eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
622 عکس
321 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_378 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) همه رفتن خوشحال رو کردم به مش زینب _خدا رو شکر امشب به خیر گذشت چقدر خوشحالم که فردا میخوام برم بیرون الان یک ماهه که من توی کوچه هم نرفتم مش زینب لبخند قشنگی زد _خیلی خوشحالم که شادی تو رو میبینم، صبر داشته باش ازاین بهتر هم میشه _بزار ماشینم رو درست کنه با هم میریم شهر خرید _تو که همه چی برام خریدی بریم شهر چی بخریم؟ _کفش و چادر مشگی _نمی‌خواد همینی که دارم خوبه تو دلم گفتم مش زینب عزیزم چادرت دیگه زنگ مشکیش تبدیل به قرمز شده، کجاش خوبه، کفش هم که کلا نداری یه دم پایی طبی کهنه داری _بله اینهایی که دارید خوب هست، حالا ما هم خرید میکنیم با تکون سرش حرفم رو تایید کرد از خوشحالی خوابم نمی‌رفت تا اخر شب با مش زینب حرف زدیم، یه دفعه یاد نماز صبح افتادم، اگر بیشتر بشینیم نماز صبحمون قضا میشه، _مش زینب بخوابیم _باشه مادر بخوابیم مثل هر شب درو پنجره رو کنترل کردم که بسته و قفل باشه، مهتابی آشپز خونه رو روشن گذاشتم که خونه خیلی تاریک نباشه، برق‌های هال رو خاموش کردم خوابیدیم سر سفره صبحانه صدای زنگ پیامک به صدا در اومد، گوشی رو از روی میز برداشتم پیام رو باز کردم الهه نوشته پشت درم، بیا در رو باز کن از جام بلند شدم مش زینب پرسید _کیه مریم جان؟ _الهه پشت دره میگه باز کن سریع اومدم آموزشگاه در رو باز کردم الهه وارد شد به آهنگ گفتم _سلام، سلام _سلام خوش خبر باشی، اول صبحی خیلی سرحالی _دیشب اینجا جات خیلی خالی بود بیا بریم برات تعریف کنم در رو بستم وارد هال شدیم، الهه و مش زینب سلام و علیک کردند، هر چی دیشب شده بود رو براش گفتم لبخند پهنی زد _خدا رو شکر مریم، پس دیشب زن داداشت کلی ضایع شده _آره نبودی قیافه‌ش رو ببینی، الانم زنگ میزنم به اونهایی که میگفتن ما توی نونوایی یا مراسم ختم فامیلمون از مینا شنیدیم که مریم و اصغر رو با هم دیده و مریم بچه‌ش رو سقط کرده، بیان با مینا روبه رو کنن _فکر میکنی میان؟ _باید بیان دیگه مکثی کردم _یعنی میگی نمیان _چی بگم، حالا بهشون بگو ببین چی میگن _یکیشونم بیاد خوبه، صبر کن برم از توی اموزشگاه دفترچه تلفن رو بیارم _نمیخواد زنگ بزنی، امروز تو حسینیه همشون میان اونجا بهشون بگو _عه راست میگی ها حواسم نبود... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾