زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_336 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_337
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
توپیدم بهش
چیه؟ به چی زل زدی از آموزشگاه من برو بیرون
_به این زل زدم که چطوری از اون پدر و مادر همچین دختری در اومده
با فریاد حمله کردم سمتش
_میگم گم شو برو بیرون
الهه از پشت گرفتم
_مریم جان آروم باش داری چیکار میکنی
به شهلا خانم گفت
_ شما هم برو دیگه چرا داری شر درست میکنی
_میخوام برم عروسی لباس ندارم پارچهم رو میخوام
با فشار بازوم به دستهای الهه خودم رو رها کردم گفتم
_به جهنم که لباس نداری کفن تنت کن برو عروسی، تا بدهی من رو ندی پارچهت رو بهت نمیدم تخفیفی رو هم که بهت داده بودم اونم باید بدی، حالا گم شو از آموزشگاه من برو بیرون
الهه رفت جلوش با دستش شهلا رو هدایت کرد به بیرون آموزشگاه در رو هم بست، برگشت سمت من
_مریم این کارها چیه میکنی، چرا به مردم حمله میکنی به خودت مسلط باش
زدم زیر گریه
_نباید عصبانی بشم نشنیدی چی گفت
_اون از بی ایمانی و بی وجدانیش هست که این حرف رو میزنه، پاشو برو تو خونه، من خودم اینجا جواب مشتری و کارآموزها رو میدم
_نه میخوام همینجا بشینم
_لجبازی نکن مریم، پاشو برو
_چه لجبازی، یکی شون رفته من ده تا کار آموز داشتم میخوام بشینم بقیه بیان درسم رو شروع کنم
پرده آموزشگاه رفت بالا فاطمه و حمیده وارد شدند، هر دوشون ناراحت گفتن
_سلام
نگاهی بهشون انداختم جواب دادم
_سلام
فاطمه رفت پشت صندلیش نشست، حمیده سرش رو انداخت پایین ایستاد روبه روی من
_چیه تو هم دیگه نمیخوای بیای کلاس
_نه، مامانم میگه نرو
رو کردم به الهه
شهریهش رو بهش برگردن یه رسید هم ازش بگیر، زیرشم به عنوان شاهد خودتو فاطمه امضا کنین
الهه پولش رو داد ازش رسید گرفت، حمیده چشمهاش پر اشگ شد
من دوست داشتم بیام مامانم گفت نباید بری
اشکال نداره برو ولی به مامانت بگو دیدار ما به قیامت سر پل صراط...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾