eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.7هزار دنبال‌کننده
611 عکس
308 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای پلیس هم دستبند در آورد بزنه به دست ناصر تا اون موقع من مثل مات زده ها فقط نگاه میکردم . اما تا دستبند رو برد سمت ناصر .. بی اختیار با صدای بلند زدم زیر گریه . تورو خدا نبریدش نامزدمه . همه نگاها متوجه من شد. یکی از پلیسها از من پرسید . مادرت کو ؟چرا اون نیومده ؟ ناصر رو کرد به من ، نرگس ساکت شو .. بعد رو کرد به پلیسها به اون کار نداشته باشید هر سوالی دارید از خودم بپرسید شما تو کلانتری به سوالها جواب بده خانوم دکتر رو به همه گفت خواهش میکنم مطلب رو ترک کنید مریضهای من منتطرند . یکی از پلیسها رو کرد به خانوم دکتر .. ما در حال گشت زنی بودیم بهمون بیسیم زدن سریع اومدیم اینجا . منتظر همکار خانوممون هستیم الان میان ما میریم .. هنوز حرفش تموم نشده بود . دوتا خانم چادری که درجه هاشون به لب آستینشون دوخته شده بود وارد مطلب شدند . یکی از خانمها رو کرد ، به یکی از همکاراش گفت متهم کیه . اوناهم منو نشون دادن . من خودم عاشق فیلمهای پلیسی بودم ولی این اتفاق فیلم نبود واصلا مثل فیلمهای پلیسی که کلی به آدم هیجان میده نبود .. خیلی تلخ و وحشتناک بود . باخودم گفتم چرا به من گفت متهم ؟ مگه من چیکار کردم . اونا هم برگشتن منو نگاه کردن .. یکی شون گفت وای خدای من این دختر داره سکته میکنه ، رو کرد به همکارهای اقا پلیسشون گفت . شما برید من ارومش کنم خودمون میایم کلانتری . اوناهم در حالی که دستبتد به دست ناصر بستن از مطلب رفتن بیرون . یکی از خانمها با لبخند اومد جلو من .. بیا بریم روی صندلی بشینیم حرف بزنیم بعدم بالبخند سرشو تکون داد .. موافقی . من به تایید سرمو تکون دادم . دوتا صندلی رو به روی هم گذاشت روی یکیش خودش نشست روی یکی دیگشم به من گفت بشینم . منم نسشتم روبه روش . اسمت چیه نرگس . چه اسم قشنگی داری اسم منم الهه است اسم همکارمم حلما. نرگس جان : ازما که نمی ترسی اولش ترسیدم ولی الان نه افرین دختر شجاع ، منو همکارم میخوایم بهت کمک کنیم برامون بگو چی شده . منم از اول همه چی رو براشون گفتم . خیلی خب پس تو یه دختر خوب و خانم هستی ماهم زنگ میزنیم به پدر و مادرت شناسنامه میارن تورو میبرن خونه .. ولی قبلش باید با ما بیای اداره .. ماهم باید زودتر اینجا رو ترک کنیم چون مریض های خانوم دکتر منتظر هستن به منم دستبتد می زنید ؟ باخنده گفت نه عزیزم ما به یه مامان کوچولو که دستبند نمی زنیم . خانوم دکتر هم یه آزمایش نوشت داد به خانموهای پلیس . بفرمایید اورژانسی نوشتم که سریع بهتون بدن . خانوم پلیس برگه رو گرفت به من گفت پاشو بریم خواستیم از در بیایم بیرون خانوم دکتر صدازد برای ازمایش باید ناشتا باشه . به خانوم پلیس گفتم ناشتا هستم چیزی نخوردم . الان بریم اداره بهت صبحونه میدم بخور پس آزمایشم چی اونو ان شاالله با مامانت میری ازمایش میدی سه تایی از اتاق دکتر اومدیم بیرون . نگاه خانموهایی که منتظر بودن نوبتشون بشه به ما سه تا دوخته شد و می دونستم که الان تو دلشون ول وله شده که جریان من چیه . از پله ها اومدیم پایین رفتیم به سمت ماشین پلیس ، اینقدر رفتارشون با من خوب بود که من کلی هم ذوق کردم . در ماشین رو باز کرد برو بشین ..باورم نمیشد چه هیجانی داشت سوار شدم اون دوتا خانم هم نشستن . راننده ، یه سرباز بود حرکت کرد . خانوم الهه پلیس رو کرد به من با خنده لب زد خوبی . لبخند زدم .. بله خوبم بهش گفتم یه سوال بپرسم بپرس عزیزم چرا پس آژیر نمی کشین دوتا خانمهای پلیس زدن زیر خنده .. منم به خنده اونا خندیدم خانم الهه پلیس گفت عزیزم تو تعقیب متهم و یا هرجایی که احساس نیاز کنیم آژیر می کشیم بعدم به سرباز گفت : اقای حسینی اژیر رو شن کنید بایه لبخند ملیح به من نگاه کرد .. این خانوم کوچولوی ما دوست داره صدای آژیر بشنوه . سرباز هم آژیر ماشینو روشن کرد . تو دلم گفتم : وااای خدای من چی شد .. جای خیلی ها اینجا خالیه رسیدیم به کلانتری ، با ماشین داخل شدیم . دورو برمو نگاه کردم .. یاعلی ....چقدر ماشین پلیس .. عجب موتور هایی .. چقدر پلیس .. نظرم نسبت به اینکه معلم بشم عوض شد .. دیگه باید درسمو می خوندم تا پلیس بشم مثل همین الهه خانم .. وارد ساختمان کلانتری شدیم منو بردن توی یه اتاق . الهه خانوم فوری زنگ زد گفت یه صبحانه بیارید تو اتاق ... یه پنج دقیقه گذشت یه سرباز ، یه لیوان چای و یه تیکه نون و با یه پنیر و کره کوچولو توی یه سینی آورد ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_149 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) پشت سرش پدر شوهرمم اومد با خنده گفت آفتاب از کدوم طرف زده، پسرم زرنگ شده، صبح زود رفته نون گرفته علیرضا هم با خنده جواب داد سلام بابا، بگو ماشاالله که چشم نخورم پدر شوهر مادر شوهرم هر دو زدن زیر خنده، منم خندم گرفت ولی خودم روکنترل کردم که نخندم صبحونه خوردم، رو کردم به پدر شوهر مادر شوهرم ببخشید با اجازتون من برم کلاس خیاطی، مادر شوهرم گفت برو عزیزم، خدا به همراهت علیرضا از جاش بلند شد صبر کن من میبرمت رو کردم بهش نمیخواد راهی نیست خودم میرم _نه صبح زود خیابون خلوته درست نیست تنها برید، من همراهتون میام _بالاخره چی مگه نمیگی میخوای بری خدمت سربازی، اونموقع که نیستی، پس بزار از الان خودم تنها برم فعلا تا هستم میبرمت، پشت سرش پدر شوهرم گفت مریم جان بابا، با علی رضا بری که بهتره تا تنهایی بری دلم میخواد از دست این علیرضا موهای خودم رو بکنم، آخه پسر به تو چه، به رو در بایستی به پدر شوهرم گفتم باشه بابا، هرچی شما بگید رفتم توی اتاقم، آماده شدم ساکی که وسایل خیاطیم توش بود رو برداشتم، از در اومدم دیدم، توی ایون منتظر منه، محلش ندادم، دو پله ایون و حیاط رو سریع اومدم پایین در حیاط رو باز کردم رفتم بیرون، علی رضا پشت سر من در حیاط رو بست با یه حرکت، اومد سر راهم ایستاد، گره‌ای به ابروش داد، با تشر گفت این طرز بر خوردِ؟ _چه برخوردی؟ _تند تند سرت رو انداختی پایین داری برای خودت میری _چون دوست ندارم شما باهام بیای، میخوام تنها برم یه نگاه به دورو برت بنداز، هفت و نیم صبحِ، یک نفر رو تو، توی کوچه میبینی، که میگی میخوام تنها برم، تو نه تنهایی میری، نه تنهایی میای، کارت که توی اموزشگاه تموم شد زنگ میزنی خودم میام میارمت خونه _آخه برای چی؟ _برای اینکه تو ناموس این خونه هستی، برای اینکه یه وقت یه بی سرو پایی مزاحمت نشه، که اگر من ببینم کسی یک حرف بیجا و یا یه حرکت بیجا نسبت به تو انجام بده، تا سرش رو نبرم نزارم روی سینه اش دلم آروم نمیگیره _اصلا اگر اینجوریه من نمیخوام برم خیاطی یاد بگیرم _یا پر رویی و قلدری گفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾