eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.9هزار دنبال‌کننده
764 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_25 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله _مامانم آهی کشید و سرش رو انداخت پایین . چی بگم.
به قلم ازمدرسه برگشتم بند درحیاطتمونو کشیدم دررو باز کردم . دوجفت کفش جدید دیدم دقت کردم. کفش عمه هاجر و ناهید بود. وای امروز پنج شنبه است اومدن جواب بگیرن..... درحیاط رو کامل نبستم که صدا نده .....دیگه نرفتم تو اتاق چون دوباره بیرونم میکردن ....پاورچین پاورچین نزدیک اتاق شدم . گوشمو چسبوندم به در. معصومه جان به لاخره جواب شما چیه ما بیایم؟ _چی بگم باباش میگه بیاین.... ناهید:اصل کار باباشه که راضیه. _این عوضی داره مامان منو حرص میده باید یه بلایی سرش بیارم.....چشمم افتاد به کفشهای ورنی براقش قمقمو از تو کیفم درآوردم آبش رو خالی کردم تو کفشش....حقته..‌‌‌‌... عمه هاجر _بدلت بد راه نده خدامبارک کنه ، ان شاالله بخت همه دختر پسرا وابشه برن سر خونه زندگی خودشون....پس بااجازتون ما شب جمعه آینده میایم بله برون..... ناهید مادر پاشو بریم معصومه خانم هم کار داره...... مامانم ساکت بود صداش نمی اومد اصلا تعارفشون نکرد به مونن ....منم دویدم رفتم تو توالت از لای در داشتم نگاه میکردم ناهید پاشو کرد تو کفشش ولی یهویی درآورد. _چی شد مادر؟آب تو کفشمه. _وا کی ریخته؟ نمی دونم هممون که تو خونه بودیم شاید خونشون جِن داره؟ _ عیبی نداره آب روشناییه . چشمای مامان فوری دوخته شد به درتوالت. فهمیده بود کار منه. ناهید اون لنگه کفششم نگاه کرد توش پر آب بود خالیش کرد وپاش کرد. وقتی راه میرفت همش کفشش از پاش درمیومد. ناهیدغرغر کنون رفتن بیرون . عمه هاجر می دونست که آب توی کفش ناهیدریختن یا کار منه یا علی اصغرولی به رو نیاورد. مامانم حتی جواب خدا حافظی شونم نداد اوناهم درحیاط رو بستن و رفتن.... _نرگس بیا بیرون رفتن. _سلام. سلام . چرا رفتی تو توالت قایم شدی.... _فقط نگاش کردم. رفتن مامان . _آره رفتن. مواظب جواد باش من یه دقیقه برم خونه مادرجون وبیام . مامان منم بیام. نه تو بمون خونه. منم میام. چشم غره ای رفت و درحیاط و باز کرد رفت بیرون... درحیاطم بست.....اخلاقش رو می دونستم هروقت به بم بست میرسید میرفت خونه مادر جونم . آآآااه کاش منم میبرد الان دارن درمورد خواستگاری و عمه هاجر حرف میزنن.... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_25 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) یعنی به زور ازت بله گرفتن نه بعد از اینی که داداشم جواب بله رو داد اینقدر برخورد خونواده احمد رضا و خود احمد رضا با من خوب بود که دیگه راضی بودم وجیهه خانم که با دقت به حرف من گوش میده گفت خیلی مشتاقم تا از خواستگاریت و مراسماتتون بدونم، اگر مایلی برام تعریف کن نفس عمیقی کشیدم ساعت پنج از مدرسه اومدم دیدم چند جفت کفش پشت در خونه است، وارد شدم، حاج خانم عظیمی مسئول حسینه ی محل با عروسش الناز خانم و دخترش حمیده خانم، به همراه زن داداشم، نشستن رو کردم به جمع سلام همه جواب دادن، حاج خانم عظیمی، خیلی تحویلم گرفت سلام.دختر خوب، حالت خوبه ممنون. بیا بشین کنار من نه ممنون به الهه دوستم قول دادم که برم خونشون با هم درس بخونیم، چونکه فردا امتحان داریم حاج خانم لبخندزد، منم رفتم اتاق خودم، داشتم مانتوم رو.در میاوردم، زن داداشم در رو باز کرد وارد شد، کلا عادت در زدن به درا تاق من رو نداشت، همیشه بی هوا وارد میشد، با چشم غره به من توپید یه دست لباس برات خریدم، تو.کمدت آویزون کردم، تنت میکنی میای میشینی پیش ما اخه به الهه قول نگذاشت حرفم تموم شه دستش رو.مشت کرد کوبوند روی بازوم آخه ماخه نداریم، همین که گفتم، رفت سمت در اتاق، با تشر سر چرخوند سمت من زود بیای ها معطل نکن چاره ای نداشتم، مجبورم به حرفش گوش کنم در حالی که با دستم، بازوم رو که مشت زده و.درد میکنه، ماساژ میدم گفتم باشه، شما برید من میام به خودم. گفتم، مگه اینها خواستگارن که زن داداشم حکم میکنه که حتما بیا، جرقه ای به ذهنم خورد، وااای آره اینها خواستگارن، ای وااای من اصلا دلم نمیخواد شوهر کنم، میخوام درس بخونم، در کمدم رو باز کردم، یه بلوز و شلوار گلبهی برام آویزون کرده تو کمد، پوشیدم، موهام رو بورس کشیدم، با گل سر بستم یه روسری صورتی هم سرم کردم، با یه قیافه ناراضی رفتم تو هال پیش مهمونها حاج خانم با دستش کنارش رو نشون داد، رو به من گفت بیا اینجا بشین عروس گلم اصلا خوشم نیومد بهم گفت عروس گلم، با بی میلی نشستم کنارش... حاج خانم رو کرد به زن داداشم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾