eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
621 عکس
324 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_372 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مجدد پیام داد _ازت خواهش میکنم کارهای مینا رو به حساب من نگذار نمی تونم جوابش رو ندم، نوشتم _تو خودت پیش من صاحب حسابی _چرا مگه من چیکار کردم؟ خبیثانه ترین کار ممکن رو داری میکنی، من بی گناهم خودتم داری میگی من به بیگناهیت ایمان دارم، ولی حاضر نیستی برای بی گناهی من قدمی برداری میخوای با من ازدواج کنی و به مردم بگی من از گناهش گذشتم، یعنی بار این تهمت رو میخوای بین مردم زنده نگهداری _اوووه تا کجاها رفتی تو _غیر از اینه که میگم؟ _تو اجازه بده من بیام خواستگاریت این قضیه رو هم درست میکنم _نخیر آقا، بشین سر جات، لازم نکرده نقش فرشته نجات رو برای من بازی کنی، گناهان بزرگ اثر وضعی خودش رو زود نشون میدن، تهمت، گناه کبیره‌ست من دلم روشن مینا تاوان گناهش رو زود پس میده پیام رو ارسال کردم، هر چی منتظر موندم جواب نداد، گوشی رو خاموش کردم گذاشتم روی میز پذیرایی، صدای مش زینب اومد _چی شده مریم جان، چرا اینقدر گرفته‌ای؟ ببخشید متوجه اومدن شما از حموم نشدم بشینید ، برم براتون چایی بیارم، میگم چی شده _دستت درد نکنه زحمتت میشه، خودم میرم میارم _نه بابا چه زحمتی اومدم آشپز خونه دو تا لیوان چایی ریختم، گذاشتم روی میز پذیرایی نشستم رو به روی مش زینب، همه رو براش تعریف کردم با تعجب سری تکون داد گفت _عجب که اینطور، عجب زنی‌ ی این مینا، از من میشنوی اصلا راضی نشو که زن مجید بشی، شاید مجید راست بگه واقعا به تو علاقه داره و دوستت داره، ولی چون مادر و خواهرش مینا تو رو نمیخوان، خیلی اذیت میشی، بیکاری مادر خودت رو بندازی توی درد سر که هرروز مینا و ننه‌ش بشینن برات نقشه بکشن _نه مطمئن باشید من زن مجید نمیشم _آفرین، ازت خوشم میاد دختر زرنگی هستی، میدونی سختی‌های زندگی ادمها رو میسازه، و تو از اون زنهای خود ساخته‌ای _از روزی که مادرم از دنیا رفت زندگی به من سخت گرفت، یه خوشی کوتاه مدتی رو با احمد رضا داشتم که اونم زود تموم شد، زندگی من خیلی پر تنشِ _سخت نگیر خدا رو شکر کن، ان شاالله اینده خوبی داشته باشی نمی دونم توکل بر خدا... _حقیقتش ما آماده شدیم بیایم اینجا، که همسرم آقا وحید بره محل، اصغر رو پیدا کنه. بهش اطمینان بده که ما بیاد دادگاه حقیقت رو بگه ما هم هیچ شکایتی ازش نداریم، ولی به خاطر یه درگیری با همسر سابقش. پدر بزرگ همسرش اومد از آقا وحید خواهش کرد که بیا رضایت بده که نوه‌ش نره زندان دیگه اقا وحید موند تا فردا که کارش تموم بشه بیاد اینجا. عمو گفت در نبود شما اقا سهراب میره با اصغر صحبت میکنه سهراب خودش رو از روی مبل داد جلو _بله من میرم ولی میشه دقیق بگید اصغر به چی باید اعتراف کنه شرمنده سرم رو انداختم پایین... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾