eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.1هزار دنبال‌کننده
791 عکس
414 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_135 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله چنان محکم به در میزد که می ترسیدم قفل بشکنه . ص
نه قهر نیستم پس به خاطر همینه که داری غش غش میخندی ؟ برگشت بالبخند ولی دلخور نگاهم کرد . یه دستشو از آرنج گذاشته بود لب شیشه ماشین یه دستشم به فرمون داشت آروم حرکت میکرد . یه آه کشیدم . فوری صورتشو برگردوند سمت من چرا آه میکشی؟ حوصلم سر رفته یه کم سرعت ماشینو برد بالا منم برگشتم سمت شیشه ماشین بیرونو نگاه می کردم . یه دفعه یه اسب دیدم که یه آقایی سوارش شده بود داشت میرفت . بی هوا ، با صدای گفتم . ناصر اسب اونم یه دفعه سرعت ماشینو اورد پایین ترمز گرفت زد بغل . چی شده نرگس. اسب و نشونش دادم . ببین چقدر قشنکه ، چه به سرعت میره خوش به حالش کاشکی منم اسب داشتم نرگس بی هوا داد زدی منم فکر کردم اتفاق مهمی افتاده . خدارو شکر پشت سرمون ماشین نبود وگرنه تصادف می کریم . ببخشید . آخه من عاشق اسبم لبخند دندون نمایی زد . بَه بَه خوشم باشه ،چشمم روشن ،که عاشق اسبی ؟ نه ،عاشق که نه ،یعنی خیلی دوست دارم . منو بیشتر دوست داری یا اسب رو . خندیدم گفتم : اسبو اخم کرد ولی با لبخند سرشو تکون داد‌. چی ؟ شوخی کردم خوبه ، ولی حالا جدی جدی راستشو بگو منو بیشتر دوست داری یا اسبو عه ناصر اذیت نکن دیگه اذیت نمیکنم واقعا میگم . تورو چقدر بیشتر . برای اینکه دست از سرم برداره گفتم : خیلی حالا که گفتی خیلی منم یه روز میبرمت گاو داری اسب خودمو بهت نشون میدم . برگشتم سمتش . ناصر ، تو اسب داری . بله که دارم . یه اسب خوشگل از نژاد ترکمن . خوش به حالت . اونوقت اسب سواری هم بلدی ؟ هه : پس چی که بلدم اگر بلد نبودم که اسب نداشتم . رفتم تو فکر خوش به حالش همه چی داره حتی اسب هم داره . نرگس : ساکت شدی هیچی . اگه بخوای هم برات اسب می خرم هم یادت میدم . راست میگی واقعی می خری . آره خدا شاهده هم اسب برات میخرم هم یادت میدم ولی به شرط. شرطی دوست ندارم . یه نگاه متعجبی بهم انداخت . دختر قلق تو چیه که من هنوز تو این دو ماه نتونستم بدست بیارم ؟ یه خورده دیگه نگاهم کرد. منم نگاهش کردم . گفت چیه ؟ به من بگو قلقت چیه ؟ فارسی بگو منم بفهمم چی میگی ! قلق دیگه چیه چیکار کنم که دلتو بدست بیارم که لازم نباشه من بهت بگم چیکار کن ،تو خودت بیای بگی ناصر من این کارو انجام بدم یا ندم . زدم زیر خنده. انوقت خیلی خوش به حالت میشه . اگر خوش به حالم بشه بَده ؟ توچی ؟ خودت چرا نمی زاری خوش به حال من بشه. تو هر کاری بگی من انجام میدم که تو خوش باشی . یه نگاه تعجب امیز بهش کردم . پس چرا امروز نذ اشتی من دعوارو ببینم . نرگس همه چی رو باهم قاطی نکن . من غیرتم قبول نمی کنه تو وایسی قاطی اون همه مرد فحش های نانوسی بشنوی و مردهای نامحرم رو نگاه کنی. یه دفعه یاد حرف ناهید افتادم که گفت ناصر با یه دختره می رفت پارک. عه من مرد نامحرم نبینم اونوقت تو با دختر نامحرم میری پارک . برق از چشمش پرید . ماشین و زد بغل پارک کرد . با ناراحتی و چهره درهم کشیده گفت ببینمت . صورتمو برگردوندم تو صورتش بیا ببین . من با کدوم دختر ... حرفشو نمیه تموم گذاشت . کی به تو گفت ؟ خواهرت برای همین به من محل نمی دادی آره ببین نرگس من ۲۶ سالمه خدارو شاهد میگیرم که با هیچ دختری دوست نبودم و هیچ رابطه حرامی با هیچ زنی نداشتم . تو زندگیم خط قرمز من ناموسم هست . همینطوری که دوست ندارم کسی به ناموسم نگاه بدی داشته باشه خودمم نگاهم رو از ناموس مردم میگیرم . پس چرا باهاش رفتی پارک اون یه مورد ازدواج بود . من قصد بدی نداشتم چرا نرفتی تو خونشون حرف بزنی . نرگس این حرفا برای تو نیست . کی بهت یاد داده ؟ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_135 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ببخشید مامان، شماها هم مشگی‌تون رو در میارید، دیگه آره دخترم در میاریم، پاشو بیا بریم اتاق ما، آش رشته درست کردم، دور هم بخوریم با هم اومدیم توی اتاقشون، بوی سیر نعنا داغ، همه جای خونه رو پر کرده، رو. کردم به مادر شوهرم، سفره بندازم مامان آره دستت درد نکنه، سفره انداختم، بشقاب قاشق و سرکه و. کشک هم اوردم گذاشتم توی سفره، قابلمه رو. هم گذاشتم کنار مادر شوهرم مامان شما بکشید مادر شوهرم دو تا ملاغه آش ریخت توی بشقاب، گفت این رو ببر برای علیرضا بشقاب رو برداشتم رفتم سمت تخت علیرضا بفرمایید، کشک بیارم برات یا سرکه دستت درد نکنه کشک بیار کشک رو بردم دادم بهش برگشتم سر سفره، خودم با سرکه دوست دارم، سرکه زدم به آشم یه قاشق خوردم، رو کردم به مادر شوهرم به به عجب آشی دستتون درد نکنه نوش جونت مریم جان آش رو خوردیم سفره رو جمع کردم، پدر شوهرم رو کرد به من مریم خانم، شما مهریه ات رو از احمد رضا طلب داری... خواستم بگم نه من حلال میکنم هیج طلبی ندارم پدر شوهرم دستش رو به علامت ساکت اورد بالا شما گوش کن ببین من چی میگم، روی حرف منم حرف نزن، فردا صبح حاضر شو با هم بریم بیمه من چک دیه احمد رضا رو میگیرم میدم بهت بخشی از این پول ارث خودت هست بخشی دیگر ش جای مهریه‌ات، بقیه مهریه ات رو هم حساب می کنم بهت میدم سرم رو انداختم پایین _ بابا جون من هیچ طلبی از احمدرضا ندارم همین کافیه جرا دخترم داری، مهریه تو بیشتر از این میشه، نمیخوام بچم اونجا پاش گیر باشه سرم و دستم رو گرفتم رو به آسمون، بغض گلوم رو گرفت، همه توانم رو جمع کردم، با صدای لرزون گفتم خدا یا من از احمد رضا راضیم و ازش هیچ طلبی ندارم و مهریه ام رو بهش بخشیدم هم زمان که دعام تموم شد، اشکهای چشمم هم روون شد، نگاه کردم دیدم همه دارند گریه میکنند پدر شوهرم گفت تو خیلی خانم و با معرفتی، خدا بیامرزه پدر و مادرت رو، تو از خانمیت احمد رضا رو حلال کردی، منم یه وظیفه ای دارم اونم پرداخت مهریه تو تا ریال آخر هست... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾