زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_289 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_290
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
پدر مینا گفت
والا ما هم انتظار همیچین غلطی از این بچه نداشتیم، امروز بهش گفتم چرا این کار رو. کردی؟ برای چی با آبروی چند ساله من بازی کردی؟
مکثی کرد رو به داداشم گفت
محمود آقای من رو ببخش، مجید گفت، من قصد بدی نداشتم میخواستم ببینم اگر نظر مریم خانم روی من مثبت هست به شما بگم برید خواستگاریش
یه نگاهی به زن داداشم انداختم یه نگاه به داداشم بلند شدم رو کردم به پدر مادر مینا گفتم
ببخشید من خیلی خستهام میرم تو اتاق فرزانه استراحت کنم
پدر مینا گفت
بشین دخترم چرا ناراحت شدی، ما میدونیم تو تازه شوهرت به رحمت خدا رفته، اصلا عجله نداریم، جواب بله رو بده تا هر وقت که تو بگی ما صبر میکنیم
ببخشید حاج آقا بنده کلا دیگه قصد ازدواج ندارم
چرا دخترم ازدواج سنت پیامبر هست، تو هنوز خیلی جوون هستی
_اگر منتظر جواب قطعی من هستید جواب من نه هست
خواستم قدم بر دارم به سمت اتاق فرزانه دادلشم با اشاره چشم و ابرو گفت بشین، نشستم روی مبل
عذرا خانم گفت
مریم جان شما فکرهات رو بکن بعدن جواب ما رو بده
دیگه حرفی نزدم و سکوت کردم، یک ساعتی نشستن حرفهای متفرقه زدن، بعدم خدا حافظی کردن رفتن
داداشم رو کرد به من
تو جواب دادن بله یا خیر آزادی ولی خوب نیست از جمع بزرگتر بلند شی بری
سرم رو. انداختم پایین حرفی نزدم، رفتم تو فکر کار پدر مادر مینا
پدر مینا رو نمی دونم ولی مادرش قطعا میدونه که مجید من رو نمیخواد دنبال اموالم هست
امشبم برای اینکه کار زشت پسرشون رو رومال کنند اومدن خواستگاری من، بردار منم ساده و جو گیر فوری در مقابلشون کوتاه اومد
یاد حرف مامانم افتادم میگفت محمود با یه قوره سردیش میکنه با یه مویز گرمیش...
💠سلام
عزیزان به مناسبت روز دختر
تا دو روز رمان رو با قیمت ۳٠هزار تومن تخفیف میزنیم
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾