eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.9هزار دنبال‌کننده
763 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت‌_35 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله اومدم بگم من نمی خوام ازدواج کنم می خوام برم پ
به قلم لب لوچه من آویزون شده بود زیر لب شروع کردم به غُرزدن عه پس چرا هیچ کدوم مغازه ها اونی که ما میخوایم نداره . که یه دفعه چشمم افتاد به مغازه کوچیک واااااای همونی که دوست داشتم یه لباس عروسکی دامن کلوش تو سینه شم کلی سنک و کاری کرده بودن برق می زد آستینش بلند بود لب آستینشم تور داشت دلم رفت . چادر مامانم و گرفتم به تکون دادن ، مامان ، مامان پشت اون ویترینه رو نگاه همونی که میخواستم . مامانم نگاه کرد گفت آره چه خوشگله. یه دفعه بابام گفت مگه شماها ست نمی خواستین .من که غرق در لباس شده بودم هیچی نگفتم ولی مامانم گفت حللا بریم تو مغازه بچم خیلی ازاین لباس خوشش اومده. سه تایی رفتم تو و سلام کردیم خانم فروشنده تا چششمش افتاد به ما بلند شد بالبخند جواب سلام مارو داد و خوش آمد گفت . مامانم لباس تو ویترین رو بهش نشون داد گفت اندازه این دخترم میخوام .خانم فروشنده هم یه رگال که چند لباس باهمون مدل ولی رنگها و سایزهای متفاوت بود به ما نشون داد. گفت رنگ بندیشو انتخاب کنید براتون بیارم . من گفتم همون صورتیه خانم فروشنده هم قد و بالای منو ورانداز کرد و دست برد تو رگال و یه پیراهن همون شکل داد به مامانم و اتاق پِرو رو به ما نشون دادو گفت بره بپوشه ببینید اندازش هست . وای خدا چقدر من ذوق میکردم باعجله رفتم تو اتاق در و بستم و لباسهای تنم رو درآوردم . صدا زدم مامان _ عزیزم چقدر بهت میاد چه خوشگل شدی صبرکن باباتو صدا کنم ببینتت احمد بیا بابام اومد به به، به به ماشاالله به دختر خوشگلم میخوایش بابا خوشت اومده؟ _بله بابا همونیه که میخواستم _مبارکه بابا درش بیارش بیا بیرون داشتم پیرهنو در میاوردم لباسهای خودمو بپوشم که شنیدم مامانم به فروشنده میگفت خیلی دوست داشتیم لباسامون با دخترم ست باشه ولی قسمت نشد . خانم فروشنده در جواب مادرم گفت.....
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_35 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) وضو گرفتم نمازم رو خوندم هرکاری می کنم خوابم نمیبره، پیامهای احمدرضا یکی یکی از جلوی چشمام میاد و میره چقدر از صحبت کردن با احمدرضا لذت میبرم، چقدر دوسش دارم کاش زودتر صبح بشه بیاد دنبالم بریم خرید، تو فکر خیال بودم که خوابم رفت، با صدای زنگ تلفن بیدار شدم، معمولاً جز الهه دوستم کسی بهم زنگ نمی زنه، اصلاً کسی شماره من رو نداره، برادرم بدش میاد که من به دخترهایی که برادر بزرگ دارن رفت و آمد داشته باشم، و گفته شماره ام رو جز به الهه به کسی ندم، نگاه کردم به صفحه گوشیم، از خوشحالی هینی کشیدم وای احمدرضا زنگ زده جواب دادم الو سلام سلام حالت خوبه ممنون شما خوبی میشه صدای تو رو شنید و خوب نبود، بعد از نماز خوابیدی؟ _یکم خوابیدم میگم امروز نمیتونیم بریم ازمایش چرا؟ دیشب یادمون نبود، اول باید بریم محضر خونه معرفی نامه بگیریم بعد بریم آزمایش خیلی ناراحت شدم، از دیشب خوشحالم که فردا میخوام با احمد رضا برم بیرون الو خوبی مریم بله خوبم، پس چرا چیزی نمیگی چی بگم نمیشه بریم دیگه حالا شناسنامه با یه عکس رو حاضر کن بیام دنبالت با هم بریم زن داداشم نمیزاره من با شما بیام تنها نمیام با مامانم میام باشه، شناسنامم دست خودمه، الان حاضر میشم زن داداشم در اتاق رو باز کرد با کی حرف میزدی احمد رضا چی میگفت گفت اول باید بریم محضر معرفی نامه بگیریم بعد بریم آزمایش بدیم اخمهاش رو کرد تو هم عجب بچه پر روییِ، نه به باره نه به دارِ زنگ زده به تو، مگه تو بزرگتر نداری، باید دُم این پسره رو قیچی کنم از اینکه به احمد رضا اینطوری گفت خیلی بهم بر خورد، نتونستم طاقت بیارم، برای اولین بار تو روش وایسادم دیشب میخواستی دسته گلم رو ازش بگیری، الان میگی چرا به تو زنگ زده با تهدید قدم برداشت سمت من دختره بی حیا حالا دیگه تو روی من وامیستی، منم از ترسم، قدم برداشتم عقب، اون اومد جلو، من رفتم عقب، تا چسبیدم به دیوار، صدای زنگ در حیاط اومد یه چشم غرّه بهم رفت، از اتاق رفت بیرون، ایفون رو برداشت کیه؟ از پنجره اتاقم نگاه کردم، حاج خانمِ داره با زن داداشم حرف میزنه، پنجره رو باز کردم، ببینم چی دارن میگن حاج خانم گفت شما هم بیاید با هم بریم حاج خانم من به محمود نگفتم، نمی تونم بیام، شما باید دیشب میگفتید شما ببخشید، یادمون نبود، حالا اگر شما نمیاید مریم جان رو بفرستید با ما بیاد بریم آخه داداشش خبر نداره ای بابا مینا خانم، یعنی شما من رو قبول نداری، یه ساعت میریم و بر میگردیم دیگه، زن داداشم به رو در بایستی افتاد گفت، بزار با خودش صحبت کنم ببینم چی میگه، فهمیدم میخواد بیاد من رو تهدید کنه که خودم بگم نمیام... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾