eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.9هزار دنبال‌کننده
764 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
قاسم سلیمانی: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_282 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) بعد از ناهار گوشیم رو باز کردم، حدسم درسته الهه پیام داده _خدا رو شکر، خواست خدا بوده که داداشت دفتر خونه رو اشتباهی رفته، مریم تو همچنان خونه داداشت بمون تا متوجه نقشه‌هاشون بشی براش نوشتم _باشه میمونم، الهه به محض اینکه تو پیام من رو بخونی من سریع پیامهامون رو پاک میکنم میترسم مینا بخونه برام درد ساز بشه _کار خوبی میکنی من همه رو خوندم پاک کن همه پیامهایی که راجع به این موضوع نوشته بودم پاک کردم داداشم چاییش رو خورد بلند شد رو کرد به مینا _برای شب چیزی نمیخوای بگیرم _نه محمود جان همه چی داریم _مینا حواست به عصرانه این گچکارها باشه _چشم حواسم هست رو کرد به من _مریم جان آبجی تو چیزی لازم نداری شب بگیرم بیارم _نه داداش خیلی ممنون چیزی نمیخوام خدا حافظی کرد رفت اومدم اتاق فرزانه روی تختش دراز کشیدم، خمار خواب شدم که صدای مینا اومد، _الو سلام مجید این وکالت نامه اونی نیست که ما میخواستیم _اره راست میگم، پاشو بیا اینجا به خودم گفتم، پس بالاخره فهمید، خواب از سرم پرید، مینا در اتاق رو باز کرد ببینه من چیکار میکنم تا صدای کشیده شدن دستگیره اومد چشم‌هام رو بستم و با نفسهام ادای یه ادم غرق در خواب رو در آوردم از صدای جروجور در فهمیدم وارد اتاق شد، چند ثانیه گذشت دوباره صدای بسته شدن در اتاق اومد، به خودم گفتم نکنه از اتاق نرفته میخواد ببینه من واقعا خوابم یا بیدار تکون نخوردم همچنان خودم رو زدم به خواب، صدای زنگ خونه اومد، مجدد در اتاق باز و بسته شد، حدسم درست بود الکی در اتاق رو باز و بسته کرده بود که ببینه من واقعا خوابم یا نه مینا از اتاق بیرون رفت تا به الان فال گوشی نکردم ولی الان این خبرها بسته به آینده من هست اومدم نزدیک در گوشم رو تیز کردم، صدای بسته شدن در حیاط اومد و بعد هم صدای مجید یا الله صاحب خونه مینا گفت _بیا تو داداش _کو این وکالت نامه _بیا بگیر _مریم کجاست؟ _تو اتاق فرزانه خوابیده صداش و اورد پایین، به سختی میشنوم چی میگن... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
قاسم سلیمانی: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_282 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) داداشم گوشی رو گرفت، تا پیام رو خوند رنگ صورتش سرخ شد رو کرد به من برای چی به تو پیام داده؟ من نمیدونم شماره تو رو از کجا اورده؟ نمی دونم داداش مینا گفت چی شده محمود داداشم جوابش رو نداد گفت گوشیت رو بیار ببینم زن داداشم گوشی‌ش رو اورد گرفت سمت داداشم بیا بگیر، چرا به من نمیگی چی شده؟ داداشم لیست اسامی مخاطبین رو اورد زد جستجو اسم من رو نوشت، اسمم با شماره تلفنم اومد بالا، نگاهی به شماره انداخت از شدت عصبانیت شروع کرد لبش رو جویدن مینا رو کرد به من مریم تو بگو چی شده؟ پیامی که مجید برام فرستاده بود رو نشونش دادم، تا خوند عصبانی گفت خاک بر سرت مجید دستش رو دراز کرد که گوشی رو از داداشم بگیره، داداشم نگاه چپی بهش انداخت گوشی رو میخوای چیکار؟ _یه زنگ بهش بزنم ببینم چرا به مریم پیام داده لازم نکرده تو بهش زنگ بزنی خودم زنگ میزنم با گوشی مینا شماره مجید رو گرفت صدای گوشی مینا بلنده شنیدم گفت جانم ابجی مجید بیا خونه ما کارت دارم سلام محمود آقا چیزی شده؟ بیا اینجا بهت بگم همه تو سکوت نشستیم، مینا از شدت استرس دستهاش رو میماله به هم، صدای زنگ خونه اومد، مینا بلند شد بره آیفون رو بزنه داداشم داد زد بشین مینا زن داداشم نشست سرجاش داداشم گوشی من رو برداشت در هال رو باز کرد برگشت رو کرد به من ومینا هیچ کدومتون حق ندارید بیاید بیرون در هال رو بست رفت مینا توپید به من فتنه گر نمیشد این پیام رو به محمود نشون ندی محلش ندادم رفتم کنار پنجره پرده رو زدم کنار، داداشم در رو باز کرد مجید وارد حیاط شد، داداشم پیام رو بهش نشون داد، مجید خوند، شرمنده و خجالت زده سرش رو انداخت پایین، داداشم یه سیلی بهش زد، کارگری که توی حیاط داشت گچ درست میکرد اومد جلو که واسطه شه داداشم اومد سمت هال، مجید با صورت قرمز دو قدم پشت داداشم اومد، از لبخونیش فهمیدم میگه محمود آقا صبر کنید توضیح بدم براتون داداشم بی توجه به حرف مجید اومد توی هال... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شوهرم داد زد، خفه شو برو تو خونه، گفتم خفه نمیشم، اتفاقا میخوام داد بزنم تا همه بفهمن، گفت چرا آبرو.ریزی میکنی ، نوشین محرم منه، گفتم باشه اگر محرمته و. کارت بد نیست پس چرا باید ابروت بره، بزار همه بفهمن که تو از سر محبت دختر خواهر آرایش کرده بد لباست رو به آغوش میکشی میبوسی، پله ها رو گرفت اومد بالا فهمیدم که میخواد من رو بزنه، سریع رفتم توی خونه در رو هم از توقفل کردم، چنان با لگد میزد به در می زد که گفتم الان در رو میشکنه، میاد تو خونه من رو میکشه، گوشی رو برداشتم، رفتم توی اتاق خواب اون در رو هم از تو قفل کردم، بعدم رفتم توی حموم اونجا هم در رو قفل کردم، شماره... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d رابطه صمیمی بیش از حد دایی و خواهر زاده😱 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾