eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
779 عکس
405 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_376 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) من نشستم ولی مینا همچنان ایستاده و مرتب به داداشم میگه _ پاشو بریم دیگه جای ما اینجا نیست حاج آقا رو به مینا گفت _خواهش میکنم، خانم محمود آقا بنشینید داداشم سرش رو گرفت بالا رو به مینا گفت _بگیر بنشین مینا با عصبانیت نشست، حاج آقا و خانمش هم نشستن، حاج آقا گفت _من قاضی نیستم که قضاوت کنم، ولی مریم خانم رو پاک و راستگو میبینم مینا پرید تو حرف حاج آقا _دست شما درد نکنه پس من رو دروغگو میبینید داداشم رو کرد به مینا ساکت شو بزار حاج آقا حرفش رو بزنه مینا اخم هاش رو کرد تو هم ساکت شد توران خانم گفت ببخشید در جایی که حاج آقا هستن بنده حرفی نمیزنم فقط یه حرف رو با اجازه حاج آقا من بگم مریم مثل هم نامش حضرت مریم پاکِ و من روی پاک بودنش حاضرم گردنش رو کج کرد این سرم رو بدم زینب خانم گفت _والا منم توی این یک ماه جز خانمی چیزی از مریم ندیدم، نمازش اول وقت، عبادتش به جا همچین دختری هیچ وقت خلاف نمیکنه نگاهم افتاد به مینا که داره با تنفر به توران خانم و مش زینب نگاه میکنه حاج آقا ادامه داد _ احسنت به شما ها که حقیقت رو گفتید اما اینکه یه آقایی که توی محل شهرت داره به کفتر بازی، بعدم پریده توی حیاط موقع رفتن هم کفتر دستش بوده، پس حتما اومده بوده دنبال کفترش مینا گفت _من دستش کفتر ندیدم گفتم _نخود که تو دستش نبود، کفتر بود، کفتر هم اینقدر بزرگ هست که بشه تشخیصش داد، تو هم که به خونه من نزدیک بودی چرا میگی ندیدم؟ _من اونچه رو که دیدم گفتم نه چیزی بهش کم کردم. نه چیزی اضافه حاج آقا رو به مینا سری تکون داد _ایکاش نمیگفتید مینا قیافه حق به حانبی به خودش گرفت حاج اقا نمیگفتم تا هی این پسره بره و بیاد همه همسایه‌ها ببینن؟؟ حاج آقا نیشخندی زد الانم که اکثریت اهل محل میدونن، متاسفانه بعضی از مردم شنیده هاشون رو تبدیل به دیدن و یقین میکنن و از نهی پروردگار و عذابی که در انتظارشون هست غافلند مینا که حسابی کم آورده گفت _من فقط به شوهرم گفتم، اونم نیت‌م این بود جلوی این کار گرفته بشه، اصغر و مادرش همه جا پخش کردند گفتم _ولی بعضی از مشتریهای من میگفتن از شما شنیدن _مثلاً کی؟ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾