زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_381 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_382
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
تلاوت رو رسوندم سر آیه، برگشتم ببینم کیه، دیدم جمیله خانم همسایه رو به روییمونه، ایستادم بهش گفتم
_من جای شما بودم با این سن و سالم به چیزی که ندیدم تهمت نمیزدم
صورتش رو مشمئز کرد
_ببند دهنت رو دختره بی ش*ر*ف بی آبرو خودم دیدم اصغر در خونتون از پشت در داشت باهات حرف میزد
بعدم یه اب دهن پرت کرد طرف من دیگه وانیساد حرف من رو گوش کنه رفت
این کارش خیلی دل من رو سوزوند
الهه خواست جوابش رو بده، سر چرخوندم سمتش
ولش کن بزار بره
دستم رو گذاشتم روی آیات سوره ملک
_خدایا به حق این آیات قرآن خودت جواب این زن رو بده
مش زینب گفت
_کار خوبی کردی جوابش رو ندادی همین که واگذار کنی به خدا از همه بهتره، خدا خودش جوابشون رو میده
نشستم بقیه ایات رو خوندم، رفتیم سر مزار بابام قبرش رو شستم فاتحه و سوره ملک رو خوندم رو کردم به مش زینب و الهه
_پیش خودم گفتم، چقدر خوب شد که دیگه میتونم بیام بیرون، ولی با این رفتار مردم انگار توی خونه بمونم برام بهتره
الهه گفت
_نه اتفاقا اشتباه میکنی بیا بیرون روحیت رو نباز بالاخره اینها میفهن که دارن اشتباه میکنن هر چی تو خونه بمونی بدتره
نفس عمیقی کشیدم
_نمی دونم چی بگم، چیکار کنم، سر در گم شدم
گوشی الهه زنگ خورد جواب داد
_جانم مامان
صدای گوشیش بلنده منم میشنوم
_تو برای چی با زنهای تو کوچه دعوا کردی؟
الهه نگاهی به من انداخت خواست ازم فاصله بگیره دستش رو گرفتم
_بمون ببینم مامانت چی میگه
_آخه مامان حرف مفت زدن
_منم میدونم حرف مفت زدن، ولی تو نامزد داری، اعظم خانم گفت دخترت هرچی از دهنش در اومد به ما گفت، منم شکایتش رو هم به خودت میکنم هم به نامزدش میگم
رنگ الهه پرید
_به امید چیکار دارند؟
_ادم فضول بی دین و ایمان به همه چی کار داره
_باشه مامان دیگه بهشون حرفی نمیزنم
بعد از خدا حافظی تماسش رو قطع کرد
یه لحظه به خودم گفتم، من نباید الهه رو به دردسر بندازم ایکاش نیومده بودم یا فقط با مش زینب اومده بودم الان مردم یه حرفی هم برای الهه درست میکنن
یه وقت به گوش خونواده شوهرش برسه معلوم نیست اونها چه واکنشی به تهمتی که به من زده شده داشته باشند، اینطوری زندگی الهه هم به خطر میفته...
رو کردم به الهه
تو خیلی خوبی، ولی من اصلا راضی نیستم یه وقت زندگیت به خاطر من به خطر بیفته، دیگه صلاح نیست با من بگردی...
#پارتیازآینده
مریم یه چیزی بخور، دیشبم شام نخوردی، هر وقت شبم بلند شدم دیدم بیداری، گرسنگی و بی خوابی از پا درت میارهها
_ممنون وحید جان، دست خودم نیست راه گلوم بسته شده چیزی ازش پایین نمیره،
یه لقمه نون و کره عسل گرفت آورد نزدیک دهن من
_دهنت رو باز کن
خیلی خجالت کشیدم، رد نگاهم رو دادم به جمع ببینم کسی نگاه میکنه.از لبخندی که به لب عمو نشسته متوجه شدم عمو دیده
اصرارهای مکرر وحید مجبورم کرد دهنم رو باز کردم لقمه رو خوردم.
رو به وحید ملتمسانه گفتم:
_دستت درد نکنه دیگه لقمه نده، اینم به زور خوردم
چشمکی بهم زد، از خجالت آب شدم
_دو تا لقمه دیگه رو هم به زور بخوری تمومه
سفره رو جمع کردیم، وحید گفت
_کیا میان دادگاه
زهرا خانم جواب داد
_به جزمن که میخوام بمونم بچهها رو نگه میدارم همه میان
زن عمو رو کرد به وحید
من میخوام بیام به مینا. بگم، اینم عاقبت تهمت، فکر کردی میتونی تهمت بزنی و با چند دروغ دیگه اوضا زندگیت رو اونجوری که دلت میخواد بنا کنی
عمو گفت: منم میخوام بیام وقتی دادگاه مینا رو محکوم کرد. ببینم محمود چطوری مینواد تو روی من نگاه کنه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾