زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_380 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_381
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
الهه برگشت سمت ما
_ببین من اصلا راضی نیستم به خاطر من خودت رو در گیر کنی همینقدر که تنهام نگذاشتی ازت ممنونم
_آخه زور داره ، خودشون نشستن در کوچه، حجاب درستی ندارن، غیبت میکنن اونوقت انگشت اتهام میگیرن روی کسی که جز نجابت ازش ندیدن
دست خودم نیست، من اصلا نمیتونم بی تفاوت باشم
مش زینب گفت
_ وقتی حضرت ابراهیم رو انداختن تو آتیش قورباغه آب میریخت تو آتیش که خاموش بشه یه وزغم تو آتیش میدمید که اتیش زیاد بشه نه اون اب ریختن قورباغه برای اون آتیش فرق داشت نه اون دمیدن وزغ شعله رو بیشتر میکرد، اینجور موقعهاست که ذات آدمها معلوم میشه
شاید بین این همه حرفی که پشت سر تو هست، طرفداری الهه نظر مردم رو عوض نکنه ولی این کار خدا رو خوشحال میکنه و مزد الهه رو هم میده
_درست میگید شما، منم بابت حمایت دیشبتون ازتون ممنونم
وظیفهم بود
رسیدیم سرمزار مادرم بغض گلوم رو گرفت، نشستم کنار قبر خاک گرفتش، زیر لب گفتم
_ مامان دوست دارم الان تنها بودم و باصدای بلند گریه میکردم و همه اتفاقهایی که افتاد رو برات میگفتم، ولی حضور الهه و مش زینب نمیگذاره، بغضم ترکید اشک مثل بارون از چشمم سرازیر شد
چقدر به حضورت احتیاج دارم ایکاش بودی، قربون این قبر خاک گرفتهت بشم، ببخشید محمود نگذاشت بیام سرمزارت خودشم
نیومده که یه ظرف آب بریزه روی این سنگ قبرت
یه کم که گریه کردم، بلند شدم برم آب بیارم سنگ قبر مامانم رو بشورم، الهه گفت
_کجا میری؟
_برم آب بیارم قبر مامانم رو بشورم
_تو همین جا بمون من میرم یه ظرف پیدا میکنم اب میارم
الهه رفت و با یه بطری آب برگشت گفت
_اصغر اینجاست
_راست میگی؟
_آره، پشت درخت دم شیر آب پنهان شده
یه دفعه دلشوره و استرس اومد سراغم
_حالا چیکار کنیم؟
مش زینب گفت
_هیچی، به روی خودت نیار انگار نه انگار که میدونیم اونم اینجاست
_اگه یه وقت بیاد با من حرف بزنه چی؟
_اون موقع هم تو محلش نگذار من جوابش رو میدم، الانم خیلی عادی سنگ قبر مامانت رو بشور بشین فاتحهت رو بخون
الهه آب ریخت من دست کشیدم قبرش رو شستم، نشستم، یه حمد و سه قل هوالله خوندم، از توی کیفم کتاب دعام رو در آوردم شروع کردم به خوندن سوره ملک
وسطهای سوره بودم صدای خانمی رو شنیدم
اجاق آدم کور باشه بهتره تا همچین اولادی داشته باشه، خجالت نمیکشه بی ابرویی کرده حالا داره برای مادرش قرآن میخونه. الهی اون قرآن بزنه تو کمرت...
#پارتیازآینده
مریم یه چیزی بخور، دیشبم شام نخوردی، هر وقت شبم بلند شدم دیدم بیداری، گرسنگی و بی خوابی از پا درت میارهها
_ممنون وحید جان، دست خودم نیست راه گلوم بسته شده چیزی ازش پایین نمیره،
یه لقمه نون و کره عسل گرفت آورد نزدیک دهن من
_دهنت رو باز کن
خیلی خجالت کشیدم، رد نگاهم رو دادم به جمع ببینم کسی نگاه میکنه.از لبخندی که به لب عمو نشسته متوجه شدم عمو دیده
اصرارهای مکرر وحید مجبورم کرد دهنم رو باز کردم لقمه رو خوردم.
رو به وحید ملتمسانه گفتم:
_دستت درد نکنه دیگه لقمه نده، اینم به زور خوردم
چشمکی بهم زد، از خجالت آب شدم
_دو تا لقمه دیگه رو هم به زور بخوری تمومه
سفره رو جمع کردیم، وحید گفت
_کیا میان دادگاه
زهرا خانم جواب داد
_به جزمن که میخوام بمونم بچهها رو نگه میدارم همه میان
زن عمو رو کرد به وحید
من میخوام بیام به مینا. بگم، اینم عاقبت تهمت، فکر کردی میتونی تهمت بزنی و با چند دروغ دیگه اوضا زندگیت رو اونجوری که دلت میخواد بنا کنی
عمو گفت: منم میخوام بیام وقتی دادگاه مینا رو محکوم کرد. ببینم محمود چطوری مینواد تو روی من نگاه کنه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾