eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
608 عکس
308 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_335 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نفس عمیقی کشیدم مکثی کردم، رو. کردم به الهه _کل پولی که برای آموزش داده رو بهشون بده برن صدیقه خانم گفت _یک ماهش رو که آموزش دیده نه بقیه‌ش رو بدید روبه الهه گفتم _ همش رو بده الهه از توی کشو پول برداشت شمرد اندازه شهریه ای که داده بودن بهشون پس داد صدیقه خانم گفت پارچه مانتویی که اورده بودم بدوزید اونم پشیمون شدم اگر نبریدید بدید ببرم عصبی شدم، ولی تلاش میکنم نشون ندم، از طبقه های پارچه‌های سفارشی، پارچه مانتوش رو در آوردم گرفتم جلوش _بفرمایید با دستم در آموزشگاه روو نشون دادم _به سلامت صدیقه خانم پارچه مانتوش رو. گرفت گفت سمیه پاشو بریم سمیه با یه چهره ناراحت که نمیخواد بره ولی محبوره ایستاد رو به من گفت _خدا حافظ نفس بلندی کشیدم گفتم _خدا حافظ مامانش با ارنج زد بهش _باهاش حرف نزن بیا بریم بعدم بدون خدا حافظی از در آموزشگاه رفتن بیرون عصبانی و ناراحت رو کردم به الهه نتیجه کار مینا رو دیدی؟ _اینجا یه روستای کوچیک هست حرف زود پخش میشه _باشه تک تک کسانیکه این تهمت رو باور کنن رو میسپردم به خدا از شدت عصبانیت لبم رو گاز گرفتم پوست لبم رو با دندون میکنم، الهه‌م ساکت و ناراحت من رو نگاه میکنه صدای زنگ تلفن آموزشگاه اومد، الهه گوشی رو برداشت _بله بفرمایید _نه نبریدیم بیاید ببرید گوشی رو. گذاشت روی دستگاه تلفن _کی بود؟ شهلا خانم _اینم منصرف شده از دوخت پارچه‌ش رو میخواد ریز سرش رو تکون داد _آره با حرص گفتم _به جهنم بگو بیاد ببره، فعلا هیچ پارچه ای رو برش نزن تا ببینم تعداد ادمهای به ظاهر مسلمون این روستا چند نفرن _مریم جان آروم باش، سعی کن به خودت مسلط باشی، درست میشه ان‌شاالله نفس عمیقی کشیدم، معترض به اوضاع پیش اومده گفتم _آره درست میشه، با پخش شدن این تهمت توی روستا و افتادن حرف من سر زبونها همه چی درست میشه ناراحت نچی کرد سرش تکون داد پرده آموزشگاه بالا رفت شهلا خانم اومد تو بدون سلام اخم‌هاش رو کرد تو هم گفت _اومدم پارچه‌م رو ببرم با عصبانیت بلند شدم پارچه‌ش رو برداشتم خواستم پرت کنم توی صورتش که یادم افتاد پول دوخت لباس قبلیش رو بدهکاره، پارچه پرت کردم گوشه اموزشگاه به تندی گفتم _اول بدهیت رو بده بعد پارچه‌ت رو ببر _الان ندارم سر برج شوهرم حقوق بگیره میارم بهت میدم _باشه هروقت بدهیت رو اوردی بیا پارچه‌ت رو ببر ساکت خیره شد به من... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾