eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19هزار دنبال‌کننده
783 عکس
409 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_123 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله بیاتو منو مامانم خونه مادر جونیم ناصر یاالله
ساعت ده صبح تلفن خونمون زنگ خورد الو بفرمایید سلام نرگس جان خوبی سلام خانم قربانی مامانت خونست بله هست گوشی رو داشته باشید صداش کنم . مامان : _خانم قربانی پشت خطه کارت داره مامانم داشت ظرف میشست . با حوله آشپزخونه دستشو خشک کرد . خانم قربانی بامن چیکار داره ؟ نمی دونم نکنه دوباره یه کاری کردی ؟ نه ، من چیکار کردم . سلام صبحتون بخیر منم گوشمو چسبوندم به گوشی هی مامانم هلم ، میداد که برم کنار .منم چسبیده بودم به میز تلفن گوشمو میبردم جلو که ببینم چی میگن . خانم مطیعی امشب اگر میتونید بیاید مسجد میخواستم باهاتون در مورد نرگس صحبت کنم . گوشهام تیزتر شد ،گفت : نرگس ، در مورد من میخوان حرف بزنن ، عُمرن دیگه کنار برم . هرچی مامانم با دستشو چشماش منو تهدید کرد اهمیتی ندادم ببخشید نرگس کاری کرده . نه نرگس کاری نکرده ولی بیاید در مورد نرگس صحبت کنیم . تنها بیام یا نرگس رو هم بیارم . نرگس هم باشه اشکال نداره ولی من میخوام با خودتون صحبت کنم . باشه چشم میام . تو کشاکش مامانم هول بده و مقاومت من ، میز تلفن افتاد . گوشی هم پرت شد زمین ، سوکت از گوشی در اومد . تا مامانم اومد گوشی رو برداره و سیم گوشی رو وصل کنه . زمان برد. بدون خدا حافطی با خانم قربانی قطع شده بود . مامانم عصبانی دنبال سرمن گذاشت منم اینجور مواقع می دویدم ، در حیاط رو تا آخر باز میکردم . خودمم پشت در تو حیاط می ایستادم . اونم از اینکه یک وقت مرد نامحرمی ببینش مجبور میشد بره تو اتاق و منو تهدید می کرد . ولی اینبار فرق کرد . هم زمانی که من در ، رو باز کردم ناصر پشت در بود و مامانمو که با شدت داشت دنبال من میکرد. که با دیدن ناصر و در حیاط باز ، مجبور شد به همون شدت برگرده تو اتاق . دست خودم نبود افتادم سر خنده . ناصر که تا حدودی فهمیده بود چی شد خنده دندون نمایی کرد . چیکار کردی مانانت دنبالت کرده . از شدت خنده نتونستم جوابشو بدم . مامانم جلوی ناصر رو سری ، سرش میکرد . میگفت : محرم هست ، ولی من خجالت میکشم . روسریشو سرش کرد، اومد تو حیاط به ناصر خوش آمد گفت . با چهرای پر از خشم و عصبانیت رو کرد به من بیا شماره خانم قربانی رو بده بهش زنگ بزنم از ش عذر خواهی کنم الان که هم از تلفن لجش گرفته بود .هم از اینکه ناصر موهاشو اونم با اون وضع دیده بود حسابیه حسابی عصبانی بود . با این اوضاع خطری ، مامانم حتما یه دونه رو برای راحتی اعصاب خودش به من می زد رو کردم به ناصر بیا باهم بریم . اونم که فهمیده بود من میخوام به عنوان پناهگاه ازش استفاده کنم گفت میام به یه شرط . چه شرطی ؟ آروم گفت برام بگی که چی شده . باشه میگم . با ناصر رفتم تو اتاقی که مامانم منتطر بود. مامان میگم ، شماره بگیر حفظ بودم ، گفتم : مامانم شروع کرد به زنگ زدن منو ناصر رفتیم اتاق خودمون . وقتی براش تعریف کردم از خنده نمی تونست نفس بکشه . نرگس خیلی شیطونیا اگه بخوان در مورد تو حرف بزنن گوش نمیکنی نه الکی نگو ؟ راست میگم چون اگر قرار باشه من بدونم حتما بهم میگن. ولی من باید بدونم که چی میگن. لبخند زد . نرگس اومدم بریم بیرون کجا بریم هرجایی تو بگی جاهاشو بگو تا من بگم میتوینم بریم پارک یا سینما ویا بریم گاو داری میتونیمم بریم باغی که بابام بهت داده . با وجدو خوشحالی گفتم : بریم باغ میخوام ببینم چه شکلیه . ولی قبل از اذان حتما ، حتما خونه باشیم چرا حتما ؟ آخه خانم قربانی میخواد در مورد من با مامانم صحبت کنه . به خاطر همین مامانت دنبالت می کرد سرمو به تایید تکون دادم باشه ، تا اون موقع بر می گردیم . حاضر شدم . ناصر تو نیا مامانم ازم دلخوره برم از دلش در بیارم بریم باشه برو رففتم پیشش مامان _محلم نداد مامان جونم روشو ازم برگردوند . یه بوس از لپش کردم : ببخشید _ جواب نداد اگه نبخشی منم با ناصر نمی رم بیرون تهدید میکنی که ببخشمت ؟ نه تهدید نمی کنم اگر تو نبخشی دلشوره میگیرم بهم خوش نمی گذره خیلی خوب بخشیدم راستی ممنونم که بابا رو راضی کردی من برم مدرسه کی گفت من باباتو راضی کردم ؟ خودم دیشب شنیدم . دندوناشو بهم فشار داد . نرگس من تو رو یه تنبیه حسابی می کنم تا این فال گوشی از سرت بیفته . حالا صبر کن . عه بخشیده بودی که . پاشو برو بیشتر ازاین منو حرص نده ، پاشو برو تو دلم گفتم : کاشکی نگفته بودما . خدا حافظ مامان جونم . برو خدا به همراهت . سوار ماشین شدیم یه یک ساعتی کشید تا رسیدیم باغ . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_123 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) بعد از صرف صبحانه، خاله رو کرد به جمع دست همتون درد نکنه، از مهمانوازیتون خیلی ممنونم، بی صبرانه منتظرم شما تشریف بیارید کنگاور، من در خدمت شما باشم، در کنار شما خیلی به من خوش گذشت، اینجا چیزی که از همه‌ چی برام بهتر بود، شرایط زندگی مریم، اینکه میبینم مریم اینجا پیش شما، چقدر خوشحال و خوشبخته، خدا میدونه که چقدر خوشحالم مادر شوهرم خنده پهنی زد همه اینهایی که گفتید، از خوبی خودتونه، خودتون خوبید، ماها رو خوب میبیند، منم خیلی خوشحالم که شما اینجا بهتون خوش گذشته خاله با خنده رو کرد به احمدرضا پاشو من رو ببر از همونجایی که اوردی همگی خندیدیم حاج رضا رو کرد به خاله بلیط رزرو کردید _نه میرم ترمینال ماشین هست، بلیط رو هم همونجا میگیرم خاله کبری بلند شد، رفت نزدیک پدر مادر مادر شوهرم، با اونها خدا حافظی کرد، رو کرد به احمد رضا، الهی خیر ببینی، ساکهای من رو بزار توی ماشین _چشم حتما نشستیم توی ماشین، اومدیم ترمینال، خاله سوار اتوبوس شد رفت، غم دل من رو گرفت، خاله کبری بوی مامانم رو میده، یه لحظه احساس کردم، مامانم از کنارم رفت، بغض کردم، اشک توی چشمم جمع شد احمد رضا سر چرخوند سمت من ببینمت مریم، نگاهش کردم گریه میکنی؟ اشکهام از چشمم فرو ریخت، گفتم احمد رضا من توی این دنیا دو نفر رو دارم، یکی تویی، یکی هم خاله کبری دست من رو گرفت مریم جان آدم که خدا داره، کل دنیا برای اونه، و هرکی خدا نداشته باشه، پادشاهم که باشه هیچ کسی رو نداره، الحمدلله که تو دختر مومنی هستی، پس بدون که بی کَس و کار نیستی حرفش ارومم کرد، نفس بلندی کشیدم بله تو درست میگی... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾