه کاری نمیتونم بکنم
خودت پس انداز و طلا چیزی نداری؟
_نه به جون خودت، دستم رو بالا اوردم
_فقط همین حلقهست و این گوشوارههام که گوشمه
نچی کرد و سرش رو پایین انداخت
با مرور حرفایی که میخوام به زبون بیارم قوت قلب گرفتم
_ اگه با پول اینا میتونی کاری کنی بدمشون بهت
انشاالله به دردت بخوره حالا بعدها واسم دوباره میخری
اخماش توی هم رفت
_اگه نتونستم دوباره بخرم چی؟
_بالاخره که میخری حالا زمانش مهم نیست، اگرم نشد که فدای سرت
اینارو خودت برام خریده بودی
بعدا هم میتونی
اخماش غلیظتر شد
_آره من خریده بودم ولی با پول بابام
مستاصل از اینهمه ناراحتیش نگاهش کردم
_خودت رو دست کم نگیر، تو هنوزم همون آقا نیمایی هرکاری اراده کنی محاله نتونی انجامش بدی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
میخواستم ازش بپرسم که من رو میخواد یا نه ولی هر کاری میکردم روم نمیشد از طرفی هم همه فکر و ذکرم شده بود صدیقه. اومدم پیش صاحب خونم با خجالت گفتم
محترم سادات میخوام برام مادری کنی
با روی باز جواب داد.
چشم حسن جان بگو ببینم باید چیکار کنم
سرم رو انداختم پایین و روم نشد بگم
محترم سادات گفت
میخوای برات برم خواستگاری صدیقه مشد عباس
با تعجب سرم رو گرفتم بالا
شما از کجا میدونی؟
خنده ای کرد.
حالا بماند که از کجا میدونم باشه میرم پیش مادرش و صدیقه رو برات خواستگاری میکنم
تو دلم گفتم وااای آبروم رفت حتما اگر محترم سادات فهمیده خیلی ها فهمیدن و به روی من نیاوردن. فردای اون روز محترم سادات من رو دید بهم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
این داستان بر اساس واقعیت هست و عاشقی هم همیشه بوده حالا اگر دوست داری یکی از عشقهای قدیمی رو بخونی ببینی چه جوری بوده بیا توی این کانال👆👆
از مسجد اومدم بیرون پیچیدم تو کوچمون همزمانم رضا از کوچه اومد بیرون و ما دوتایی با هم روبرو و چشم تو چشم شدیم من یه لحظه دلم ریخت و قلبم شروع کرد به زدن هر چی کردم که بگم سلام نتونستم رضا که حال من رو دید لبخند ملیحی زد و گفت
سلام
من لال شدم و نتونستم جواب بدم حتی روی نگاهمم کنترل نداشتم بی اختیار نگاهم تو نگاهش قفل شد...
با صدای بابام که گفت
_اینجا چه غلطی میکنی گم شو برو تو خونه
نگاهم رو از رضا گرفت و برگشتم سمت بابام و چشمم افتاد به...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده
گفت...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
🎓 کاردانی و کارشناسی معتبر برای شاغلین
بدون آزمون
✨ پذیرش ترم بهمن (ظرفیت محدود)
✅ ثبتنام رسمی سازمان سنجش
فرم مشاوره رایگان و ثبت نام
https://mat-pnu.ir/4
ایدی پشتیبانی🆔
@hamrahanfarda_admin
برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
کسب درآمد 20+ میلیون از طلا
🔥ارزش این آموزش بیش از ۲ میلیونه و فقط همین امروز #رایگان شده 💯
همین الان روی لینک زیر کلیک کن تا ظرفیتش تموم نشده🏃🏻👇🏻
https://land.amiriravani.com/tala/
💥🎁هدیه ویژه برای ۱۰۰ نفر اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده است 🧨 ⛔️❗️
✔️@nikmehr_company01
✔️https://eitaa.com/Sanaat_Bazargani_Nikmehr
❌ با ما همراه باشید❗️
مداحی_آنلاین_اخلاق_کریمانه_امام_هادی_استاد_فاطمی_نیا.mp3
2.76M
🏴🥀
اخلاق کریمانه امام هادی(ع)
#شهادت_امام_هادی(ع) 🏴
#سخنرانی
🎙آیتالله فاطمینیا(ره)
#دشمن_شناسی
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
ـــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen