eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
610 عکس
319 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_357 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) صبحانه رو خوردیم سفره رو جمع کردم، توران خانم گفت _خدا رو شکر حالت بهتره، مشتری‌هاتم که یا پارچه‌هاشون رو پس گرفتن یا گفتن که برامون بدوز دیگه من برم خونمون _ازتون ممنون توی این یک هفته خیلی زحمت کشیدید ان شااله توی شادی هاتون جبران کنم _ممنون عزیزم وظیفه انسانی و دینی‌م بود، میام بهت سر میزنم تو اصلا نگران نباش _خدا خیرتون بده توران خانم خدا حافظی کرد از در آموزشگاه رفت، الهه سرش رو از آموزشگاه کرد تو هال _چرا توران خانم رفت؟ _گفت حالت بهتر شده من میرم خونمون _راست میگه بنده خدا، الان یک هفته است اینجاست بالاخره خودشم کار و زندگی داره _ببخشید که اذیتتون کردم _اتفاقا با تو خیلی هم به من خوش میگذره، فقط ازت خواهش میکنم بیا یه سری به اموزشگاه بزن من تمام تلاشم رو میکنم به نحو احسنت به بچه‌ها آموزش بدم ولی بچه‌ها با رفتارهاشون نشون میدن که تو رو میخوان فکری کردم _باشه میام وارد آموزشگاه شدم بچه‌ها از دیدن من خوشحال شدند ایستادن با همشون سلام و احوالپرسی کردم، دست دادم، زهره گفت _خانم چقدر دلمون براتون تنگ شده بود لبخندی زدم _منم دلم براتون تنگ شده بود کلاس تموم شد بچه‌ها رفتن، نگاهی به قفسه پارچه‌ها انداختم، قفسه خالی هست کسی سفارش کار نداده، رو. کردم به الهه _خانم‌هایی که از شهر پارچه آوردن، اومدن لباسهاشون رو بردن؟ _نه، اومدن پرو کردن پس فردا اماده میشه _ دیگه سفارش جدید نداشتیم؟ نه نداشتیم _دیگه‌ام کسی پارچه نمیاره اینجا، شاید یه مامان تو بیاره با توران خانم، این چهار نفرم اموزش ببینن، دیگه کسی برای آموزشم نمیاد. _ناامید نباش میان _بحث نا امیدی نیست این یه واقعیته که من توی محل بد نام شدم صدای چند تقه به در اموزشگاه اومد گفتم _کیه؟ صدای یه مرد اومد مریم خانم یه دقیقه بیاید جلوی درکارتون دارم رنگ از صورتم پرید رو به الهه گفتم _اصغره کشدار گفت اینجا چیکار داره؟ _ نمی دونم... ❤️👇👇 _بفرمایید محمود گفت: _بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟ _مگه چیکار کردم؟ _ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه _ خب این کجاش بده؟ _ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم. غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟ چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه _خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه. _بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی در/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾